صفائى جندقى: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''صفائی جندقی''' (۱۲۳۶ ه. ق-۱۳۱۴ ه. ق) از شعراى آیینى در سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم هجرى است. {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | |||
| نام =صفائی جندقی | |||
| تصویر = | |||
| اندازه تصویر = | |||
| توضیح تصویر = | |||
| نام اصلی =احمد جندقى | |||
| زمینه فعالیت =شعر آیینی | |||
| ملیت =ایرانی | |||
| تاریخ تولد =۱۲۳۶ ه. ق | |||
| محل تولد =خور (مرکز منطقۀ جندق و بیابانک) | |||
| والدین =یغماى جندقى و هما سلطان | |||
| تاریخ مرگ =۱۳۱۴ ه. ق | |||
| محل مرگ =جندق | |||
| علت مرگ = | |||
| محل زندگی =جندق | |||
| مختصات محل زندگی = | |||
| مدفن = | |||
|در زمان حکومت = | |||
|اتفاقات مهم = | |||
| نام دیگر = | |||
|لقب = | |||
|بنیانگذار = | |||
| پیشه = | |||
| سالهای نویسندگی = | |||
|سبک نوشتاری =عراقى | |||
|کتابها = | |||
|مقالهها = | |||
|نمایشنامهها = | |||
|فیلمنامهها = | |||
|دیوان اشعار = | |||
|تخلص =صفائی | |||
|فیلم(های) ساخته بر اساس اثر(ها)= | |||
| همسر = | |||
| شریک زندگی = | |||
| فرزندان = | |||
|تحصیلات = | |||
|دانشگاه = | |||
|حوزه = | |||
|شاگرد = | |||
|استاد = | |||
|علت شهرت =ترکیببند عاشورایی ۱۱۴ بندی | |||
| تأثیرگذاشته بر = | |||
| تأثیرپذیرفته از = | |||
| وبگاه = | |||
|گفتاورد = | |||
|امضا = | |||
}} | |||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
احمد <ref>صفائى.</ref> جندقى دومین فرزند یغماى جندقى <ref> | میرزا احمد<ref>صفائى.</ref> جندقى دومین فرزند [[یغماى جندقى]]<ref>۱۲۷۶-۱۱۹۶.</ref> است که در سال ۱۲۳۶ ه. ق درخور، مرکز منطقه جندق و بیابانک به دنیا آمدهاست. مادر او هما سلطان از اهالى کاشان و از بستگان حاج ملا احمد نراقى (مجتهد مشهور شیعى) دومین همسر یغماى جندقى است. پدرش یغما، وی را به نام و تخلص ملا احمد نراقی که تخلص «صفایی» داشت نامید. میرزا احمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش فراگرفت و سپس نزد پدر و برادرش (میرزا اسماعیل هنر) به تکمیل معلومات خود پرداخت. صفائى جندقى پس از سفرهایى به سمنان و تهران، روستاى جندق را براى اقامت برگزید و تا پایان عمر در همان جا از راه کشاورزى و دامدارى به امرار معاش پرداخت. صفائى جندقى در مدت حیات خود چهار همسر برگزید و از آنان داراى 20 فرزند شد که برخى از آنان اهل ادب و هنر بودند: محمدحسن کیوان ملقب به عمادالشعراء<ref>۱۳۲۵-۱۲۶۰.</ref>، میرزا محمدحسین متخلص به «فرهنگ» و متولد ۱۲۶۹ ه. ق، میرزا ابوالقاسم وفائى<ref>متولد ۱۲۸۳ ه. ق</ref> ادیب و خوشنویس و میرزا عبدالکریم<ref>متولد ۱۲۹۶ ه. ق</ref> که اغلب نسخههاى دیوان صفائى جندقى به خط اوست. محمدحسن کیوان، فرزند ارشد صفائى جندقى از جانب ظلالسلطان (حاکم اصفهان) به «عمادالشعراء» ملقب شده و در شعر از تخلص «خرد» استفاده مىکرده و منظومۀ هزار و یکشب او حاوى داستانهاى نو و ابتکارى است و همو در شمار نخستین شاعرانى است که براى کودکان نیز شعر مىسرودهاست. فرزند او میرزا فتحالله مشهور به «کیوان ثانى»<ref>متوفاى ۱۳۳۲ ه. ق</ref> از شاعران منطقۀ بیابانک بوده و در شعر «پرویز» تخلص مىکردهاست.<ref>دیوان اشعار صفائى جندقى، با تصحیح و مقدمۀ سید على آل داود، چاپ و انتشارات آفرینش، تهران ۱۳۷۰.</ref> | ||
==آثار== | |||
وى | [http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=558553&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دیوان] چاپى صفائى جندقى شامل غزلیات، انابتنامه، رباعیات انابیه، رباعیات عاشقانه، ماده تاریخها، مراثى عاشورایى در ۱۱۴ بند، مثنوى «رقیهنامه» حاوى ۳۱۵ بیت، نوحهها و ترجیعبند است که با تصحیح آقاى سید على آل داود توسط چاپ و انتشارات آفرینش در سال ۱۳۷۰ چاپ و منتشر شدهاست. همچنین مجموعهای از مراثی وی که در حدود 128 بند است و به پیروی از محتشم کاشانی سروده در سال ۱۳۱۵ هجری در تهران چاپ شدهاست. او در سبک عراقى طبعآزمایى کرده و اشعارش ساده و دلنشین و عارى از پیچیدگىهاى لفظى و معنوى است. در میان آثار منظوم وى ترکیببند عاشورایى او که در ۱۱۴ بند به تعداد سورههاى قرآن کریم سامان یافته، مشهور است. «انابتنامۀ»او که حاوى نثر و نظم است حال و هواى نیایشى دارد. ترکیببند عاشورایى صفائى جندقى علىرغم جاذبههایى که دارد، یکدست نیست؛ ولى داراى بندهاى ممتازى است خصوصا اولین و بیست و نهمین بند آنکه از آثار مشهور عاشورا در زبان فارسى به شمار مىرود و الهامبخش شاعران آیینى در سرودن اشعار ماتمى است، و نوحههاى عاشورایى او نیز توسط نوحهسرایان استفاده میشود. | ||
==اشعار== | |||
{{شعر}} | |||
{{ب| بیمار [[کربلا]] به تن از تب، توان نداشت|تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت }} | |||
{{ب| گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست|آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت }} | |||
{{ب| در کربلا کشید بلایی که پیش وهم|عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت }} | |||
{{ب| ز آمد شدِ غم اسرا در سرای دل|جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت }} | |||
{{ب| در دشت فتنهخیز که زان سروران، تنی|جز زیر تیغ و سایهی خنجر امان نداشت }} | |||
{{ب| این صید هم که ماند نه از باب رحم بود|دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت }} | |||
{{ب| یا کور شد جهان که نشانی ازو ندید|یا کاست او چنان که ز هستی نشان نداشت }} | |||
{{ب| از دوستانش آن همه یاری یقین نبود|وز دشمنان هم این همه خواری گمان نداشت }} | |||
{{ب| از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد|میرفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت }} | |||
{{ب| تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم|جز سایهی سر شهدا سایبان نداشت }} | |||
{{ب| از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت|در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت؟ }} | |||
{{ب| وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست|گر آستین به دیدهی گوهرفشان نداشت؟ <ref> برگرفته از مجموعه مراثی صفایی جندقی که به سال ۱۳۱۵ ه. ش به وسیلهی اسداله محبون جندقی چاپ شده است.</ref> }} | |||
{{پایان شعر}} | |||
