علی باقرزاده
علی باقر زاده یکی از شاعران معاصر است.
علی باقر زاده | |
---|---|
زادروز | 1308 ه. ش |
کتابها | «کتاب ده مقاله»، «لطیفهها»، «زندگی طراز یزدی»، «چهل حدیث منظوم از حضرت رضا (ع)»، سفرنامهی حج به نام «وقوفی در عرفات» و ... |
تخلص | «بقا» |
زندگینامهویرایش
علی باقر زاده متخلّص به «بقا» به سال 1308 ه. ش در مشهد دیده به جهان گشود. پدر و مادرش از یزدیهایی هستند که به مشهد مهاجرت کرده و در این شهر رحل اقامت افکندند.
باقر زاده بعد از اتمام تحصیلاتش چون دارای حافظهای قوی بود و به شعر و ادب علاقهای وافر داشت، توانست از محضر اساتیدی چون نوغانی، ادیب نیشابوری، جلال الدین همایی، بدیع الزمان فروزانفر، سعید نفیسی و مجتبی مینویی کسب فیض کند.
بقا شاعری هنرمند و خوش ذوق و تواناست و مهارتش بیشتر در سرودن قطعه است. هر چند در انواع شعر طبع آزمایی کرد و از عهدهی آن برآمده است. وی با بیشتر شعرای معاصر و سخنشناسان مکاتبات ادبی دارد که نمونههایش در دو دیوان امیری فیروز کوهی و احمد گلچین معانی مندرج است.
بقا علاوه بر شعر در زمینههای تحقیقات ادبی نیز دست دارد. آثارش عبارتند از: «کتاب ده مقاله»، «لطیفهها»، «زندگی طراز یزدی»، «چهل حدیث منظوم از حضرت رضا (ع)»، سفرنامهی حج به نام «وقوفی در عرفات» و ...
اشعارویرایش
بس که دل داشت آرزوی حسین | عشق، ما را کشید سوی حسین | |
هرکجا بود لالهای خونین | یاد آوردم از گلوی حسین | |
داشت در کربلا به وجه حسن | جلوهها آفتاب روی حسین | |
جبهه سودم به تربت عبّاس | رو نهادم به خاک کوی حسین | |
سر نهادم بر آستان حبیب | کاوست مرآت خلق و خوی حسین | |
من نه تنها دلم به اوست اسیر | بسته دلها به تار مویِ حسین | |
صبح محشر دل از دریچهی خاک | سر برآرد به جستجوی حسین [۱] |
کردم طواف تربت پاک امام را | قربانگه حسین علیه السّلام را | |
سودم بر آستان جلالش سر نیاز | دیدم به چشم قبله گه خاص و عام را | |
شستم به آب روشن سر چشمهی فرات | از جسم و جان تیره، غبار ظلام را | |
هَشتم سر نیاز به درگاه بینیاز | کو ره نمود بر درِ سلطان، غلام را | |
در پیشگاه دوست فکندم به پشت سر | اندیشههای باطل و سودای خام را | |
از بهر پاسداری اطفال بیپناه | آوردهام به همرهی خویش مام را | |
تا دجلهها ز دیده نماید نثار دوست | بنمودمش مزار شه تشنه کام را | |
با چشم پر سرشک و زبان بر دعا گشود | بنهاد چون که در حرم قدس گام را | |
تا سر خطِ امکان دهدم شحنهی نجف | از پادشاه طوس رساندم سلام را | |
در کاظمین و سامره بوسیدم از ادب | درگاه آستانهی چندین امام را | |
در بابل و مداین و بغداد و کوفه بود | آثار خیر، امّت خیر الانام را | |
رفتیم سوی بارگه ماه هاشمی | تا بنگریم جلوهی ماه تمام را | |
دیدیم در عزای شهیدان به رنگ خون | هر صبح و شام، گنبد فیروزه فام را | |
آموختم ز مکتب سلطان کربلا | آیین جان سپاری و رسم قیام را | |
بُد بیرقی به تارک بامش به رنگ سرخ | یعنی به خون خویش بیان کن پیام را | |
در پیشگاه ظالم و بر دستگاه ظلم | باید قیام کرد و گرفت انتقام را | |
منّت خدای را که ز سر چشمهی «بقا» | جانم چشیده لذّت شُرب مدام را [۲] |