عبدالحسین وکیلی‌

نسخهٔ تاریخ ‏۸ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۸ توسط Faraji (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

شیخ عبد الحسین وکیلی از شاعران معاصر ایرانی است.

شیخ عبد الحسین وکیلی
زادروز 1285 ه.ش
قم
مرگ 1365 ه.ش
قم
تخلص آهی

زندگینامهویرایش

شیخ عبد الحسین وکیلی، متخلّص به «آهی» ، فرزند شیخ محمد تقی، در سال 1285 ه.ش در شهر قم دیده به جهان گشود.

وی در کودکی از مکتب گریزان بود و علاقه‌ای به تحصیل از خود نشان نمی‌داد ولی بالاخره با اصرار زیاد پدر به تحصیل علوم دینی ترغیب و در سلک روحانیت در آمد.

آهی پس از اتمام دوره سطح در درس خارج اساتیدی چون آیه اللّه حجّت و آیات عظام بروجردی، گلپایگانی و شریعتمداری شرکت جست.

آهی در سرودن شعر فارسی و عربی مهارت داشت و آثاری از خود به جا گذاشته است که همگی منظوم است از جمله: یک دوره مختصر فقه به نام «لئالی الفقهاء» ، «لوح القلم» ، «تخمیس الکواکب الدّریه فی مدح خیر البریّه» که به چاپ رسیده است دیوان اشعارش متجاوز از یکهزار و پانصد بیت در مدایح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.

آهی در سال 1365 ه.ش بدرود حیات گفت و در صحن حضرت علی بن جعفر (ع) در شهر قم مدفون گردید.

اشعارویرایش

مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار که پاک و پاکیزه‌دار، عذار را از غبار
لرزه بر اندام بید، بداد باد امید بر او در این دم دمید روح و نشاط بهار
فکنده بر فرق دی حریر استبرقی‌ به عارضش شد هزار، حلّی و زیور نثار
ز قامتش شد قیام، قیامت خاصّ و عام‌ که نیست در وی حرام، جام می خوشگوار
شبنم ابر بهار، نشسته بر مرغزار همچو دُر آبدار بسته به زلف تتار
شاخه شمشاد شاد، گشت ز باران و باد تاک ز دامن بزاد، چنین در شاهوار
فرش زمرّد نگر بر زبر دشت و بر نگر شجر پر ثمر، ز شبنم نوبهار
نسیم صبح سعید از افقش چون دمید فروغ سرخ و سفید بداد بر سبزه‌زار
برون کشیده چمن ز خاک تاریک تن‌ یاسمن و نسترن، رسانده خود را به دار
شکوفه در خود طپید، پیرهنش را درید چه‌چه بلبل رسید، بر زبر شاخسار
بیا بزن مطربا، بر دف و مزمار ونا بشو تو نغمه سرا، همچو هزاران هزار
کشید لعیا قدم، برون باغ ارم‌ قابله شد در حرم، بر تن چون گلبهار
به کوثر و سلسبیل، ز سُندس رنگ نیل‌ بشست و پوشید بر، گل همیشه بهار
خود متجلّی بگشت ز جلوه‌اش سست دست‌ نقاب ظلمت ببست، خور به رخ شرمسار
نمود بیرون قمر، ز ابر تاریک سر جامه‌ی خجلت به بر، گرفت از ابر تار
مشتری آمد نشست به گوشه‌ای در شگفت‌ کلید جنت گرفت در گرو روی یار
فطرس مطرود دید، همره روح الامین‌ خیل ملک را بدید، به دیدگان بی‌شمار
بگفت ای جبرئیل، مگر به امر خلیل‌ گشته از این قال و قیل روز نشور آشکار
گفت که نی چون خدا، داده به زهرا حسین‌ ز بهر تبریک او بگشته‌ام رهسپار
فطرس فرخنده دید، امید خود را بدید که لطف ربِّ مجید می‌کندش رستگار
امین وحی سلام، داد به احمد پیام‌ پس از درود گرام به فطرس دل‌فکار
گفت حبیب اله، فطرس دربسته را بده تو خود را پناه، به چوبه‌ی گاهوار
بگشت فطرس به آن پناه در پر زنان‌ بر همه کروبیان گرفت عزّ و وقار
باغ جنان از نشاط دمید در خود حیات‌ روی زمین زین بساط، تمام شد لاله‌زار
چون که به عالم بزد مقدم با ارجمند یکسره بر چیده کرد، عذاب از اهل نار
ز هر سو آید به گوش ز آتشش پرخروش‌ که گشته‌ام من خموش ز رحمت بی‌کنار
دید پس از تهنیت پیمبر ذو الکرم‌ دو چشم عالم به هم ز همّ و غم اشکبار
به ناگه آمد صدا ز عرصه‌ی کبریا جزا دهد بس تو را خدا پس از اصطبار [۱]
همین حسین مانده مات کنار شطّ فرات‌ بشسته دست از حیات در بر اهل و تبار
بگیرد از خواهرش خواهر غمخواره‌اش‌ پیرهن چاک‌چاک بر بدن پاره پار

منابعویرایش

پی نوشتویرایش

  1. اصطبار: شکیبایی، صبر.