حبیب چایچیان (حسان)
حبیب چایچیان (زاده 1302 در تبریز– درگذشت 1396 در تهران) متخلص به حسان، مدّاح اهل بیت، شاعر ایرانی و از پیشکسوتان اشعار آیینی بود.
زندگینامه
وى در خانوادهاى مذهبى پرورش یافت و تحصیلات دوره متوسطه خود را در«مدرسۀ ایران و آلمان» به پایان برد و به استخدام بانک ملى درآمد و پس از سالها خدمت، بازنشسته شد. «حسان» از چهرههاى مطرح و نامآشناى محافل و هیأتهاى مذهبى است و از پیشکسوتان شعر آیینى به شمار مىرود و از آثار مناقبى و ماتمى او استقبال مىشود.
حسان درباره انگیزهی شاعری خود چنین گفته است: «مادرم عاشق مولا علی و اهل بیت (ع) بود و پیوسته مرا به سرودن اشعار مذهبی در مدح و مرثیت ائمه اطهار (ع) تشویق میکرد و از کسانی که مرا مورد محبت و لطف خاصّ خود قرار داد، مرحوم علّامه امینی صاحب کتاب «الغدیر» بود که وسیله آشناییام با ایشان، شعری بود که از زبان حضرت ابوالفضل (ع) در شب عاشورا خطاب به سیّدالشّهدا سروده بودم که در مجلسی، مدّاحی آن را در حضور او خوانده بود. با پیغام مدّاح به ملاقاتش رفتم، مرا بیاندازه مورد تشویق و عنایت خود قرار داد».
آثار شاعر
کتاب
- گلهاى پرپر
- خزان گلریز
- باغستان عشق
- سایههاى غم
- اى اشکها بریزید (جلد اوّل دیوان اشعار)
- خلوتگاه راز (جلد دوم دیوان اشعار)
- بنال اى نى!
- زینب بانوى قهرمان کربلا (ترجمه)
- اللّه اکبر
- نداى برتر
- فاطمة الزّهرا(س)(تقریرات مرحوم علاّمه امینى)
- چهل حدیث جالب از على بن ابیطالب(ع)
- جلد سوم دیوان اشعار
اشعار
بلاگردان تو (زبان حال حضرت ابوالفضل (ع) در شب عاشورا):
دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم | بر سر بالینت امشب از غم فردا بسوزم | |
دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روى ماهت | یا شوم پروانه، از شوق تو بىپروا بسوزم | |
دوست دارم ماه باشم، تا سحر بیدار باشم | تا چو مشعل بر سر راهت درین صحرا بسوزم | |
دوست دارم سایه باشم تا در آغوشم بخوابى | چشم دوزم بر جمالت، ز آن رخ گیرا بسوزم | |
دوست دارم لاله باشم بر سر راهت نشینم | تا نهى پا بر سرم،وز شوق سر تا پا بسوزم | |
دوست دارم خال باشم بر رخ مهر آفرینت | از لبت آتش بگیرم تا جهانى را بسوزم | |
دوست دارم خار باشم دامن وصلت بگیرم | تا ز مهر آتشینت اى گل زهرا بسوزم | |
دوست دارم ژاله باشم من به خاک پایت افتم | تا چو گل شاداب باشى و من از گرما بسوزم | |
دوست دارم خادمت باشم، کنم دربانىات را | دل نهم در بوتۀ عشقت شها، یکجا بسوزم | |
دوست دارم اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم | تو شوى سیراب و من خود جاى آن لبها بسوزم | |
دوست دارم کام عطشان تو را سیراب سازم | گرچه خود از تشنهکامى بر لب دریا بسوزم | |
دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگیرى | لحظهاى پیشم نشینى تا سپندآسا بسوزم | |
دوست دارم در دلم افزون شود مهرش «حسانا»! | تا ز داغ حسرت آن تشنهْ لب سقا، بسوزم |
کهربا
هالهای بر چهره از نور خدا دارد حسین | جلوهی هر پنج تن آل عبا دارد حسین | |
آشنای عشق را بیآشنا گفتن خطاست | در غریبی هم هزاران آشنا دارد حسین | |
در هوای کوی وصلش بیقراران بیشمار | دل مگر کاه است و گویی کهربا دارد حسین | |
معجز قرآن جاویدان حسین بن علی است | برترین اعجازها، در کربلا دارد حسین | |
خیمهگاهش کعبه و آب فراتش زمزم است | قتلگاهی برتر از کوه منا دارد حسین | |
شور شیرین غمش رمز حیات سرمدی است | از سرشک دیدگان، آب بقا دارد حسین | |