==اولین بند از ترکیب | ===اولین بند از ترکیب ۱۱۴ بندى=== | ||
'''۱''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| اى از ازل به ماتم تو در بسیط خاک | گیسوى شام باز | {{ب| اى از ازل به ماتم تو در بسیط خاک | گیسوى شام باز و، گریبان صبح چاک }} | ||
{{ب| خود نام آسمان و | {{ب| خود نام آسمان و زمین، آن چه اندر او | از نامۀ وجود چه باک ار کنند چاک؟ }} | ||
{{ب| تا جسم چاک چاک تو عریان به روى دشت | جان جهانیان همه زیبد به زیر خاک }} | {{ب| تا جسم چاک چاک تو عریان به روى دشت | جان جهانیان همه زیبد به زیر خاک }} | ||
{{ب| | {{ب| ارواح، شاید ار همه قالب تهى کنند | تا رفت جان پاک تو از جسم تابناک }} | ||
{{ب| تخت زمین به جنبش اگر | {{ب| تخت زمین به جنبش اگر اوفتد، چه بیم؟ | رخش سپهر از حرکت ایستد چه باک؟ }} | ||
{{ب| | {{ب| هم، آه سفلیان به فلک خیزد از زمین | هم، اشک علویان به سمک ریزد از سماک }} | ||
{{ب| خون تو آمده است امان بخش خون خلق | خون را به خون که گفته نشاید نمود پاک؟! }} | {{ب| خون تو آمده است امان بخش خون خلق | خون را به خون که گفته نشاید نمود پاک؟! }} | ||
{{ب| تنها مقیم | {{ب| تنها مقیم بارگهت، قلبنا لدیک! | سرها نثار خاک رهت، روحنا فداک! }} | ||
{{ب| خاک سیه به فرق قدح | {{ب| خاک سیه به فرق قدح خوارهاى، که فرق | نشناخت خون پاک تو از شیر دخت تاک }} | ||
{{ب| خوناب دل ز دیده | {{ب| خوناب دل ز دیده «صفائى» بیا ببار | شرحى ز سرگذشت شهیدان کن آشکار <ref>همان، ص 273 و ۲۷۴.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۲''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| باز از افق هلال محرم شد آشکار | بر چهر | {{ب| باز از افق هلال [[محرم]] شد آشکار | بر چهر چرخ، ناخن ماتم شد آشکار }} | ||
{{ب| نى!نى!به قتل تشنهلبان از نیام چرخ | خون ریز خنجرى است که کم کم شد آشکار }} | {{ب| نى! نى! به قتل تشنهلبان از نیام چرخ | خون ریز خنجرى است که کم کم شد آشکار }} | ||
{{ب| یا برفراشت رایت ماتم دگر سپهر | و اینک طراز طرۀ | {{ب| یا برفراشت رایت ماتم دگر سپهر | و اینک طراز طرۀ پرچم، شد آشکار }} | ||
{{ب| یا از براى زخم شهیدان تشنهلب | از جیب | {{ب| یا از براى زخم شهیدان تشنهلب | از جیب مهر، نسخۀ مرهم شد آشکار }} | ||
{{ب| | {{ب| دلها گشاید از مژه سیلاب لعل رنگ | از نوک ناوکى که درین دم شد آشکار }} | ||
{{ب| این ماه | {{ب| این ماه نیست، نعل مصیبت در آتش است | کز بهر داغ دودۀ آدم شد آشکار }} | ||
{{ب| صبح نشاط دشمن | {{ب| صبح نشاط دشمن و، شام عزاى دوست | این سور ماتمى است که با هم شد آشکار }} | ||
{{ب| باز از نهاد | {{ب| باز از نهاد نوحهسرایان، فراز و پست | آشوب رستخیز به عالم شد آشکار }} | ||
{{ب| آهم به چرخ رفت | {{ب| آهم به چرخ رفت و، سرشکم به خاک ریخت | اکنون نتیجۀ دل پرغم شد آشکار }} | ||
{{ب| ز افغان | {{ب| ز افغان سینه، ابر پیاپى پدید گشت | ز امواج دیده، سیل دمادم شد آشکار }} | ||
{{ب| آهم:شراره خیز و،سرشکم:ستارهریز | این آب و آتشى است که توام شد آشکار }} | {{ب| آهم: شراره خیز و،سرشکم: ستارهریز | این آب و آتشى است که توام شد آشکار }} | ||
{{ب| نظم ستارگان مگر از یکدگر گسیخت! | یا اشک این عزاست که گردون ز دیده ریخت <ref>همان،ص | {{ب| نظم ستارگان مگر از یکدگر گسیخت! | یا اشک این عزاست که گردون ز دیده ریخت <ref>همان،ص ۲۷۴.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۳''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| بست آسمان کمر چو به آزار اهل بیت | بگشود در زمین | {{ب| بست آسمان کمر چو به آزار اهل بیت | بگشود در زمین بلا، بار اهل بیت }} | ||
{{ب| بر یثرب و حرم دو جهان | {{ب| بر یثرب و حرم دو جهان سوخت، تا فتاد | با کربلا و کوفه سر و کار اهل بیت }} | ||
{{ب| روزى لواى آل على شد | {{ب| روزى لواى آل على شد نگون، که زد | خرگه به صحن ماریه، سردار اهل بیت }} | ||
{{ب| ز آن کاروان جز آتش حسرت به جا نماند | چون کوچ کرد قافله سالار اهل بیت }} | {{ب| ز آن کاروان جز آتش حسرت به جا نماند | چون کوچ کرد قافله سالار اهل بیت }} | ||
{{ب| لبتشنه جان | {{ب| لبتشنه جان سپرد، مگر برد دجله را | سیل سرشک دیدۀ خونبار اهل بیت؟ }} | ||
{{ب| دشمن ندانم آتش کین در خیام زد؟ | یا در گرفت ز آه | {{ب| دشمن ندانم آتش کین در خیام زد؟ | یا در گرفت ز آه شرر بار اهل بیت؟! }} | ||
{{ب| گردون چرا نگون نشد آن دم که از حرم | شد بر | {{ب| گردون چرا نگون نشد آن دم که از حرم | شد بر سپهر، نالۀ زنهار اهل بیت؟ }} | ||
{{ب| از آتش سموم مخالف به کربلا | یک گل نماند در همه گلزار اهل بیت }} | {{ب| از آتش سموم مخالف به کربلا | یک گل نماند در همه گلزار اهل بیت }} | ||
{{ب| بعد از برادران و عزیزان و همرهان | حسرت:سپاه | {{ب| بعد از برادران و عزیزان و همرهان | حسرت: سپاه و، آه: علمدار اهل بیت! }} | ||
{{ب| تشویش و خوف و واهمه:غمخوار بیکسان! | اندوه و رنج و حسرت و غم:یار اهل بیت! }} | {{ب| تشویش و خوف و واهمه: غمخوار بیکسان! | اندوه و رنج و حسرت و غم: یار اهل بیت! }} | ||
{{ب| زنجیر و غل و بند:نگهدار پور و دخت! | شمشیر و تازیانه:پرستار اهل بیت! }} | {{ب| زنجیر و غل و بند: نگهدار پور و دخت! | شمشیر و تازیانه: پرستار اهل بیت! }} | ||
{{ب| خاشاک دشت:مرهم اعضاى کشتگان! | خوناب چشم:شربت بیمار اهل بیت! }} | {{ب| خاشاک دشت: مرهم اعضاى کشتگان! | خوناب چشم: شربت بیمار اهل بیت! }} | ||
{{ب| خفتى به خاک و خون تو | {{ب| خفتى به خاک و خون تو و، در ماتمت ندید | جز خواب مرگ، دیدیدۀ بیدار اهل بیت }} | ||
{{ب| نگذاشت خصم سفله حجابى به هیچ وجه | جز گرد ماتم تو به رخسار اهل بیت! }} | {{ب| نگذاشت خصم سفله حجابى به هیچ وجه | جز گرد ماتم تو به رخسار اهل بیت! }} | ||
{{ب| این جور از سلالۀ | {{ب| این جور از سلالۀ آدم، زیاد بود | عُشرى از آن هم، از همه عالم زیاد بود <ref>همان، ص ۲۷۵-۲۷۶.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}۴ | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| تنها نه خاکیان به تو جیحون گریستند | در ماتم | {{ب| تنها نه خاکیان به تو جیحون گریستند | در ماتم تو، جن و ملک خون گریستند }} | ||
{{ب| خاکم به | {{ب| خاکم به سر، برآر سر از خاک و در نگر | تا بر تو آسمان و زمین چون گریستند }} | ||
