علیرضا قزوه‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علیرضا قزوه (١٣٤٢ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.

علیرضا قزوه
علیرضا قزوه.jpg
زادروز ١٣٤٢ ه. ش
گرمسار
کتاب‌ها «از نخلستان تا خیابان»، «شبلی در آتش»، «این همه یوسف»، «عشق علیه السلام»، «گزیده ادبیات معاصر شماره ٤١» و «غزل معاصر ایران»، «پرستو در قاف»، «دو رکعت عشق»، «خورشیدهای گمشده» و «قدم زدن در کلمات»

زندگینامه

علیرضا قزوه فرزند محمدآقا به سال ١٣٤٢ ه. ش در گرمسار متولد شد. تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در زادگاهش ادامه داد و لیسانس خود را از مدرسه قضایی قم گرفت و ادامه آن را تا کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آزاد واحد تهران پی‌گرفت.

علیرضا قزوه مدتی نماینده‌ فرهنگی ایران در تاجیکستان بود و پس از آن در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی مشغول به کار شد.

آثار

از قزوه تاکنون مجموعه‌های: «از نخلستان تا خیابان»، «شبلی در آتش»، «این همه یوسف»، «عشق علیه السلام»، «گزیده ادبیات معاصر شماره ٤١» و «غزل معاصر ایران»، «پرستو در قاف» که سفرنامه حج وی است، «دو رکعت عشق» که خاطرات جنگ است، «خورشیدهای گمشده»، که درباره شعر معاصر تاجیکستان است و «قدم زدن در کلمات» که مصاحبه با شاعران می‌باشد، از ایشان منتشر شده‌است.

اشعار

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ‌ که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود
مدینه نه که حتّی مکّه دیگر جای امنی نیست‌ تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود
دلش می‌خواست می‌شد آب شد از شرم، اما حیف‌ دلش می‌خواست صد جان داشت، اما باز هم کم بود
اگر در کربلا طوفان نمی‌شد کس نمی‌فهمید چرا یک عمر پشت ذو الفقار مرتضی خم بود؟


اذن بده یا امام!

شور به پا می‌کند خون تو، در هر مقام‌ می‌شکنم بی‌صدا، در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست؟: طفل شهید جنون‌ پیر غلام تو کیست؟: عشق، علیه السّلام
در رگ عطشانشان، شهد شهادت به جوش‌ می‌شکند تیغ را، خنده‌ی خون در ینام
ساقی، بی‌دست شد، خاک ز می مست شد میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام
بر سر نی می‌برند، ماه مرا از عراق‌ کوفه شود شامِ‌تان، کوفه مرامان شام!
از خود بیرون زدم در طلب خون تو بنده‌ی حُرّ توأم، اذن بده یا امام!
عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت‌ آنک، پایان من در غزلی ناتمام

کربلا به اصل خود در رسیدن است

ابتدای کربلا مدینه نیست، ابتدای کربلا غدیر بود ابرهای خون فشان نینوا، اشک‌های حضرت امیر بود
بعد از آن فتوّت همیشه سبز، برکت از حجاز و از عراق رفت‌ هرچه دانه کاشتند سنگ شد، پشت هر بهار صد کویر بود
بعد، مکّه و مدینه دام شد، کوفه صرف عیش و نوش شام شد آفتاب سر بلند سایه سوز، در حصار نیزه‌ها اسیر بود
الامان ز شام، الامان ز شام، الامان ز درد غربت امام‌ شام بی‌مروّت غریب کش، کاش کوفه‌ی بهانه‌گیر بود
هان هبا شدید، هان هدر شدید، مردم مدینه! بی‌پدر شدید این صدای غربت مدینه بود، این صدای زخمی بشیر بود
کربلا به اصل خود رسیدن است، هرچه می‌روم به خود نمی‌رسم‌ چشم تا به هم زدم دور شد، تا به خویش آمدم چه دیر بود

منابع