تا شفا بخشد روان و جسم هر بیمار را | در حریم وصل خود خاک شفا دارد حسین | |
حرمت ذبح عظیم کربلا بنگر (حسان) | خون بهایی همچو ذات کبریا دارد حسین [۱] |
امشب و فردا
امشب شهادت نامهی عشّاق، امضا میشود | فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود | |
امشب کنار یکدیگر، بنشسته آل مصطفی | فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود | |
امشب بود برپا اگر، این خیمهی ثارُ اللّهی | فردا به دست دشمنان، برکنده از جا میشود | |
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی | فردا صدای الامان، زین دشت برپا میشود | |
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است | فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا میشود | |
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسودهاند | فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا میشود | |
امشب رقیه حلقهی زرین اگر دارد به گوش | فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود | |
امشب به خیل تشنگان، عبّاس باشد پاسبان | فردا کنار علقمه، بیدست سقا میشود | |
امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفاست | فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا میشود | |
امشب گرفته در میان اصحاب، ثارُ اللّه را | فردا عزیز فاطمه، بییار و تنها میشود | |
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین | فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود | |
امشب سر سِرّ خدا، بر دامن زینب بُوَد | فردا انیس خولی و دیر نصاری میشود | |
ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد «حسان» | فردا اسارت نامهی زینب چو اجرا میشود [۲] |
منزلگاه
بار بگشائید اینجا کربلاست | آب و خاکش با دل و جان آشناست | |
السلام! ای سرزمین کربلا | السلام! ای منزل نور خدا | |
السلام! ای وادی دلجوی عشق | ور چه خوش میآید اینجا بوی عشق | |
السلام! ای خیمهگاه خواهرم | قتلگاه جانگداز اکبرم | |
کربلا! گهوارهی اصغر تویی | مقتل عباس مه پیکر تویی | |
آمدم، آغوش خود را باز کن | بستر مهمان خود را ساز کن | |
آمدم، با شهپر جان آمدم | آتشم امّا چو طوفان آمدم [۳] |
سایر اشعار
هم عیش و سرور است، هم اوتاد غم اینجا | هم خندهی شوق است و هم اشک ندم اینجا | |
هم نعرهی جنگ است و هم آوازهی عشق است | آمیخته تکبیر و رجز دم به دم اینجا | |
هم لشکر ایمان و هم افراد شیاطین | هم دوزخیان جمع شده هم حرم اینجا | |
میزان خدایی و سراپردهی شاهی است | هم نالهی مظلوم و فغان از ستم اینجا | |
رنگین شده این بادیه از خون شهیدان | از محنت و غم پشت فلک گشته خم اینجا | |
قربانی عشق است که افتاده بهر سو | اعضای بدن ریخته در هر قدم اینجا | |
صحرای بلا است ولی رشک حنان است | گلگون کفنان، لاله رخان، نیست کم اینجا | |
هم عرصهی جولان سواران بود این دشت | و آرامگه کودک شش ماهه هم اینجا | |
این دشت بلا مجمع هر ضد و نقیض است | دریای وجود است و دیار عدم اینجا | |
بارد به زمین دست و سر و ساعد و بازو | خیزد به هوا آه دل و گرد غم اینجا | |
امواج فراتست و لب سوخته بسیار | مشکی و عمودی و دو دست و علم اینجا | |
اوراق پراکندهی قرآن بود آیا | یا عترت پیغمبر خیرالامم اینجا | |
با حالت غم بر سر اجساد شهیدان | صف بسته ملکهای سما پشت هم اینجا [۴] |
هم عیش و سرور است، هم اوتاد غم اینجا | هم خندهی شوق است و هم اشک ندم اینجا | |
هم نعرهی جنگ است و هم آوازهی عشق است | آمیخته تکبیر و رجز دم به دم اینجا | |