{{ب| چون سیل خون نشست زمین | {{ب| چون سیل خون نشست زمین را؟ که عرش و فرش | از حد و نظم و ضابطه، بیرون گریستند }} | ||
{{ب| تا از عطش کبود شدت | {{ب| تا از عطش کبود شدت لب، فرات و نیل | از رود دیده سیل جگرگون گریستند }} | ||
{{ب| تا بر | {{ب| تا بر سنان، سرت سوى گردون بلند شد | بر فرشیان، ملایک گردون گریستند }} | ||
{{ب| هر چند خود ز اهل زمین سرزد این عمل | افلاکیان بر اهل زمین خون گریستند | {{ب| هر چند خود ز اهل زمین سرزد این عمل | افلاکیان بر اهل زمین خون گریستند }} | ||
{{ب| بر تشنگان کشتۀ کوى | {{ب| بر تشنگان کشتۀ کوى تو، کاینات | از زخم کشتگان تو افزون گریستند }} | ||
{{ب| شد جیب روزگار به خون رشک لالهزار | خلقى ز بس به پهنۀ هامون گریستند | {{ب| شد جیب روزگار به خون رشک لالهزار | خلقى ز بس به پهنۀ هامون گریستند }} | ||
{{ب| شد این عزاى خاص چنان | {{ب| شد این عزاى خاص چنان عام، تا به هم | هشیار و مست و عاقل و مجنون گریستند }} | ||
{{ب| سوزند آفرینش اگر در | {{ب| سوزند آفرینش اگر در غمت، سزاست | بر داغ ابتلاى تو این سوختن به جاست <ref>همان، ص ۲۷۶.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۵''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| یک تیر از کمان حوادث برون نشد | کآن را قدر به سینۀ او رهنمون نشد! }} | {{ب| یک تیر از کمان حوادث برون نشد | کآن را قدر به سینۀ او رهنمون نشد! }} | ||
{{ب| در حیرتم که با همه سنگینى | {{ب| در حیرتم که با همه سنگینى دلى، سپهر | از تاب آتش جگرش آب چون نشد؟ }} | ||
{{ب| آبى که بسته ماند بر اسباط مصطفى | در کام قبطیان ظلوم از چه خون نشد؟ | {{ب| آبى که بسته ماند بر اسباط مصطفى | در کام قبطیان ظلوم از چه خون نشد؟ }} | ||
{{ب| معمار هشت روضۀ مینو ز دست رفت | این طاق نه رواق چرا بیستون نشد؟ | {{ب| معمار هشت روضۀ مینو ز دست رفت | این طاق نه رواق چرا بیستون نشد؟ }} | ||
{{ب| با آنکه موج خون شهیدان به چرخ رفت | یا للعجب که روى فلک لالهگون نشد! | {{ب| با آنکه موج خون شهیدان به چرخ رفت | یا للعجب که روى فلک لالهگون نشد! }} | ||
{{ب| گردون دون | {{ب| گردون دون نگر، که به میدان کفر و دین | جز بر مراد مردم بیدین دون نشد }} | ||
{{ب| ظلمى که شد بر آل | {{ب| ظلمى که شد بر آل پیمبر، به هیچکس | از ابتداى خلق جهان تا کنون، نشد }} | ||
{{ب| سرى نهفتهاند | {{ب| سرى نهفتهاند درین، ورنه ز انبیا | یک تن به صد هزار بلا آزمون نشد }} | ||
{{ب| در حق یک | {{ب| در حق یک تن، این همه جور و ستم چرا؟ | بر روى یک دل، این همه اندوه غم چرا؟ <ref>همان، ص ۲۸۳.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۶''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| در داد تن به | {{ب| در داد تن به مرگ، چو کارش ز جان گذشت | بگذاشت پاى بر سر جان، وز جهان گذشت }} | ||
{{ب| آمد به حربگاه | {{ب| آمد به حربگاه و، به هر گام ز اهل بیت | صد رستخیز عام بر آن ناتوان گذشت }} | ||
{{ب| چندان به کشتگان خود از چشم و دل گریست | کآب از رکاب پر شد و خون از عنان گذشت | {{ب| چندان به کشتگان خود از چشم و دل گریست | کآب از رکاب پر شد و خون از عنان گذشت }} | ||
{{ب| | {{ب| دشمن، ز شق کمانى خود دست برنداشت | هر چند تیر نالۀ وى ز آسمان گذشت }} | ||
{{ب| از تاب زخم | {{ب| از تاب زخم و، کوشش حرب و، غم حریم | جان ناگذشته از سر تن، تن ز جان گذشت! }} | ||
{{ب| و آن گه به روى خاک درافتاد | {{ب| و آن گه به روى خاک درافتاد و، کار او | از گرز و تیغ و دشنه و تیر و سنان گذشت }} | ||
{{ب| در موج اشک و خون | {{ب| در موج اشک و خون گلو، تشنه جان سپرد | وز پیش چشمش آن دو سه نهر روان گذشت }} | ||
{{ب| برق | {{ب| برق ستیزه، خشک و ترش برگ و بار سوخت | بر یک بهار گلشن او، صد خزان گذشت }} | ||
{{ب| مردان به خاک و خون همه خفتند تشنهکام | با آنکه موج اشک زنان از میان گذشت }} | {{ب| مردان به خاک و خون همه خفتند تشنهکام | با آنکه موج اشک زنان از میان گذشت }} | ||
{{ب| تنها به راه دوست نه دست از حرم کشید | بفشرد پاى | {{ب| تنها به راه دوست نه دست از حرم کشید | بفشرد پاى و، بر سر خود هم قلم کشید <ref>همان، ص ۲۹۱.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۷''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| بیمار | {{ب| بیمار کربلا، به تن از تب توان نداشت | تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت }} | ||
{{ب| گر تشنگى ز پا | {{ب| گر تشنگى ز پا نفکندش، غریب نیست | آب آن قدر که دست بشوید ز جان نداشت }} | ||
{{ب| در کربلا کشید | {{ب| در کربلا کشید بلایى، که پیش وَهْم | عرش عظیم طاقت نیمى از آن نداشت }} | ||
{{ب| ز آمدْ شدِ غم اسرا در سراى دل | جایى براى حسرت آن کشتگان نداشت }} | {{ب| ز آمدْ شدِ غم اسرا در سراى دل | جایى براى حسرت آن کشتگان نداشت }} | ||
خط ۱۹۱: | خط ۲۴۵: | ||
{{ب| جامى به کام تفتۀ طفلان از آن نریخت | کاو غیر اشک در نظر آبى روان نداشت }} | {{ب| جامى به کام تفتۀ طفلان از آن نریخت | کاو غیر اشک در نظر آبى روان نداشت }} | ||
{{ب| در دشت فتنه | {{ب| در دشت فتنه خیز، کز آن سروران تنى | جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت؛ }} | ||
{{ب| این صید هم که ماند نه از باب رحم بود | دیگر | {{ب| این صید هم که ماند نه از باب رحم بود | دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت }} | ||
{{ب| یا کور شد | {{ب| یا کور شد جهان، که نشانى ازو ندید | یا کاست او چنان، که ز هستى نشان نداشت }} | ||
{{ب| از بهر دوستان | {{ب| از بهر دوستان وطن، غیر داغ و درد | مىرفت سوى یثرب و، هیچ ارمغان نداشت }} | ||
{{ب| تا شام | {{ب| تا شام هم، ز کوفه در آن آفتاب گرم | بر فرق جز سر شهدا، سایبان نداشت }} | ||
{{ب| از یک شرار | {{ب| از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت؟ | در سینه، آتش غم خود گر نهان نداشت }} | ||
{{ب| چون مرغ سربریده | {{ب| چون مرغ سربریده و، چون صید خورده تیر | جان از حیات: سرد و، دل از زندگیش: سیر <ref>همان، ص ۲۹۳.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۸''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| در شرح این ستم که نگفتم یک از هزار | چون نامه:روسیاهم و چون خامه:شرمسار }} | {{ب| در شرح این ستم که نگفتم یک از هزار | چون نامه: روسیاهم و چون خامه: شرمسار }} | ||
