عبدالحسین وکیلی
شیخ عبد الحسین وکیلی از شاعران معاصر ایرانی است.
شیخ عبد الحسین وکیلی | |
---|---|
زادروز | 1285 ه.ش قم |
مرگ | 1365 ه.ش قم |
تخلص | آهی |
زندگینامهویرایش
شیخ عبد الحسین وکیلی، متخلّص به «آهی» ، فرزند شیخ محمد تقی، در سال 1285 ه.ش در شهر قم دیده به جهان گشود.
وی در کودکی از مکتب گریزان بود و علاقهای به تحصیل از خود نشان نمیداد ولی بالاخره با اصرار زیاد پدر به تحصیل علوم دینی ترغیب و در سلک روحانیت در آمد.
آهی پس از اتمام دوره سطح در درس خارج اساتیدی چون آیه اللّه حجّت و آیات عظام بروجردی، گلپایگانی و شریعتمداری شرکت جست.
آهی در سرودن شعر فارسی و عربی مهارت داشت و آثاری از خود به جا گذاشته است که همگی منظوم است از جمله: یک دوره مختصر فقه به نام «لئالی الفقهاء» ، «لوح القلم» ، «تخمیس الکواکب الدّریه فی مدح خیر البریّه» که به چاپ رسیده است دیوان اشعارش متجاوز از یکهزار و پانصد بیت در مدایح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.
آهی در سال 1365 ه.ش بدرود حیات گفت و در صحن حضرت علی بن جعفر (ع) در شهر قم مدفون گردید.
اشعارویرایش
مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار | که پاک و پاکیزهدار، عذار را از غبار | |
لرزه بر اندام بید، بداد باد امید | بر او در این دم دمید روح و نشاط بهار | |
فکنده بر فرق دی حریر استبرقی | به عارضش شد هزار، حلّی و زیور نثار | |
ز قامتش شد قیام، قیامت خاصّ و عام | که نیست در وی حرام، جام می خوشگوار | |
شبنم ابر بهار، نشسته بر مرغزار | همچو دُر آبدار بسته به زلف تتار | |
شاخه شمشاد شاد، گشت ز باران و باد | تاک ز دامن بزاد، چنین در شاهوار | |
فرش زمرّد نگر بر زبر دشت و بر | نگر شجر پر ثمر، ز شبنم نوبهار | |
نسیم صبح سعید از افقش چون دمید | فروغ سرخ و سفید بداد بر سبزهزار | |
برون کشیده چمن ز خاک تاریک تن | یاسمن و نسترن، رسانده خود را به دار | |
شکوفه در خود طپید، پیرهنش را درید | چهچه بلبل رسید، بر زبر شاخسار | |
بیا بزن مطربا، بر دف و مزمار ونا | بشو تو نغمه سرا، همچو هزاران هزار | |
کشید لعیا قدم، برون باغ ارم | قابله شد در حرم، بر تن چون گلبهار | |
به کوثر و سلسبیل، ز سُندس رنگ نیل | بشست و پوشید بر، گل همیشه بهار | |
خود متجلّی بگشت ز جلوهاش سست دست | نقاب ظلمت ببست، خور به رخ شرمسار | |
نمود بیرون قمر، ز ابر تاریک سر | جامهی خجلت به بر، گرفت از ابر تار | |
مشتری آمد نشست به گوشهای در شگفت | کلید جنت گرفت در گرو روی یار | |
فطرس مطرود دید، همره روح الامین | خیل ملک را بدید، به دیدگان بیشمار | |
بگفت ای جبرئیل، مگر به امر خلیل | گشته از این قال و قیل روز نشور آشکار | |
گفت که نی چون خدا، داده به زهرا حسین | ز بهر تبریک او بگشتهام رهسپار | |
فطرس فرخنده دید، امید خود را بدید | که لطف ربِّ مجید میکندش رستگار | |
امین وحی سلام، داد به احمد پیام | پس از درود گرام به فطرس دلفکار | |
گفت حبیب اله، فطرس دربسته را | بده تو خود را پناه، به چوبهی گاهوار | |
بگشت فطرس به آن پناه در پر زنان | بر همه کروبیان گرفت عزّ و وقار | |
باغ جنان از نشاط دمید در خود حیات | روی زمین زین بساط، تمام شد لالهزار | |
چون که به عالم بزد مقدم با ارجمند | یکسره بر چیده کرد، عذاب از اهل نار | |
ز هر سو آید به گوش ز آتشش پرخروش | که گشتهام من خموش ز رحمت بیکنار | |
دید پس از تهنیت پیمبر ذو الکرم | دو چشم عالم به هم ز همّ و غم اشکبار | |
به ناگه آمد صدا ز عرصهی کبریا | جزا دهد بس تو را خدا پس از اصطبار [۱] | |
همین حسین مانده مات کنار شطّ فرات | بشسته دست از حیات در بر اهل و تبار | |
بگیرد از خواهرش خواهر غمخوارهاش | پیرهن چاکچاک بر بدن پاره پار |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ اصطبار: شکیبایی، صبر.