هم لشکر ایمان و هم افراد شیاطین | هم دوزخیان جمع شده هم حرم اینجا | |
میزان خدایی و سراپردهی شاهی است | هم نالهی مظلوم و فغان از ستم اینجا | |
رنگین شده این بادیه از خون شهیدان | از محنت و غم پشت فلک گشته خم اینجا | |
قربانی عشق است که افتاده بهر سو | اعضای بدن ریخته در هر قدم اینجا | |
صحرای بلا است ولی رشک حنان است | گلگون کفنان، لاله رخان، نیست کم اینجا | |
هم عرصهی جولان سواران بود این دشت | و آرامگه کودک شش ماهه هم اینجا | |
این دشت بلا مجمع هر ضد و نقیض است | دریای وجود است و دیار عدم اینجا | |
بارد به زمین دست و سر و ساعد و بازو | خیزد به هوا آه دل و گرد غم اینجا | |
امواج فراتست و لب سوخته بسیار | مشکی و عمودی و دو دست و علم اینجا | |
اوراق پراکندهی قرآن بود آیا | یا عترت پیغمبر خیرالامم اینجا | |
با حالت غم بر سر اجساد شهیدان | صف بسته ملکهای سما پشت هم اینجا [۵] |
غرق گل شد کربلا، چون رهگذار زینب است | یا که خونین مقتل یار و تبار زینب است | |
قامت موزون اکبر، سرو ناز کربلاست | چشمهی این باغ، چشم اشکبار زینب است | |
گلبن قاسم دهد بر این گلستان خرّمی | یادگار مجتبی در روزگار زینب است | |
لالهی عطشان این گلشن، علی اصغر بُود | شاهد این گفته، قلب داغدار زینب است | |
در کنار علقمه، سروی مگر آتش گرفت | یا سرا پا غرقه در خون، جان نثار زینب است؟ | |
این گلستانی که پا مال سُم اسبان شده | جسم و جان احمد و دار و ندار زینب است | |
با چنین طوفان گل ریزی، چه گلهایی شکفت | کس نمیداند، خزان یا نوبهار زینب است | |
گلشن آل خلیل از آتش بیداد سوخت | عقل در حیرت ازین صبر و قرار زینب است | |
از اسارت در ره آزادی او را ننگ نیست | بلکه فرمان بردن از کفّار، عار زینب است | |
خطبه خواند چون علی با آن حیای فاطمی | یاد بودِ مشی پیغمبر، وقار زینب است | |
نطق کردن در خیابان، بین آن غوغاگران | با وجود حضرت سجّاد، کار زینب است | |
کوفه شد غرق سکوت آنگه که فرمود «اسْکُتُوا» | رشتهی جانها مگر در اختیار زینب است؟ | |
یادبود احتجاج و نطق زهرا تازه شد | رنگ قرآن، در کلام زرنگار زینب است | |
حفظ جان حضرت سجّاد، از تیغ عدو | جلوهای از روح زهرا، شاهکار زینب است | |
داد فتوی عاشقان را سرشکستن جایز است | چوب محمل، شاهد این ابتکار زینب است | |
روز عاشورا که شد روشنگر جان بشر | سایهی غمهای آن، از شام تار زینب است | |
گشت ظالم عاقبت از تخت عزّت سرنگون | فتح مظلومان، ز یُمن اقتدار زینب است | |
این عَلَمهای سیاه و این همه افغان و آه | پرچم فتح و سرود افتخار زینب است [۶] |
غرق گل شد کربلا، چون رهگذار زینب است | یا که خونین مقتل یار و تبار زینب است | |
قامت موزون اکبر، سرو ناز کربلاست | چشمهی این باغ، چشم اشکبار زینب است | |
گلبن قاسم دهد بر این گلستان خرّمی | یادگار مجتبی در روزگار زینب است | |
لالهی عطشان این گلشن، علی اصغر بُود | شاهد این گفته، قلب داغدار زینب است | |
در کنار علقمه، سروی مگر آتش گرفت | یا سرا پا غرقه در خون، جان نثار زینب است؟ | |
این گلستانی که پا مال سُم اسبان شده | جسم و جان احمد و دار و ندار زینب است | |
با چنین طوفان گل ریزی، چه گلهایی شکفت | کس نمیداند، خزان یا نوبهار زینب است | |
گلشن آل خلیل از آتش بیداد سوخت | عقل در حیرت ازین صبر و قرار زینب است | |
از اسارت در ره آزادی او را ننگ نیست | بلکه فرمان بردن از کفّار، عار زینب است | |
خطبه خواند چون علی با آن حیای فاطمی | یاد بودِ مشی پیغمبر، وقار زینب است | |