{{ب| آن داستان کجا | {{ب| آن داستان کجا و، کجا این بیان سست؟ | از گفت خویش آمدم اینک به اعتذار }} | ||
{{ب| این امر ناصواب که شد وضع در زمین | تغییر یافت تا ابد اوضاع روزگار }} | {{ب| این امر ناصواب که شد وضع در زمین | تغییر یافت تا ابد اوضاع روزگار }} | ||
{{ب| هر صبح و شام گه ز | {{ب| هر صبح و شام گه ز فلق، گاه از شفق | گردون به بر لباس غضب پوشد آشکار }} | ||
{{ب| روح | {{ب| روح القدس، هر آینه با صد هزار چشم | تا حشر گرید از غم این کشته، زار زار }} | ||
{{ب| در سوگ این ستم | {{ب| در سوگ این ستم زده، فرزند مام دهر | هر شام گیسوان کند از مویه تار تار }} | ||
{{ب| | {{ب| دهقان، به فرق سنبل و ریحان بهار و دى | خاک سیاه ریزد ازین غصه بار بار }} | ||
{{ب| | {{ب| کاش، آبیار ابر به دامان دشت و کوه | سیلاب خون روانکند از چشم جویبار }} | ||
{{ب| هر شب به فرق اهل عزا تا | {{ب| هر شب به فرق اهل عزا تا سحر، سپهر | انجم به جاى دامن گوهر کند نثار }} | ||
{{ب| یک | {{ب| یک نم، به چشم دجله و شط آب شرم نیست | خشکیدى ادنه ز آتش خجلت سرابوار }} | ||
{{ب| آمد | {{ب| آمد خزان، بهار جوانان هاشمى | یا رب دگر مباد خزان را ز پى بهار! }} | ||
{{ب| آویزدت به دامن دل خارهاى غم | روزى اگر به خاک شهیدان کنى گذار }} | {{ب| آویزدت به دامن دل خارهاى غم | روزى اگر به خاک شهیدان کنى گذار }} | ||
{{ب| بر حصیر ذلت | {{ب| بر حصیر ذلت و، جن بر سریر جاه | از کین مهر شکوه کنم یا ستیز ماه؟ <ref>همان، ص ۳۱۴.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}۹ | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| گیتى پس از تو دایرهاش بىمدار باد | افلاک:با درنگ | {{ب| گیتى پس از تو دایرهاش بىمدار باد | افلاک: با درنگ و، زمین: بیقرار باد }} | ||
{{ب| تا تلخ شد زبان به دهان تو از عطش | شهد و شکر به کام جهان ناگوار باد }} | {{ب| تا تلخ شد زبان به دهان تو از عطش | شهد و شکر به کام جهان ناگوار باد }} | ||
{{ب| از حسرت | {{ب| از حسرت تو، شربت تسنیم و سلسبیل | غلمان و حور را به دهان زهرمار باد }} | ||
{{ب| با وصف تشنهکامىات اندر کنار شط | جارى به | {{ب| با وصف تشنهکامىات اندر کنار شط | جارى به دجله ،خون دل از چشمهسار باد }} | ||
{{ب| تا پود و تار جسم | {{ب| تا پود و تار جسم تو، پامال پهنه گشت | موجود را، گسسته ز هم پود و تار باد }} | ||
{{ب| رفع عطش چو از تو | {{ب| رفع عطش چو از تو نشد، جاودان چه سود | کز اشک دیده دامن ما جویبار باد }} | ||
{{ب| ز اندیشۀ حدیث تو هر دل که وارهید | محصور حکم حادثۀ روزگار باد }} | {{ب| ز اندیشۀ حدیث تو هر دل که وارهید | محصور حکم حادثۀ روزگار باد }} | ||
خط ۲۵۳: | خط ۳۰۶: | ||
{{ب| بر هر تنى که سوگ تو ناسازگار شد | فرسودۀ زمانۀ ناسازگار باد }} | {{ب| بر هر تنى که سوگ تو ناسازگار شد | فرسودۀ زمانۀ ناسازگار باد }} | ||
{{ب| گر در غمت ندیده | {{ب| گر در غمت ندیده «صفائی» دوام عیش | مفتون این سراچۀ ناپایدار باد }} | ||
{{ب| چشم شفاعت ار ز تو دارد به دیگرى | دور از جوار رحمت پروردگار باد }} | {{ب| چشم شفاعت ار ز تو دارد به دیگرى | دور از جوار رحمت پروردگار باد }} | ||
{{ب| شاها!به | {{ب| شاها! به خویشم، از همه کس بىنیاز خواه | در حشرم، از شفاعت خود سرفراز خواه <ref>همان، ص ۳۲۹ و ۳۳۰.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
'''۱۰''' | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| در سوگ این ستمزدگان بحر و برگریست | هرچَ <ref>هرچه.</ref> اندر آسمان و | {{ب| در سوگ این ستمزدگان بحر و برگریست | هرچَ <ref>هرچه.</ref> اندر آسمان و زمین، خشک و تر گریست }} | ||
{{ب| آن | {{ب| آن شب، زمین به خوارىشان سختتر گداخت | آن شب، زمان به زارىشان زارتر گریست }} | ||
{{ب| کاندر | {{ب| کاندر خرابه، دختر خردش رقیه نام | چون شمع صبح، از سر شب تا سحر گریست }} | ||
{{ب| از شور | {{ب| از شور گریهاش، همه بینا و کور سوخت | از سوز نالهاش، همه شنوا و کر گریست }} | ||
{{ب| شمعى به بزم | {{ب| شمعى به بزم ماتمیان، همچو او نسوخت | چندان که غرق اشک فتد تا کمر، گریست }} | ||
{{ب| چون مرغ نیم کشتۀ گم کرده آشیان | بر پاى دام | {{ب| چون مرغ نیم کشتۀ گم کرده آشیان | بر پاى دام حادثه، سر زیر پر گریست }} | ||
{{ب| نَز <ref>نه از.</ref> زخم ناى و آبلۀ پاى و طعن نى | نز رنج راه و سختى طول سفر گریست }} | {{ب| نَز <ref>نه از.</ref> زخم ناى و آبلۀ پاى و طعن نى | نز رنج راه و سختى طول سفر گریست }} | ||
خط ۲۷۸: | خط ۳۳۱: | ||
{{ب| بهر پدر نه در به درىهاى خویش بود | هرچَ اندر آن خرابۀ بىبام و در گریست }} | {{ب| بهر پدر نه در به درىهاى خویش بود | هرچَ اندر آن خرابۀ بىبام و در گریست }} | ||
{{ب| ز اندیشۀ مدارِ | {{ب| ز اندیشۀ مدارِ وى، آن روز شمس سوخت | در فکرت حیات وى، آن شب قمر گریست }} | ||
{{ب| دردا که این قضیه هنوز است ناتمام | چندان که بختم از تف دل باز مانده خام <ref> | {{ب| دردا که این قضیه هنوز است ناتمام | چندان که بختم از تف دل باز مانده خام <ref>همان، ص ۳۴۶.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
==تضمین غزل سعدى== | ===تضمین غزل سعدى=== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| آه کزین سفر نشد جز تب و تاب حاصلم | داد ز سعد روشنم!واى زِ بختِ مقبلم }} | {{ب| آه کزین سفر نشد جز تب و تاب حاصلم | داد ز سعد روشنم!واى زِ بختِ مقبلم }} | ||
{{ | {{م| رخت کجا کشم؟ کزین غایله خیز منزلم }} | ||
{{ب| | {{ب| «بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم | مىرود و نمىرود ناقه به زیر محملم» }} | ||
{{ب| کى خبرش ز حال من پاى نرفته در گلى؟ | لطمۀ موج غم بود رنج فزاى هر دلى }} | {{ب| کى خبرش ز حال من پاى نرفته در گلى؟ | لطمۀ موج غم بود رنج فزاى هر دلى }} | ||
{{ | {{م| عیش کند چو آدمى، رخت کشد به ساحلى }} | ||
{{ب| | {{ب| «بار بیفکند شتر چون برسد به منزلى | بار دل است همچنان، ور به هزار منزلم!» }} | ||
{{ب| حسرت زلف قاسمام برد ز تاب | {{ب| حسرت زلف قاسمام برد ز تاب تن، گرو | سنبل جعد اکبرم، حسرت کهنه ساخت نو }} | ||
{{ | {{م| دل که اسیر سلسله، تن نرود به تاز و دو }} | ||
{{ب| | {{ب| «اى که مهار مىکشى! صبر کن و سبک مرو | کز طرفى، تو مىکشى وز طرفى سلاسلم» }} | ||
{{ب| اى ز سپهر | {{ب| اى ز سپهر سختکین، تشنۀ دشت ابتلا | وى ز زمین سستپى، غرقۀ قلزم فنا }} | ||
