مفتون همدانی
مفتون همدانی (۱۲۶۸ ه. ش- ۱۳۳۴ ه. ش) یکی از شاعران معاصر ایرانی بود.
سید میر آقا کبریایی همدانی | |
---|---|
زادروز | ۱۲۶۸ ه. ش همدان |
مرگ | ۱۳۳۴ ه. ش همدان |
تخلص | مفتون |
زندگینامه
سید میرآقا کبریایی همدانی متخلص به «مفتون» فرزند سید آقا کبریایی است. نسب او با سی و هشت واسطه به امام زینالعابدین(ع) میرسد. وی در سال ۱۲۶۸ ه. ش در همدان متولد شد. تحصیلات مقدماتی را به انجام رسانید و دروس عربی و ریاضیات را ضمن اشتغال به کار روزانه نزد اساتید فن تکمیل نمود و هیئت، نجوم، تاریخ، ادبیات و فنون شعر را نیز بیاموخت.
در جوانی نام مفتون در شهر همدان و غرب کشور به پهلوانی و آزادیخواهی معروف و سپس در جوامع و محافل ادبی کشور به عنوان شاعری توانا، عارف و دانشمند مشهور گردید. سید میر آقا سرانجام در دهم مهر ماه سال ۱۳۳۴ ه. ش وفات یافت و بنابر وصیتش در ضلع شمالی آرامگاه قدیمی باباطاهر عریان همدانی به خاک سپرده شد.
آثار
از مفتون همدانی دیوان شعری منتشر شده است.
اشعار
حُسن حَسن چو بگذشت، دور حسین آمد | شور حسینی اینجا، با شور و شین آمد | |
سوم امام و، پنجم نور دو عین آمد | اسلام و کفر صف بست، حق بین بین آمد | |
شاهی که شد سر او زیب سنین آمد | برخیز رو نمائیم بر کربلای اسلام | |
سرپوش از سر خم چون میفروش برداشت | در خم شراب وحدت کف کرد و جوش برداشت | |
میخوارهی محبت از دل خروش برداشت | جام بلای حق را با نوش نوش برداشت | |
نوشید و، یار عشق حق را به دوش برداشت | مستانه کرد ره طی، آن رهنمای اسلام |
یاران! سیه بپوشید، ماه محرم آمد | ماه محرم آمد، هنگام ماتم آمد | |
ماتم به روی ماتم، غم بر سر غم آمد | دوران کفر گردید، اسلام در هم آمد | |
کعبه شکست برداشت، بتخانه محکم آمد | در کربلا عیان گشت ضعف قوای اسلام |
در کربلا شه دین، اول چو بار بگشود | برداشت بیعت خود از همرهان و فرمود: | |
حق خواسته که بیند ما را شهید، پس زود | هر کس که نیست حاضر، باز است ره نه مسدود | |
واپس کشید خود را هرکس که بیبصر بود | بنمود پشت و بنهاد روبر قفای اسلام |
اول کسی که آنجا ره را برید بر شاه | حُرّ بود، لیک گردید زود از قضیه آگاه | |
از پیش صف شبانه آمد به پشت خرگاه | توبه نمود و شد جانباز، قصه کوتاه | |
آری نزد چو بن سعد خود را به تیغ اللّه | «اول شهید» گردید در نینوای اسلام |
جانباز راه اسلام چون بود جاش خالی | بر کشور شهادت آمد حسین والی | |
در عشق، همت او از بس که بود عالی | دامان خویشتن را، پر کرد از لآلی | |
دُرهای شاهواری، شهره به بیمثالی | ایثار راه حق کرد بهر بقای اسلام |
یک دُرّ شاهوارش آمد علیّ اکبر | یک لعل آبدارش بودی علی اصغر | |
دُرهای دیگر او عباس و عون و جعفر | هفتاد و دو لآلی هر یک چو گنج گوهر | |
خود نیز بر کف دست بگرفت از وفا سر | از بعد قتل قاسم نوکدخدای اسلام |
القصه، خنجر شمر چون کار شاه را ساخت | هرکس که خفته چون زن، از کینه قد برافراخت | |
با اسب نعل کرده، بر نعش کشتگان تاخت | بر هفت آسمان کفر، شور حسینی انداخت | |
از بسکه تازیانه بر فرق کودکان آخت | با جور و کین نشستند کفّار جای اسلام |
از بعد شاه افتاد بر خیمگه چو آتش | در خیمه کرد از غم بیمار کربلا غش | |
زنهای مو پریشان، آسیمه سر، مشوش | اطفال سر به صحرا، رخها ز خون منقّش | |
آن کوفیان خونخوار، با اسبهای سرکش | میتاختند هر سو بر نعشهای اسلام |
زنها پی اسیری، مردانه بار بستند | با صبر و طاقت خویش، پشت عدو شکستند | |
دلهای شیعیان را تا روز حشر خستند | گفتند اهل طغیان: این قوم هر که هستند | |
از بادهی محبّت، خرد و بزرگ مستند | غافل که اصل دینند در تنگنای اسلام |
طفلان ز بیم نالان، زنها ز بهت خاموش | از یاد رفته جوع و، کرده عطش فراموش | |
بر ناقههای عریان بربسته دوش بر دوش | بر جسم و جان بیمار، نه تاب ماند و نه توش | |
در قتلگه دوباره طوفان گریه زد جوش | از وا ابای اسلام، از وا اخای اسلام |
چشم سکینه ناگاه بر جسم باب افتاد | بر مهد اصغر زار، چشم رباب افتاد | |
بر باد رفت معجر، از رخ نقاب افتاد | دلها کباب گردید، تنها به تاب افتاد | |
در قتلگاه شور یوم الحساب افتاد | فریادها برآمد ز آل عبای اسلام |
بین بر علی بیمار، آندم چه حال رخ داد | چون چشم او به نعش باب و برادر افتاد | |
از سینه کرد ناله، از دل کشید فریاد | اطفال، جمله از بیم، چون صید دیده صیّاد | |
نمرود این چنین ظلم هرگز نکرد و شدّاد | آتش گرفت دلها از وایوای اسلام |
رفت آنچه رفت ز آنها بر عترت پیمبر | شد آنچه شد به اسلام از ملحدین کافر | |
اکنون شنو از این نی بانگ و نوای دیگر | دربار کبریائی بازیچه نیست، بنگر | |
کن افتخار زین شاه بر کائنات یکسر | کاین خون رساند بر چرخ فرّهمای اسلام |
این خون اگر نمیبود بر جسم، جان نمیبود | این خون اگر نمیبود، روح روان نمیبود | |
این خون اگر نمیبود، جسمی عیان نمیبود | این خون اگر نمیبود، کون و مکان نمیبود | |
این خون اگر نمیبود، نام از جهان نمیبود | زین خون بهشت و کوثر شد خونبهای اسلام |