نطق کردن در خیابان، بین آن غوغاگران | با وجود حضرت سجّاد، کار زینب است | |
کوفه شد غرق سکوت آنگه که فرمود «اسْکُتُوا» | رشتهی جانها مگر در اختیار زینب است؟ | |
یادبود احتجاج و نطق زهرا تازه شد | رنگ قرآن، در کلام زرنگار زینب است | |
حفظ جان حضرت سجّاد، از تیغ عدو | جلوهای از روح زهرا، شاهکار زینب است | |
داد فتوی عاشقان را سرشکستن جایز است | چوب محمل، شاهد این ابتکار زینب است | |
روز عاشورا که شد روشنگر جان بشر | سایهی غمهای آن، از شام تار زینب است | |
گشت ظالم عاقبت از تخت عزّت سرنگون | فتح مظلومان، ز یُمن اقتدار زینب است | |
این عَلَمهای سیاه و این همه افغان و آه | پرچم فتح و سرود افتخار زینب است [۷] |
چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم | سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم | |
به باد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا | ز شوق بیخبر از خویش و از ولای تو مستم | |
شده است خانهی دربست دل، حریم خیالت | که باب چشم امیدم به روی غیر تو بستم | |
چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم | ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سر ستم | |
نمیرسی به لبانم، اگر چه تشنهام ای آب | که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم | |
مگیر آتشم از دل، که آبروی من است این | مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم | |
لوای فتح من از آن در اهتزاز بماند | که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم | |
چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار | ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر که شکستم | |
دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد | خجل ز هدیهی ناقابلم به پیش تو هستم | |
گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه | ز پا فتادهام اکنون بیا بگیر تو دستم | |
«حسان» اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی | که من ز رطل گرانش ز هست و نیست بر ستم [۸] |
چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم | سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم | |
به باد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا | ز شوق بیخبر از خویش و از ولای تو مستم | |
شده است خانهی دربست دل، حریم خیالت | که باب چشم امیدم به روی غیر تو بستم | |
چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم | ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سر ستم | |
نمیرسی به لبانم، اگر چه تشنهام ای آب | که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم | |
مگیر آتشم از دل، که آبروی من است این | مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم | |
لوای فتح من از آن در اهتزاز بماند | که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم | |
چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار | ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر که شکستم | |
دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد | خجل ز هدیهی ناقابلم به پیش تو هستم | |
گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه | ز پا فتادهام اکنون بیا بگیر تو دستم | |
«حسان» اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی | که من ز رطل گرانش ز هست و نیست بر ستم [۹] |