{{ | {{م| خفته به خاک کربلا، کشته: تو و اسیر: ما }} | ||
{{ب| | {{ب| «بار کشیدۀ جفا، پرده دریدۀ وفا | راه ز پیش و، دل ز پس، واقعهاى است مشکلم!» }} | ||
{{ب| در | {{ب| در غمت، آه سینه را این تب و تاب کى شود؟ | دیدۀ اشکبار را، لجّه: سراب کى شود؟ }} | ||
{{ | {{م| رفتم و، طلعت تو را هجر نقاب کى شود؟ }} | ||
{{ب| | {{ب| «معرفت قدیم را، بعد: حجاب کى شود؟ | گرچه به شخص غایبى، در نظرى مقابلم» }} | ||
{{ب| در طلب | {{ب| در طلب تو، از ازل چشم و دلم به چار سو | گشته زبان به گفتگو، رفته نظر به جستجو }} | ||
{{ | {{م| تا ابدم نهان و فاش از پى توست راى و رو }} | ||
{{ب| | {{ب| «آخر قصد من تویى، غایت جهد و آرزو | تا نرسم، ز دامنت دست امید نگسلم» }} | ||
{{ب| تا سر تو جدا ز | {{ب| تا سر تو جدا ز تن، سر به بدن: وبال من | بعد تو انتساب جان، موجب انفعال من }} | ||
{{ | {{م| یاد تو از روان من، نام تو از مقال من }} | ||
{{ب| | {{ب| «ذکر تو از زبان من، فکر تو از خیال من | چون برود؟ که رفتهاى در رگ و در مفاصلم» }} | ||
{{ب| اى که فتاده در غمت نظم شکیبم از نسق | وى که به | {{ب| اى که فتاده در غمت نظم شکیبم از نسق | وى که به سوگت، آهِ من برده از آسمان سبق }} | ||
{{ | {{م| گر نظرى کنى به من، برگذرم ز نُه طبق }} | ||
{{ب| | {{ب| «ور گذرى کنى، کند کشتۀ صبر من ورق | ور نکنى، چه بردهد بیخ امید باطلم؟» }} | ||
{{ب| جنبش مهر را همى دیگ سکون جدا پزم | آتش هجر را جدا دست به لب فراگزم }} | {{ب| جنبش مهر را همى دیگ سکون جدا پزم | آتش هجر را جدا دست به لب فراگزم }} | ||
{{ | {{م| یک دل و داغ چند تن؟! آه چنین کجا سزم }} | ||
{{ب| | {{ب| «داروى درد شوق را با همه علم، عاجزم | چارۀ کار عشق را با همۀ عقل، جاهلم» }} | ||
{{ب| چند | {{ب| چند «صفایى» از غمش دست ملال بر دلى؟ | وز مژۀ محیط زا، پاى نشاط در گلى؟ }} | ||
{{ | {{م| گویى اگرچه حاصلى نیست مرا ازین، ولى }} | ||
{{ب| | {{ب| «سنت عشق «سعدیا!» ترک نمىکنم، بلى | کى ز دلم بدر رود خوى سرشته در گلم؟» <ref>همان، ص ۴۱۲ و ۴۱۳.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
==تضمین غزل سعدى== | ===تضمین غزل سعدى=== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| دیدى آخر که فلک ریخت چه خاکى بر سرم؟ | کز سر نعش تو باید نگران درگذرم }} | {{ب| دیدى آخر که فلک ریخت چه خاکى بر سرم؟ | کز سر نعش تو باید نگران درگذرم }} | ||
{{ | {{م| اینک از کوى تو پیش آمده راه سفرم }} | ||
{{ب| | {{ب| «مىروم، وز سر حسرت به قفا مىنگرم | خبر از پاى ندارم که زمین مىسپَرم» }} | ||
{{ب| چون روم من که ز غم جان و دلم مىپیچد | چون سلیم این تن طاقت | {{ب| چون روم من که ز غم جان و دلم مىپیچد | چون سلیم این تن طاقت گسلم، مىپیچد }} | ||
{{ | {{م| وز سرشک مژگان پا به گلم مىپیچد }} | ||
{{ب| | {{ب| «پاى مىپیچم و، چون پاى دلم مىپیچد | بار مىبندم و، از بار فروبستهترم» }} | ||
{{ب| گاه صد لجّه خون ز اشک غماندوز کنم | گاه صد مشعله از نالۀ دلدوز کنم }} | {{ب| گاه صد لجّه خون ز اشک غماندوز کنم | گاه صد مشعله از نالۀ دلدوز کنم }} | ||
{{ | {{م| صبح: خون گریم و شام: آه فلک سوز کنم }} | ||
{{ب| | {{ب| «وه که گر بر سر کوى تو شبى روز کنم | غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم» }} | ||
{{ب| دل به جان آمد | {{ب| دل به جان آمد و، تن در غم هجران اجل | خرّم آن دم که زنم چنگ به دامان اجل }} | ||
{{ | {{م| شاید ار بعدِ تو باشم همه، جویانِ اجل }} | ||
{{ب| | {{ب| «چه کنم؟ دست ندارم به گریبان اجل | تا به تن در غم تو پیرهن جان بدرم» }} | ||
{{ب| | {{ب| چشم، یک چشم زد ار جانب ما باز کنى | با اسیران همه یک لحظه سخن ساز کنى }} | ||
{{ | {{م| و آن گه از حالت من پرسشى آغاز کنى }} | ||
{{ب| | {{ب| «هر نوردى که ز طومار غمم باز کنى | حرفها بینى آلوده به خون جگرم» }} | ||
{{ب| ناقه را پا به | {{ب| ناقه را پا به گل، از قطرۀ دریا زایم | باز دشمن برد از کوى توام، چون پایم! }} | ||
{{ | {{م| روى در راه و، به بالین تو محکم رایم }} | ||
{{ب| | {{ب| «به قدم رفتم و، ناچار به سر، بازآیم | گر به دامن نرسد دست قضا و قَدرم» }} | ||
{{ب| برد تا ذلّ غیاب تو ز دل عزّ شهود | داد بر باد عدم یاد توام خاک وجود }} | {{ب| برد تا ذلّ غیاب تو ز دل عزّ شهود | داد بر باد عدم یاد توام خاک وجود }} | ||
{{ | {{م| حسرت وصل نشاندم همه در آتش و دود }} | ||
{{ب| | {{ب| «آتش هجر ببرد آب من خاکآلود | بعد ازین، باد به گوش تو رساند خبرم» }} | ||
{{ب| تا تو را غنچۀ کام از دم پیکان بر رُست | همه اسباب شکست دل | {{ب| تا تو را غنچۀ کام از دم پیکان بر رُست | همه اسباب شکست دل ما، گشت درست }} | ||
{{ | {{م| رشتۀ زندگى از مرگ تو، سخت آمد سست }} | ||
{{ب| | {{ب| «خاک من، زنده به تأثیر هواى لب توست | سازگارى نکند آبوهواى دگرم» }} | ||
{{ب| سوخت در آتش | {{ب| سوخت در آتش دل، یاد برت خرمن من | برو سیل مژه برتاب رخت گلشن من }} | ||
{{ | {{م| نخل بالاى تو، انگیخته گرد از تن من }} | ||
{{ب| | {{ب| «خار سوداى تو، آویخته در دامن من | شرمم آید که به اطراف گلستان نگرم }} | ||
{{ب| گر بدین دیده ز دیدار تو واخواهم ماند | لیک دل بر سر خاک تو به جا خواهم ماند }} | {{ب| گر بدین دیده ز دیدار تو واخواهم ماند | لیک دل بر سر خاک تو به جا خواهم ماند }} | ||
{{ | {{م| چون «صفائی» کىات از قید رها خواهم ماند؟ }} | ||
{{ب| | {{ب| «گر به دورىّ سفر، از تو جدا خواهم ماند | تو چنان دان که همان سعدى کوته نظرم» <ref>همان، ص ۴۱۵و ۴۱۶.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
==منابع== | |||
*[[دانشنامه شعر عاشورایی انقلاب حسینی در شعر شاعران عرب و عجم|دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۹۷۳-۹۷۹.]] | |||
*[[کاروان شعر عاشورا|محمدعلی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج ۱، ص ۴۱۰-۴۲۱.]] | |||
==پی نوشت== | ==پی نوشت== | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
<references />{{شاعران}} | |||
[[رده:شاعران قرن سیزدهم]] | |||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | |||
[[رده:شاعران ایرانی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۵۷
صفائی جندقی (۱۲۳۶ ه. ق-۱۳۱۴ ه. ق) از شعراى آیینى در سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم هجرى است.
