جوهرى سنندجى
جوهری سنندجی (زاده 1218 ه.ق در سنندج- درگذشته 1250 ه.ق در کردستان) مرثیه سرای ایرانی دوره قاجار بود.
جوهرى سنندجى | |
---|---|
نام اصلی | خسرو بیگ جوهری سنندجی |
زمینهٔ کاری | شعر آئینی |
زادروز | 1218 ه.ق سنندج |
مرگ | 1250 ه.ق کردستان |
ملیت | ایرانی |
پیشه | شاعر |
سبک نوشتاری | سبک عراقى |
تخلص | «جوهرى» |
زندگینامه
نامش خسرو بیگ فرزند محمد بیگ و تخلص شعرىاش «جوهرى» است. او مردى بوده است نیکو نهاد، خوب سیرت و شخص درست اعتقاد پاکیزه فطرت که نسل اندر نسل در خدمت ولات کردستان صاحب مناصب بلند بودهاند. خود نیز در خدمت والى ناکام -خسرو خان- به شغل کتابدارى مفتخر بوده در فن شاعرى از ذوقى سلیم برخوردار بوده و در فصاحت سخن و متانت طبع پایدار داشته است. او در زادگاه خود مشهور بوده و مراثى وی با اقبال اهالى رو به رو بوده است.
سبک شعرى
جوهری در سبک عراقى طبعآزمایى مىکرده و از طبع روانى برخوردار بوده است.
اشعار
مثمّن ترکیب عاشورایى
باز این چه شیون است و چه زارى است در جهان؟ | کز دیده سپهر بود جوى خون روان | |
باز این چه ماتم است که اندر ظهور او | در گریه چشم پیر و به ناله دل جوان | |
باز این چه شورش است و چه ماتم؟ | که صبح و شام از مهر و ماه اشک فرو ریزد آسمان | |
باز این چه نوحه و چه فغان و چه ماتم است؟ | کز آب چشم چرخ روان رود کهکشان | |
بهر عزاى آل رسول خدا حسین | شاه عرب امام عجم نور مشرقین | |
روزى که شد به دهر چنین ظلم آشکار | در حیرتم که چرخ چرا ماند پایدار؟ | |
در ماتم حبیب خدا زاده بتول | اى سینه آه سر کن و اى دیده خون ببار | |
ریزد فلک ز دیده انجم سرشک خون | هر صبحدم ز کینه آن قوم نابکار | |
مهرى که بود رونق افلاک دین ازو | شد منکسف به خاک ز بیداد روزگار | |
اى چرخ پرستیزه ز جور تو داد! داد! | صحبت چو شام زینب و زین العباد باد! | |
چون نخل قامت شه دین بر زمین افتاد | افغان و گریه در فلک هفتمین فتاد | |
از توسن سپهر مه و مهر شد نگون | آن ساعتى که شاه شهیدان ز زین فتاد | |
از وحش و طیر و انس صداى فغان و آه | برخاست از زمین و به عرش برین فتاد | |
ایام بىسکون شد و افلاک بیقرار | چون چشم اهل بیت به سلطان دین فتاد | |
مهر و مه و ستاره همه گشت غرق خون | از ذو الجناح گشت چون آن شاه سرنگون | |
اندر عزاى آل نبى آسمان گریست | افلاک اشک ریخت زمین و زمان گریست | |
از شورش و فغان عزادار اهل بیت | وحش و طیور و ارض و سما انس و جان گریست | |
دید آن شهید را چو فتاده به خاک و خون | جبریل با معاشر کرّوبیان گریست | |
بر اهل بیت این ستم از چرخ چون رسید؟ | مهر و مه و سپهر و مکین و مکان گریست | |
نبود دلى ز غم که نسوزد درین ملال | چشم سپهر کور و زبان هلال لال[۱] |
منابع
پی نوشت
- ↑ همان، ص 64 و 65.