حاج شیخ على تهرانى
حاج شیخ على تهرانى ازشعرای آیینی در دوره ناصرى است.
حاج شیخ على تهرانى | |
---|---|
پدر و مادر | شیخ عبدالحسین تهرانى معروف به شیخ العراقین |
ملیت | ایرانی |
سبک نوشتاری | عراقى |
دیوان سرودهها | معراج المحبّة |
استاد | صاحب جواهر |
اثرگذاشته بر | انگیزههاى معنوى شاعران آیینى همدوره در راستای سرودن اینگونه آثار عاشورایی |
زندگینامه
پدرش آیت اللّه حاج شیخ على تهرانى معروف به شیخ العراقین، از علماى بزرگ و فقهاى مشهور سده سیزدهم هجرى و از شاگردان صاحب جواهر[۱] است.
آثار
از مرحوم حاج شیخ على تهرانى مقتل منظومى حاوى حدود 2100 بیت در دست است که به «معراج المحبّة» موسوم مىباشد. این مقتل منظوم در قالب مثنوی و به سبک عراقى به رشته نظم کشیده که گاه به شیوه بیانى حماسى نزدیک مىشود و از آرایههاى لفظى و معنوى اصطلاحات ادبى، نجومى و علمى به کار رفته در آن مىتوان به آشنایى سراینده آن با علوم و فنون مختلف پى برد. در این مقتل منظوم فارسى کمتر به پیچیدگى لفظى و معنوى برمىخوریم و از شیوه سادۀ بیانى برخوردار است ولى با این همه خالى از حشو و زواید نیست. «معراج المحبّه» ترجمه فارسى مقتل معروف لهوف تألیف سید بن طاوس (ره) است که از مقاتل معتبر به شمار مىرود و در سال 1317 ه.ق به همت مرحوم حاج شیخ على محلاتى ساکن بمبئى در هند به چاپ رسیده و در سال 1399 ه.ق مطابق سال 1357 ه.ش توسط شاعر آل اللّه، مرحوم محمد على انصارى عینا افست و به ضمیمه لهوف منتشر شده است[۲].
این اثر منظوم عاشورایى که در قالب مثنوى سروده شده، با این سه بیت به پایان رسیده است:
هزاران شکر خلاّق جهان را | که گویا کرد این الکن زبان را | |
رسید این غم فزا دفتر به اتمام | به معراج محبّت کردمش نام | |
به محشر آرزو باشد همینم | که باشد این کتاب اندر یمینم |
اشعار
برگزیدهاى از مقتل منظوم معراج المحّبة[۳]
چو زد بهرام خونآشام خونریز | بر این سرکش سمند دهر مهمیز | |
سوارى شد عیان زرّینه جوشن | جهان از پرتوش گردیده روشن | |
نوازد ناى جیش کفر مطلق | وز آن سو عشق زد کوس انا الحق | |
به پا شد خسرو بىمثل و مانند | بفرمودى که اى خیل خداوند | |
نشینید این زمان بر پشت باره | شوید این دم سوى جنّت سواره | |
سلاح جنگ از اهل حرم خواست | به میراث نبّوت تن بیاراست | |
سپر از حمزه و تیغ از پدر داشت | کُلَهخود از رسول تاجور داشت [۴] | |
چو بگذشتند شیران حجازى | على [۵] را شد هواى تیغبازى | |
ز صف آمد برون آن شاه صفدر | ستاده در بر سالار محشر | |
ستاره ریخت از نرگس به خورشید | هلالآسا رکاب شاه بوسید | |
بگفت اى بهترین فرزند آدم | جلال کبریایى در تو مُدغم | |
تمنا دارم اى سلطان پیروز | که آل اللّه را باشم قلاوز [۶] | |
بدان شهزاده شاه روز محشر | چنین فرمود کاى شبه پیمبر | |
برو بدرود کن اهل حرم را | که بینى روى سلطان قِدم را | |
چو رخصت یافت از آن شاه ذى جود | روان شد سوى خرگه بهر بدرود | |
شه عشاق خلاق محاسن | به کف بگرفت آن نیکو محاسن | |
به آه و ناله گفت اى داور من | سوى میدان کین شد اکبر من | |
چو تابان گشت نور رویش از دور | مخالف را روان گردید پرشور | |
گمان کردند قوم کینهپرور | که باشد این مجاهد خود پیمبر | |
بفرمود اى پرستاران ابلیس | که باشد کارتان افسون و تلبیس | |
منم ز این اهل بیت برگزیده | شه عشقآفرین را نور دیده | |
بگفت و برکشید آن تیغ را زود | برآورد از نهاد دشمنان دود | |
گروهى را به تیغ آن شیر یزدان | همى جا داد در آتش ز میدان | |
ز رزم قوم دون گردید خسته | روان شد سوى شاه دلشکسته | |
بگفت اى داور بالا و پستى | که چون حق باشى اندر ملک هستى | |