صفائی جندقی | |
---|---|
نام اصلی | احمد جندقى |
زمینهٔ کاری | شعر آیینی |
زادروز | ۱۲۳۶ ه. ق خور (مرکز منطقۀ جندق و بیابانک) |
پدر و مادر | یغماى جندقى و هما سلطان |
مرگ | ۱۳۱۴ ه. ق جندق |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | جندق |
سبک نوشتاری | عراقى |
تخلص | صفائی |
دلیل سرشناسی | ترکیببند عاشورایی ۱۱۴ بندی |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
میرزا احمد[۱] جندقى دومین فرزند یغماى جندقى[۲] است که در سال ۱۲۳۶ ه. ق درخور، مرکز منطقه جندق و بیابانک به دنیا آمدهاست. مادر او هما سلطان از اهالى کاشان و از بستگان حاج ملا احمد نراقى (مجتهد مشهور شیعى) دومین همسر یغماى جندقى است. پدرش یغما، وی را به نام و تخلص ملا احمد نراقی که تخلص «صفایی» داشت نامید. میرزا احمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش فراگرفت و سپس نزد پدر و برادرش (میرزا اسماعیل هنر) به تکمیل معلومات خود پرداخت. صفائى جندقى پس از سفرهایى به سمنان و تهران، روستاى جندق را براى اقامت برگزید و تا پایان عمر در همان جا از راه کشاورزى و دامدارى به امرار معاش پرداخت. صفائى جندقى در مدت حیات خود چهار همسر برگزید و از آنان داراى 20 فرزند شد که برخى از آنان اهل ادب و هنر بودند: محمدحسن کیوان ملقب به عمادالشعراء[۳]، میرزا محمدحسین متخلص به «فرهنگ» و متولد ۱۲۶۹ ه. ق، میرزا ابوالقاسم وفائى[۴] ادیب و خوشنویس و میرزا عبدالکریم[۵] که اغلب نسخههاى دیوان صفائى جندقى به خط اوست. محمدحسن کیوان، فرزند ارشد صفائى جندقى از جانب ظلالسلطان (حاکم اصفهان) به «عمادالشعراء» ملقب شده و در شعر از تخلص «خرد» استفاده مىکرده و منظومۀ هزار و یکشب او حاوى داستانهاى نو و ابتکارى است و همو در شمار نخستین شاعرانى است که براى کودکان نیز شعر مىسرودهاست. فرزند او میرزا فتحالله مشهور به «کیوان ثانى»[۶] از شاعران منطقۀ بیابانک بوده و در شعر «پرویز» تخلص مىکردهاست.[۷]
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دیوان چاپى صفائى جندقى شامل غزلیات، انابتنامه، رباعیات انابیه، رباعیات عاشقانه، ماده تاریخها، مراثى عاشورایى در ۱۱۴ بند، مثنوى «رقیهنامه» حاوى ۳۱۵ بیت، نوحهها و ترجیعبند است که با تصحیح آقاى سید على آل داود توسط چاپ و انتشارات آفرینش در سال ۱۳۷۰ چاپ و منتشر شدهاست. همچنین مجموعهای از مراثی وی که در حدود 128 بند است و به پیروی از محتشم کاشانی سروده در سال ۱۳۱۵ هجری در تهران چاپ شدهاست. او در سبک عراقى طبعآزمایى کرده و اشعارش ساده و دلنشین و عارى از پیچیدگىهاى لفظى و معنوى است. در میان آثار منظوم وى ترکیببند عاشورایى او که در ۱۱۴ بند به تعداد سورههاى قرآن کریم سامان یافته، مشهور است. «انابتنامۀ»او که حاوى نثر و نظم است حال و هواى نیایشى دارد. ترکیببند عاشورایى صفائى جندقى علىرغم جاذبههایى که دارد، یکدست نیست؛ ولى داراى بندهاى ممتازى است خصوصا اولین و بیست و نهمین بند آنکه از آثار مشهور عاشورا در زبان فارسى به شمار مىرود و الهامبخش شاعران آیینى در سرودن اشعار ماتمى است، و نوحههاى عاشورایى او نیز توسط نوحهسرایان استفاده میشود.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بیمار کربلا به تن از تب، توان نداشت | تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت | |
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست | آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت | |
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم | عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت | |
ز آمد شدِ غم اسرا در سرای دل | جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت | |
در دشت فتنهخیز که زان سروران، تنی | جز زیر تیغ و سایهی خنجر امان نداشت | |
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود | دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت | |
یا کور شد جهان که نشانی ازو ندید | یا کاست او چنان که ز هستی نشان نداشت | |
از دوستانش آن همه یاری یقین نبود | وز دشمنان هم این همه خواری گمان نداشت | |
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد | میرفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت | |
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم | جز سایهی سر شهدا سایبان نداشت | |
از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت | در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت؟ | |
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست | گر آستین به دیدهی گوهرفشان نداشت؟ [۸] |
اولین بند از ترکیب ۱۱۴ بندى[ویرایش | ویرایش مبدأ]
۱
اى از ازل به ماتم تو در بسیط خاک | گیسوى شام باز و، گریبان صبح چاک | |
خود نام آسمان و زمین، آن چه اندر او | از نامۀ وجود چه باک ار کنند چاک؟ | |
تا جسم چاک چاک تو عریان به روى دشت | جان جهانیان همه زیبد به زیر خاک | |
ارواح، شاید ار همه قالب تهى کنند | تا رفت جان پاک تو از جسم تابناک | |
تخت زمین به جنبش اگر اوفتد، چه بیم؟ | رخش سپهر از حرکت ایستد چه باک؟ | |
هم، آه سفلیان به فلک خیزد از زمین | هم، اشک علویان به سمک ریزد از سماک | |
خون تو آمده است امان بخش خون خلق | خون را به خون که گفته نشاید نمود پاک؟! | |
تنها مقیم بارگهت، قلبنا لدیک! | سرها نثار خاک رهت، روحنا فداک! | |
خاک سیه به فرق قدح خوارهاى، که فرق | نشناخت خون پاک تو از شیر دخت تاک | |
خوناب دل ز دیده «صفائى» بیا ببار | شرحى ز سرگذشت شهیدان کن آشکار [۹] |
۲
باز از افق هلال محرم شد آشکار | بر چهر چرخ، ناخن ماتم شد آشکار | |
نى! نى! به قتل تشنهلبان از نیام چرخ | خون ریز خنجرى است که کم کم شد آشکار | |
یا برفراشت رایت ماتم دگر سپهر | و اینک طراز طرۀ پرچم، شد آشکار | |
یا از براى زخم شهیدان تشنهلب | از جیب مهر، نسخۀ مرهم شد آشکار | |
دلها گشاید از مژه سیلاب لعل رنگ | از نوک ناوکى که درین دم شد آشکار | |
این ماه نیست، نعل مصیبت در آتش است | کز بهر داغ دودۀ آدم شد آشکار | |
صبح نشاط دشمن و، شام عزاى دوست | این سور ماتمى است که با هم شد آشکار | |
باز از نهاد نوحهسرایان، فراز و پست | آشوب رستخیز به عالم شد آشکار | |
آهم به چرخ رفت و، سرشکم به خاک ریخت | اکنون نتیجۀ دل پرغم شد آشکار | |
ز افغان سینه، ابر پیاپى پدید گشت | ز امواج دیده، سیل دمادم شد آشکار | |
آهم: شراره خیز و،سرشکم: ستارهریز | این آب و آتشى است که توام شد آشکار | |
نظم ستارگان مگر از یکدگر گسیخت! | یا اشک این عزاست که گردون ز دیده ریخت [۱۰] |
۳
بست آسمان کمر چو به آزار اهل بیت | بگشود در زمین بلا، بار اهل بیت | |
بر یثرب و حرم دو جهان سوخت، تا فتاد | با کربلا و کوفه سر و کار اهل بیت | |
