علیرضا قزوه
علیرضا قزوه (١٣٤٢ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
علیرضا قزوه فرزند محمدآقا به سال ١٣٤٢ ه. ش در گرمسار متولد شد. تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در زادگاهش ادامه داد و لیسانس خود را از مدرسه قضایی قم گرفت و ادامه آن را تا کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آزاد واحد تهران پیگرفت.
علیرضا قزوه مدتی نماینده فرهنگی ایران در تاجیکستان بود و پس از آن در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی مشغول به کار شد.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از قزوه تاکنون مجموعههای: «از نخلستان تا خیابان»، «شبلی در آتش»، «این همه یوسف»، «عشق علیه السلام»، «گزیده ادبیات معاصر شماره ٤١» و «غزل معاصر ایران»، «پرستو در قاف» که سفرنامه حج وی است، «دو رکعت عشق» که خاطرات جنگ است، «خورشیدهای گمشده»، که درباره شعر معاصر تاجیکستان است و «قدم زدن در کلمات» که مصاحبه با شاعران میباشد، از ایشان منتشر شدهاست.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود | شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود | |
نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ | که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود | |
مدینه نه که حتّی مکّه دیگر جای امنی نیست | تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود | |
فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود | کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود | |
دلش میخواست میشد آب شد از شرم، اما حیف | دلش میخواست صد جان داشت، اما باز هم کم بود | |
اگر در کربلا طوفان نمیشد کس نمیفهمید | چرا یک عمر پشت ذو الفقار مرتضی خم بود؟ |
اذن بده یا امام![ویرایش | ویرایش مبدأ]
شور به پا میکند خون تو، در هر مقام | میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام | |
باده به دست تو کیست؟: طفل شهید جنون | پیر غلام تو کیست؟: عشق، علیه السّلام | |
در رگ عطشانشان، شهد شهادت به جوش | میشکند تیغ را، خندهی خون در ینام | |
ساقی، بیدست شد، خاک ز می مست شد | میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام | |
بر سر نی میبرند، ماه مرا از عراق | کوفه شود شامِتان، کوفه مرامان شام! | |
از خود بیرون زدم در طلب خون تو | بندهی حُرّ توأم، اذن بده یا امام! | |
عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت | آنک، پایان من در غزلی ناتمام |
کربلا به اصل خود در رسیدن است[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ابتدای کربلا مدینه نیست، ابتدای کربلا غدیر بود | ابرهای خون فشان نینوا، اشکهای حضرت امیر بود | |
بعد از آن فتوّت همیشه سبز، برکت از حجاز و از عراق رفت | هرچه دانه کاشتند سنگ شد، پشت هر بهار صد کویر بود | |
بعد، مکّه و مدینه دام شد، کوفه صرف عیش و نوش شام شد | آفتاب سر بلند سایه سوز، در حصار نیزهها اسیر بود | |
الامان ز شام، الامان ز شام، الامان ز درد غربت امام | شام بیمروّت غریب کش، کاش کوفهی بهانهگیر بود | |
هان هبا شدید، هان هدر شدید، مردم مدینه! بیپدر شدید | این صدای غربت مدینه بود، این صدای زخمی بشیر بود | |
کربلا به اصل خود رسیدن است، هرچه میروم به خود نمیرسم | چشم تا به هم زدم دور شد، تا به خویش آمدم چه دیر بود |