طراز یزدی
میرزا عبد الوهاب طراز یزدی از مشاهیر شعرای دوره قاجاریه است.
طراز یزدی | |
---|---|
نام اصلی | میرزا عبدالوهاب طراز یزدی |
زادروز | سال 1187 ه. ق. |
مرگ | سال 1224 ه. ق. |
علت مرگ | شکنجه توسط صدر اعظم محمد شاه قاجار |
زندگینامه
طراز یزدی به سال 1187 ه ق. متولد شد. او شاعری توانا و ادیبی فاضل بود و به فنون شعر و ادب تسلط داشت اما مدیحهگو و هجوسرا بود.وی در زمان حیاتش به شهرت رسید و شعرش مورد پسند ارباب شعر و ادب قرار گرفت. پدرش حاج عبد الکریم از معاریف شهر یزد و از معماران بنام عصر خود بود و در میان مردم از محبوبیت و شهرت برخوردار بود.
طراز علوم اولیه و عربیه را از اساتید فن فرا گرفت و چون دارای هوش و استعداد سرشار بود به سرعت رشد کرد و در میان مردم چهرهای آراسته به فضل و ادب شناخته شد و در شعر نیز منزلتی والا یافت و خط و خوشنویسی تعلیم گرفت و از خوشنویسان شهر خود گردید.
طراز پس از کسب معلومات متداوله چندی پیشه پدر را دنبال کرد اما چون شاعری ظریف طبع و خوش ذوق بود شغل پدر مطابق سلیقهاش قرار نگرفت و از آن دست کشید و راهی تهران شد و به دربار محمد شاه قاجار راه یافت و مورد نوازش قرار گرفت، ولی صدر اعظم وقت (حاج میرزا آقاسی) بر اثر سعایت بدخواهان او را مورد بیمهری قرار داد و این رفتار، طراز را خوش نیامد و به هجوش پرداخت.
طراز چون احساس خطر کرد از تهران گریخت و به زادگاه خود رفت ولی در نایین به دستور صدر اعظم او را گرفته و تا سرحدّ مرگ شکنجهاش کردند و بعد به گوشهای انداختند. تنی چند از مسافران او را شناختند و با خود به یزد بردند و به معالجهاش پرداختند. پس از آن واقعه دست از مدح و ذم کشید، جز به ستایش پیغمبر (ص) و دودمانش شعری نسرود و از گذشتهاش اظهار تأسف کرد.
طراز بر اثر صدمات واردهی جسمی و تألمات روحی در حالی که بیش از 37 سال نداشت در سال 1224 ه. ق. بدرود حیات گفت.
اشعار
آتش زد این بهار جگرهای تفته را | ماند سحاب، خیمهی برباد رفته را | |
بود آتشی نهفته به دلها و برفروخت | باد بهار، آتش در دل نهفته را | |
یاد آورم چو غنچهی سیراب بنگرم | آن غنچههای تشنهی در خون شکفته را | |
خیزد ز خاک سبزه و یاد آورد حسین | آن سبز خط سلالهی در خاک خفته را | |
از کربلا شنفتهای، ای دل حکایتی | هرگز به دیده نیست شباهت شنفته را | |
هفت آسمان هنوز بگرید بر آن که دید | در خون خضاب کاکل ماه دو هفته را | |
از هر طرف غبار مصیبت فرو گرفت | کاشانههای شهپر جبریل رفته را |
آتش زد این بهار جگرهای تفته را | ماند سحاب، خیمهی برباد رفته را | |
بود آتشی نهفته به دلها و برفروخت | باد بهار، آتش در دل نهفته را | |
یاد آورم چو غنچهی سیراب بنگرم | آن غنچههای تشنهی در خون شکفته را | |
خیزد ز خاک سبزه و یاد آورد حسین | آن سبز خط سلالهی در خاک خفته را | |
از کربلا شنفتهای، ای دل حکایتی | هرگز به دیده نیست شباهت شنفته را | |
هفت آسمان هنوز بگرید بر آن که دید | در خون خضاب کاکل ماه دو هفته را | |
از هر طرف غبار مصیبت فرو گرفت | کاشانههای شهپر جبریل رفته را |