روزى لواى آل على شد نگون، که زد | خرگه به صحن ماریه، سردار اهل بیت | |
ز آن کاروان جز آتش حسرت به جا نماند | چون کوچ کرد قافله سالار اهل بیت | |
لبتشنه جان سپرد، مگر برد دجله را | سیل سرشک دیدۀ خونبار اهل بیت؟ | |
دشمن ندانم آتش کین در خیام زد؟ | یا در گرفت ز آه شرر بار اهل بیت؟! | |
گردون چرا نگون نشد آن دم که از حرم | شد بر سپهر، نالۀ زنهار اهل بیت؟ | |
از آتش سموم مخالف به کربلا | یک گل نماند در همه گلزار اهل بیت | |
بعد از برادران و عزیزان و همرهان | حسرت: سپاه و، آه: علمدار اهل بیت! | |
تشویش و خوف و واهمه: غمخوار بیکسان! | اندوه و رنج و حسرت و غم: یار اهل بیت! | |
زنجیر و غل و بند: نگهدار پور و دخت! | شمشیر و تازیانه: پرستار اهل بیت! | |
خاشاک دشت: مرهم اعضاى کشتگان! | خوناب چشم: شربت بیمار اهل بیت! | |
خفتى به خاک و خون تو و، در ماتمت ندید | جز خواب مرگ، دیدیدۀ بیدار اهل بیت | |
نگذاشت خصم سفله حجابى به هیچ وجه | جز گرد ماتم تو به رخسار اهل بیت! | |
این جور از سلالۀ آدم، زیاد بود | عُشرى از آن هم، از همه عالم زیاد بود [۱۱] |
۴
تنها نه خاکیان به تو جیحون گریستند | در ماتم تو، جن و ملک خون گریستند | |
خاکم به سر، برآر سر از خاک و در نگر | تا بر تو آسمان و زمین چون گریستند | |
چون سیل خون نشست زمین را؟ که عرش و فرش | از حد و نظم و ضابطه، بیرون گریستند | |
تا از عطش کبود شدت لب، فرات و نیل | از رود دیده سیل جگرگون گریستند | |
تا بر سنان، سرت سوى گردون بلند شد | بر فرشیان، ملایک گردون گریستند | |
هر چند خود ز اهل زمین سرزد این عمل | افلاکیان بر اهل زمین خون گریستند | |
بر تشنگان کشتۀ کوى تو، کاینات | از زخم کشتگان تو افزون گریستند | |
شد جیب روزگار به خون رشک لالهزار | خلقى ز بس به پهنۀ هامون گریستند | |
شد این عزاى خاص چنان عام، تا به هم | هشیار و مست و عاقل و مجنون گریستند | |
سوزند آفرینش اگر در غمت، سزاست | بر داغ ابتلاى تو این سوختن به جاست [۱۲] |
۵
یک تیر از کمان حوادث برون نشد | کآن را قدر به سینۀ او رهنمون نشد! | |
در حیرتم که با همه سنگینى دلى، سپهر | از تاب آتش جگرش آب چون نشد؟ | |
آبى که بسته ماند بر اسباط مصطفى | در کام قبطیان ظلوم از چه خون نشد؟ | |
معمار هشت روضۀ مینو ز دست رفت | این طاق نه رواق چرا بیستون نشد؟ | |
با آنکه موج خون شهیدان به چرخ رفت | یا للعجب که روى فلک لالهگون نشد! | |
گردون دون نگر، که به میدان کفر و دین | جز بر مراد مردم بیدین دون نشد | |
ظلمى که شد بر آل پیمبر، به هیچکس | از ابتداى خلق جهان تا کنون، نشد | |
سرى نهفتهاند درین، ورنه ز انبیا | یک تن به صد هزار بلا آزمون نشد | |
در حق یک تن، این همه جور و ستم چرا؟ | بر روى یک دل، این همه اندوه غم چرا؟ [۱۳] |
۶
در داد تن به مرگ، چو کارش ز جان گذشت | بگذاشت پاى بر سر جان، وز جهان گذشت | |
آمد به حربگاه و، به هر گام ز اهل بیت | صد رستخیز عام بر آن ناتوان گذشت | |
چندان به کشتگان خود از چشم و دل گریست | کآب از رکاب پر شد و خون از عنان گذشت | |
دشمن، ز شق کمانى خود دست برنداشت | هر چند تیر نالۀ وى ز آسمان گذشت | |
از تاب زخم و، کوشش حرب و، غم حریم | جان ناگذشته از سر تن، تن ز جان گذشت! | |
و آن گه به روى خاک درافتاد و، کار او | از گرز و تیغ و دشنه و تیر و سنان گذشت | |
در موج اشک و خون گلو، تشنه جان سپرد | وز پیش چشمش آن دو سه نهر روان گذشت | |
برق ستیزه، خشک و ترش برگ و بار سوخت | بر یک بهار گلشن او، صد خزان گذشت | |
مردان به خاک و خون همه خفتند تشنهکام | با آنکه موج اشک زنان از میان گذشت | |
تنها به راه دوست نه دست از حرم کشید | بفشرد پاى و، بر سر خود هم قلم کشید [۱۴] |
۷
بیمار کربلا، به تن از تب توان نداشت | تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت | |
گر تشنگى ز پا نفکندش، غریب نیست | آب آن قدر که دست بشوید ز جان نداشت | |
در کربلا کشید بلایى، که پیش وَهْم | عرش عظیم طاقت نیمى از آن نداشت | |
ز آمدْ شدِ غم اسرا در سراى دل | جایى براى حسرت آن کشتگان نداشت | |
جامى به کام تفتۀ طفلان از آن نریخت | کاو غیر اشک در نظر آبى روان نداشت | |
در دشت فتنه خیز، کز آن سروران تنى | جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت؛ | |
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود | دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت | |
یا کور شد جهان، که نشانى ازو ندید | یا کاست او چنان، که ز هستى نشان نداشت | |
از بهر دوستان وطن، غیر داغ و درد | مىرفت سوى یثرب و، هیچ ارمغان نداشت | |
تا شام هم، ز کوفه در آن آفتاب گرم | بر فرق جز سر شهدا، سایبان نداشت | |
از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت؟ | در سینه، آتش غم خود گر نهان نداشت | |
چون مرغ سربریده و، چون صید خورده تیر | جان از حیات: سرد و، دل از زندگیش: سیر [۱۵] |
۸
در شرح این ستم که نگفتم یک از هزار | چون نامه: روسیاهم و چون خامه: شرمسار | |
آن داستان کجا و، کجا این بیان سست؟ | از گفت خویش آمدم اینک به اعتذار | |
این امر ناصواب که شد وضع در زمین | تغییر یافت تا ابد اوضاع روزگار | |
هر صبح و شام گه ز فلق، گاه از شفق | گردون به بر لباس غضب پوشد آشکار | |
روح القدس، هر آینه با صد هزار چشم | تا حشر گرید از غم این کشته، زار زار | |
در سوگ این ستم زده، فرزند مام دهر | هر شام گیسوان کند از مویه تار تار | |
دهقان، به فرق سنبل و ریحان بهار و دى | خاک سیاه ریزد ازین غصه بار بار | |
کاش، آبیار ابر به دامان دشت و کوه | سیلاب خون روانکند از چشم جویبار | |
هر شب به فرق اهل عزا تا سحر، سپهر | انجم به جاى دامن گوهر کند نثار | |
یک نم، به چشم دجله و شط آب شرم نیست | خشکیدى ادنه ز آتش خجلت سرابوار | |
آمد خزان، بهار جوانان هاشمى | یا رب دگر مباد خزان را ز پى بهار! | |
آویزدت به دامن دل خارهاى غم | روزى اگر به خاک شهیدان کنى گذار | |
بر حصیر ذلت و، جن بر سریر جاه | از کین مهر شکوه کنم یا ستیز ماه؟ [۱۶] |
۹
گیتى پس از تو دایرهاش بىمدار باد | افلاک: با درنگ و، زمین: بیقرار باد | |
تا تلخ شد زبان به دهان تو از عطش | شهد و شکر به کام جهان ناگوار باد | |
از حسرت تو، شربت تسنیم و سلسبیل | غلمان و حور را به دهان زهرمار باد | |
با وصف تشنهکامىات اندر کنار شط | جارى به دجله ،خون دل از چشمهسار باد | |
تا پود و تار جسم تو، پامال پهنه گشت | موجود را، گسسته ز هم پود و تار باد | |
رفع عطش چو از تو نشد، جاودان چه سود | کز اشک دیده دامن ما جویبار باد | |
ز اندیشۀ حدیث تو هر دل که وارهید | محصور حکم حادثۀ روزگار باد | |
بر هر تنى که سوگ تو ناسازگار شد | فرسودۀ زمانۀ ناسازگار باد | |
گر در غمت ندیده «صفائی» دوام عیش | مفتون این سراچۀ ناپایدار باد | |