شد از سوز عطش وز ثقل آهن | توانایى ز جان و طاقت از تن | |
در آن خرگه که بودى آب نایاب | ز خجلت شد شه آبآفرین آب | |
نگین خاتم آن سلطان سرمد | نهاد اندر دهان شبه احمد | |
چو آن سرچشمه جود الهى | مکید آن خاتم ختمى پناهى | |
توانایى شدش بر تن دوباره | سوى میدان کین افکند باره [۷] | |
سوى خرگاه شد سالار با شاه | که بدرود آورد با لشکر آه | |
پس از بدرود اطفال جگرریش | طلب کردند آب از ساقى خویش | |
جواب ساقى لبتشنگان را | ندانم چون ندارم آب زبان را | |
شه بىلشکر و سالار بىیار | روان شد سوى میدان بهر پیکار | |
تو گفتى کربلا دشت حنین است | على:عباس و پیغمبر: حسین است | |
ز جا شد کنده آن انبوه لشکر | نه سر پیدا ز پا نه پاى از سر | |
چو شد میدان کین خالى ز لشکر | شه آبآفرین گفت اى برادر | |
روان شو سوى آب اى نازنین یار | براى کودکان آبى به دست آر | |
به سوى آب شد سقاى محشر | به رزم اندر بدى سبط پیمبر | |
یم رحمت چو در نم شد شناور | خمیده از پشت خنگ کوه پیکر | |
کف کافیش پر بنمود از آب | که سازد لعل خشک از آب سیراب | |
به یاد تشنگان وادى غم | فراتش در نظر شد بحرى از سم | |
به خود مىگفت باشد از ادب دور | که من سیراب و شه از آب مهجور | |
یکى خشکیده مشکى داشت با خویش | در آب افکند با امّید و تشویش | |
ز جور چرخ بدرفتار کجرو | ز اشک چشم مشکش گشت مملو | |
چو عزم خیمه کرد آن میر صفدر | نهنگآسا شناور شد تکاور | |
به سر سوداى وصل عشق مىیافت | عنان عشق سوى عشق مىتافت [۸] | |
چو از میدان گردون چتر خورشید | نگون چون رایت عباس گردید | |
به چترى نیلى این زال مجدّر | کشید از بهر ستر آل حیدر | |
بتول دومین ام المصائب | چو خود را دید بىسالار و صاحب | |
بر ایتام برادر مادرى کرد | بناتُ النّعش را جمعآورى کرد |
منابع
پی نوشت
- ↑ آیتالله شیخ محمد حسن بن شیخ باقر بن شیخ عبد الرحیم بن آقامحمد بن ملا عبد الرحیم شریف اصفهانی از فقهای شیعه است.
- ↑ وى در مقدّمۀ کوتاه خود بر این مقتل منظوم مىنویسد: آقا شیخ على شیخ العراقین فرزند آقا شیخ عبد الحسین شیخ العراقین -رضوان اللّه علیهما- که یکى از علماى رشید اوایل زمان ناصرالدین شاه قاجار است و حدود 130 سال قبل کتاب لهوف را با اشعارى بسیار عارفانه و ادیبانه و شورانگیز به رشته نظم درکشیده است و علت این اقدام این است که آقا شیخ على شبى پدر بزرگوارش را در خواب دید از اوضاع عالم آخرت پرسید. پدر به فرزند گفت: این طبقه شعرا و مدّاحین مخصوصا مرثیهسرایان، اینجا وضعشان خوب است و مقامشان عالى و من اینجا خازن اشعار این طبقه هستم، بکوش تا خود را در شمار این دسته درآورى. آقا شیخ على که تا آن زمان شعرى نسروده بود و چون لهوف را از لحاظ اعتبار و شخصیت مولّف معتبر مىدانست آن را حدود سه هزار شعر به رشته نظم درآورد و الحق بسیار شیرین و ملیح سرود و آن را «معراج المحّبة» نامید.
- ↑ این مثنوى عاشورایى پس از ابیاتى در خطاب به حضرت ولى عصر (عج) و توحید و ستایش خداوند و نعت رسول گرامى اسلام (ص) و امیر مؤمنان على (ع) با داستان مرگ معاویه و خلافت یزید آغاز مىگردد و با بیان ورود اهل بیت عصمت و طهارت -علیهم السلام- به مدینه پایان مىپذیرد.
- ↑ همان، ص 40 و 41.
- ↑ مراد وجود مبارک حضرت على اکبر (ع) است.
- ↑ به فتح اول و ضم حرف واو، لفظى ترکى است به معناى رهبر و مقدمه لشکر و قلاوزى به معناى رهبرى آمده است. در برخى از کتب این کلمه به ضم قاف و کسر حرف واو ضبط شده ولى در اینجا به خاطر همانندى حروف کلمات قافیه باید آن را به فتح اول و ضم حرف واو تلفظ کرد.
- ↑ همان، ص 63 تا 65.
- ↑ همان، ص 73 و 74.