ماریه‌ دختر منقذ عبدی

ماریه‌ دختر منقذ عبدی معروف به "عبدیه بصریه" از زنان با اخلاص و شیعه بصره بود که منزلش محل تجمع دوستداران اهل بیت(ع) بود.[۱]

زندگینامهویرایش

همسر و فرزند ماریه دختر «منقذ عبدی» در جنگ «جمل» به شهادت رسیدند. او منزل خود را محل تجمع دوست داران اهل بیت(ع) پیش از واقعه‌ی عاشورا قرار داده بود به طوری که منزل وی مرکز اجتماع یاران امام حسین(ع)، شکل گیری حرکت‌های شیعیان و مذاکرات آنان بود.

طبری از ابو مخنف نقل می‌کند: «[۲]

«شیعیان در خانه زنی از «عبدالقیس»، که به او ماریه دختر «سعد» با «منقذ» می‌گفتند، جمع می‌شدند و به گفت و شنود، نقل حدیث، بررسی مسائل سیاسی و نقل گفتار می‌پرداختند. او تمام ثروت و داریی خود را وقف ترویج معارف نورانی اهل بیت و به خصوص آشنایی با نهضت عاشورایی نمود. هنگامی که پیام و نامه امام حسین(ع) به بزرگان بصره توسط سلیمان بن رزین، غلام آن حضرت رسید، «یزید بن نبیط بصری» در خانه ماریه اعلام نمود که به یاری امام حسین(ع) می شتابد. دو نفر از پسران او به نام‌های «عبدالله و عبیدالله» همراه پدر به سمت مکه حرکت کردند. او و دو فرزندش همراه با کاروان امام حسین(ع) به کربلا آمدند و در رکاب آن حضرت به درجه رفیع شهادت رسیدند.»

تلاشهای ماریه باعث شد افراد دیگری از قبیل «ادهم بن امیه عبدی بصری و عامر و سیف بن مالک عبدی» به سپاه امام حسین(ع) بپیوندند و او را یاری کنند؛ «ادهم بن امیه» در خانه ماریه تصمیم گرفت همراه «یزید بن نبیط» از بصره به مکه بیاید و به امام حسین(ع) ملحق شود؛ او از کسانی بود که در همان حملات اولیه[۳] سپاهیاه دفاع از مولایش سیدالشهداء (ع) بر اثر اصابت تیر به شهادت رسید.

خبر فعالیت های اسلامی در منزل ماریه، به ابن زیاد رسید. او به عاملینش دستور داد مانع فعالیت‌های اسلامی در منزل وی شوند.

«علامه مامقامی» ماریه را در زمره‌ نساء حدیث یاد کرده است، وی میگوید:

«از آنچه که ابوجعفر طبری گفته است، نتیجه می‌شود که ماریه امامی مذهب بوده است، زیرا که شیعه بوده و شیعیان در منزلش جمع می‌شدند و در آنجا به نقل اخبار می‌پرداختند.»

منبعویرایش

پی نوشتویرایش

  1. ریاحین الشریعه ج 5 ص 63 ، فرسان الهیجاء ج1 ص 27 و ج 2 ص 148.
  2. محمد جریربن طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، ج 5، ص 353; شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص 532
  3. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، ج 5، ص 353; شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص 532