چشم شفاعت ار ز تو دارد به دیگرى | دور از جوار رحمت پروردگار باد | |
شاها! به خویشم، از همه کس بىنیاز خواه | در حشرم، از شفاعت خود سرفراز خواه [۱۷] |
۱۰
در سوگ این ستمزدگان بحر و برگریست | هرچَ [۱۸] اندر آسمان و زمین، خشک و تر گریست | |
آن شب، زمین به خوارىشان سختتر گداخت | آن شب، زمان به زارىشان زارتر گریست | |
کاندر خرابه، دختر خردش رقیه نام | چون شمع صبح، از سر شب تا سحر گریست | |
از شور گریهاش، همه بینا و کور سوخت | از سوز نالهاش، همه شنوا و کر گریست | |
شمعى به بزم ماتمیان، همچو او نسوخت | چندان که غرق اشک فتد تا کمر، گریست | |
چون مرغ نیم کشتۀ گم کرده آشیان | بر پاى دام حادثه، سر زیر پر گریست | |
نَز [۱۹] زخم ناى و آبلۀ پاى و طعن نى | نز رنج راه و سختى طول سفر گریست | |
بهر پدر نه در به درىهاى خویش بود | هرچَ اندر آن خرابۀ بىبام و در گریست | |
ز اندیشۀ مدارِ وى، آن روز شمس سوخت | در فکرت حیات وى، آن شب قمر گریست | |
دردا که این قضیه هنوز است ناتمام | چندان که بختم از تف دل باز مانده خام [۲۰] |
تضمین غزل سعدى[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آه کزین سفر نشد جز تب و تاب حاصلم | داد ز سعد روشنم!واى زِ بختِ مقبلم | |
رخت کجا کشم؟ کزین غایله خیز منزلم | ||
«بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم | مىرود و نمىرود ناقه به زیر محملم» | |
کى خبرش ز حال من پاى نرفته در گلى؟ | لطمۀ موج غم بود رنج فزاى هر دلى | |
عیش کند چو آدمى، رخت کشد به ساحلى | ||
«بار بیفکند شتر چون برسد به منزلى | بار دل است همچنان، ور به هزار منزلم!» | |
حسرت زلف قاسمام برد ز تاب تن، گرو | سنبل جعد اکبرم، حسرت کهنه ساخت نو | |
دل که اسیر سلسله، تن نرود به تاز و دو | ||
«اى که مهار مىکشى! صبر کن و سبک مرو | کز طرفى، تو مىکشى وز طرفى سلاسلم» | |
اى ز سپهر سختکین، تشنۀ دشت ابتلا | وى ز زمین سستپى، غرقۀ قلزم فنا | |
خفته به خاک کربلا، کشته: تو و اسیر: ما | ||
«بار کشیدۀ جفا، پرده دریدۀ وفا | راه ز پیش و، دل ز پس، واقعهاى است مشکلم!» | |
در غمت، آه سینه را این تب و تاب کى شود؟ | دیدۀ اشکبار را، لجّه: سراب کى شود؟ | |
رفتم و، طلعت تو را هجر نقاب کى شود؟ | ||
«معرفت قدیم را، بعد: حجاب کى شود؟ | گرچه به شخص غایبى، در نظرى مقابلم» | |
در طلب تو، از ازل چشم و دلم به چار سو | گشته زبان به گفتگو، رفته نظر به جستجو | |
تا ابدم نهان و فاش از پى توست راى و رو | ||
«آخر قصد من تویى، غایت جهد و آرزو | تا نرسم، ز دامنت دست امید نگسلم» | |
تا سر تو جدا ز تن، سر به بدن: وبال من | بعد تو انتساب جان، موجب انفعال من | |
یاد تو از روان من، نام تو از مقال من | ||
«ذکر تو از زبان من، فکر تو از خیال من | چون برود؟ که رفتهاى در رگ و در مفاصلم» | |
اى که فتاده در غمت نظم شکیبم از نسق | وى که به سوگت، آهِ من برده از آسمان سبق | |
گر نظرى کنى به من، برگذرم ز نُه طبق | ||
«ور گذرى کنى، کند کشتۀ صبر من ورق | ور نکنى، چه بردهد بیخ امید باطلم؟» | |
جنبش مهر را همى دیگ سکون جدا پزم | آتش هجر را جدا دست به لب فراگزم | |
یک دل و داغ چند تن؟! آه چنین کجا سزم | ||
«داروى درد شوق را با همه علم، عاجزم | چارۀ کار عشق را با همۀ عقل، جاهلم» | |
چند «صفایى» از غمش دست ملال بر دلى؟ | وز مژۀ محیط زا، پاى نشاط در گلى؟ | |
گویى اگرچه حاصلى نیست مرا ازین، ولى | ||
«سنت عشق «سعدیا!» ترک نمىکنم، بلى | کى ز دلم بدر رود خوى سرشته در گلم؟» [۲۱] |
تضمین غزل سعدى[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دیدى آخر که فلک ریخت چه خاکى بر سرم؟ | کز سر نعش تو باید نگران درگذرم | |
اینک از کوى تو پیش آمده راه سفرم | ||
«مىروم، وز سر حسرت به قفا مىنگرم | خبر از پاى ندارم که زمین مىسپَرم» | |
چون روم من که ز غم جان و دلم مىپیچد | چون سلیم این تن طاقت گسلم، مىپیچد | |
وز سرشک مژگان پا به گلم مىپیچد | ||
«پاى مىپیچم و، چون پاى دلم مىپیچد | بار مىبندم و، از بار فروبستهترم» | |
گاه صد لجّه خون ز اشک غماندوز کنم | گاه صد مشعله از نالۀ دلدوز کنم | |
صبح: خون گریم و شام: آه فلک سوز کنم | ||
«وه که گر بر سر کوى تو شبى روز کنم | غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم» | |
دل به جان آمد و، تن در غم هجران اجل | خرّم آن دم که زنم چنگ به دامان اجل | |
شاید ار بعدِ تو باشم همه، جویانِ اجل | ||
«چه کنم؟ دست ندارم به گریبان اجل | تا به تن در غم تو پیرهن جان بدرم» | |
چشم، یک چشم زد ار جانب ما باز کنى | با اسیران همه یک لحظه سخن ساز کنى | |
و آن گه از حالت من پرسشى آغاز کنى | ||
«هر نوردى که ز طومار غمم باز کنى | حرفها بینى آلوده به خون جگرم» | |
ناقه را پا به گل، از قطرۀ دریا زایم | باز دشمن برد از کوى توام، چون پایم! | |
روى در راه و، به بالین تو محکم رایم | ||
«به قدم رفتم و، ناچار به سر، بازآیم | گر به دامن نرسد دست قضا و قَدرم» | |
برد تا ذلّ غیاب تو ز دل عزّ شهود | داد بر باد عدم یاد توام خاک وجود | |
حسرت وصل نشاندم همه در آتش و دود | ||
«آتش هجر ببرد آب من خاکآلود | بعد ازین، باد به گوش تو رساند خبرم» | |
تا تو را غنچۀ کام از دم پیکان بر رُست | همه اسباب شکست دل ما، گشت درست | |
رشتۀ زندگى از مرگ تو، سخت آمد سست | ||
«خاک من، زنده به تأثیر هواى لب توست | سازگارى نکند آبوهواى دگرم» | |
سوخت در آتش دل، یاد برت خرمن من | برو سیل مژه برتاب رخت گلشن من | |
نخل بالاى تو، انگیخته گرد از تن من | ||
«خار سوداى تو، آویخته در دامن من | شرمم آید که به اطراف گلستان نگرم | |
گر بدین دیده ز دیدار تو واخواهم ماند | لیک دل بر سر خاک تو به جا خواهم ماند | |
چون «صفائی» کىات از قید رها خواهم ماند؟ | ||
«گر به دورىّ سفر، از تو جدا خواهم ماند | تو چنان دان که همان سعدى کوته نظرم» [۲۲] |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۹۷۳-۹۷۹.
- محمدعلی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج ۱، ص ۴۱۰-۴۲۱.
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ صفائى.
- ↑ ۱۲۷۶-۱۱۹۶.
- ↑ ۱۳۲۵-۱۲۶۰.
- ↑ متولد ۱۲۸۳ ه. ق
- ↑ متولد ۱۲۹۶ ه. ق
- ↑ متوفاى ۱۳۳۲ ه. ق
- ↑ دیوان اشعار صفائى جندقى، با تصحیح و مقدمۀ سید على آل داود، چاپ و انتشارات آفرینش، تهران ۱۳۷۰.
- ↑ برگرفته از مجموعه مراثی صفایی جندقی که به سال ۱۳۱۵ ه. ش به وسیلهی اسداله محبون جندقی چاپ شده است.
- ↑ همان، ص 273 و ۲۷۴.
- ↑ همان،ص ۲۷۴.
- ↑ همان، ص ۲۷۵-۲۷۶.
- ↑ همان، ص ۲۷۶.
- ↑ همان، ص ۲۸۳.
- ↑ همان، ص ۲۹۱.
- ↑ همان، ص ۲۹۳.
- ↑ همان، ص ۳۱۴.
- ↑ همان، ص ۳۲۹ و ۳۳۰.
- ↑ هرچه.
- ↑ نه از.
- ↑ همان، ص ۳۴۶.
- ↑ همان، ص ۴۱۲ و ۴۱۳.
- ↑ همان، ص ۴۱۵و ۴۱۶.