Automoderated users، رباتها، دیوانسالاران، checkuser، مدیران نظرات، مدیران رابط کاربری، Moderators، پنهانگران، مدیران
۴٬۰۱۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
در آخرین بند سروش اصفهانى خداوند را به ائمه اطهار | در آخرین بند سروش اصفهانى خداوند را به ائمه اطهار (ع) سوگند مىدهد که از گناه وى و پدر و مادرش درگذرد. و براى نابودى دشمنان ملک و دین به شمشیر ناصرى اثر ذو الفقار ببخشد و او را پناه خلق و خود را پناه وى قرار دهد. | ||
چون نقل این ترکیب | چون نقل این ترکیب شصت بندى از حوصله این مقال افزون است فقط برخى از بندهاى آن را به عنوان نمونه مرور مىکنیم: | ||
آمد محمد حنفیه به اضطراب ... گفت:اى برادر از سفر کوفه رخ بتات | {{شعر}} | ||
{{ب|آمد محمد حنفیه به اضطراب ... گفت:اى برادر از سفر کوفه رخ بتات}} | |||
مرکب خداى را به سوى کوفه زین مکن ... خلق مدینه را ز فراقت حزین مکن | {{ب|مرکب خداى را به سوى کوفه زین مکن ... خلق مدینه را ز فراقت حزین مکن}} | ||
بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد ... دورى ز بارگاه رسول امین مکن | {{ب|بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد ... دورى ز بارگاه رسول امین مکن}} | ||
در شهر دین به جز تو کنون شهریار نیست ... بىشهریار بهر خدا شهر دین مکن | {{ب|در شهر دین به جز تو کنون شهریار نیست ... بىشهریار بهر خدا شهر دین مکن }} | ||
باللّه که اهل کوفه به خون تو تشنهاند ... آهنگ زینهار بدان سرزمین مکن | {{ب|باللّه که اهل کوفه به خون تو تشنهاند ... آهنگ زینهار بدان سرزمین مکن}} | ||
در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا ... ماتمسراى خویش بهشت برین مکن | {{ب|در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا ... ماتمسراى خویش بهشت برین مکن}} | ||
ناچار اگر روى به سوى اهل کین سفر ... با زینب و سکینه سوى اهل کین مکن | {{ب|ناچار اگر روى به سوى اهل کین سفر ... با زینب و سکینه سوى اهل کین مکن }} | ||
فرمود سوى مرگ همى خواندم قضا ... رو پنجه با قضاى جهان آفرین مکن | {{ب|فرمود سوى مرگ همى خواندم قضا ... رو پنجه با قضاى جهان آفرین مکن }} | ||
اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است ... ما را به ما گذار و جزع بیش ازین مکن | {{ب|اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است ... ما را به ما گذار و جزع بیش ازین مکن }} | ||
رفت از پى وداع سوى خانه خداى ... برخاست از مدینه خروشى ز هر سراى | {{ب|رفت از پى وداع سوى خانه خداى ... برخاست از مدینه خروشى ز هر سراى}} | ||
... | |||
{{ب|آمد بر امام مبین حُرّ خوشسرشت ... بگشاده حور بهروى آغوش در بهشت }} | |||
{{ب|از کرده توبه کرد و درآمد به حربگاه ... با اهل کوفه گفت که:اى قوم بدکنشت}} | |||
{{ب|آخر به سوى شاه نوشتید نامهها ... بىآنکه شاه نامه به سوى شما نوشت }} | |||
{{ب|او را گذاشتید و شدید از پى یزید ... کردید پشت بر حرم روى در کنشت }} | |||
{{ب|شنعت،بر آن گروه بسى کرد و برکشید ... شمشیر از نیام و زمین را به خون سرشت }} | |||
{{ب|آهنگ شاه کرد پس از قتل بیشمار ... یک ذره از خلوص و ارادت فرو نهشت }} | |||
{{ب|کامد ندا بدو که برو کشته شو بیا ... سوى جهان خرم و خوش زین جهان زشت }} | |||
{{ب|از دور کرد با شه دین آخرین وداع ... راه نبرد گاه دگر باره در نوشت }} | |||
{{ب|برگشت سوى دشمن و کوشید و کشته شد ... کس تخم دوستى و ارادت چو او نکشت }} | |||
{{ب|شه در رسید و گفت رسیدى به کام خویش ... آزاد باش در دو جهان همچو نام خویش }} | |||
... | |||
{{ب|آمد به سوى شاه حمید خمیدهپشت ... گفت اى کلید دوزخ و جنت تو را به مشت}} | |||
{{ب|پیرانه سر به معرکه جولانم آرزوست ... دشت مصاف و عرصه میدانم آرزوست }} | |||
{{ب|سر باختن چو گوى به میدان عشق شاه ... با قامتى چو خم شده چوگانم آرزوست }} | |||
{{ب|یک دشت پر ز دیو و سلیمان ستاده فرد ... جان باختن به راه سلیمانم آرزوست}} | |||
{{ب|باز سپیدم آمده از آشیان قدس ... مَنعم مکن که ساعد سلطانم آرزوست}} | |||
{{ب|شد سیر از مصاحبتِ جسم،جان من ... دیدار حور و صحبت رضوانم آرزوست }} | |||
{{ب|پشتم خمیده گشت ز پیرى بنفشهوار ... از دست حور،دسته ریحانم آرزوست}} | |||
{{ب|دادش اجازه شاه سوى خصم رفت و گفت ... در راه شاه،باختنِ جانم آرزوست }} | |||
{{ب|موى سپید کرده به خون سرخ،کاین چنین ... رفتن سوى پیمبر و یزدانم آرزوست }} | |||
{{ب|شاه آمد و نهاد سرش در کنار خویش ... فرمود:باد مُزد تو با کردگار خویش}} | |||
... | |||
{{ب|عباس نامدار چو از پشت زین فتاد ... گفتى قیامت است که مه بر زمین فتاد }} | |||
{{ب|آه از دمى که بهر سکینه به دوش مشک ... لابد به راه از پى ماء معین فتاد}} | |||
اندر فرات راند و پر از آب کرد کف ... بر یاد حلق تشنه سلطان دین فتاد}} | |||
{{ب|از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک ... ز آن پس میان دایره اهل کین فتاد}} | |||
از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک ... ز آن پس میان دایره اهل کین فتاد | |||
افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را ... چون هردو دست او ز یسار و یمین فتاد | {{ب|افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را ... چون هردو دست او ز یسار و یمین فتاد}} | ||
{{ب|فریاد از آن عمود که دشمن زدش به سر ... و آن گاه مغفرش ز سر نازنین فتاد }} | |||
{{ب|چشمش ز حلقه چون به در افتاد از عمود ... بر ابروان حیدر کرار چین فتاد }} | |||
{{ب|آمد امیر تشنهلبانش به سر دوان ... او را چو کار با نفس واپسین فتاد }} | |||
{{ب|بر روى شاه خندهزنان جان سپرد و گفت ... خرم کسى که عاقبتش این چنین فتاد }} | |||
{{ب|قاسم از شاه خواست اجازت پى نبرد ... بگذشته سیزده ز سرش چرخ لاجورد }} | |||
... | |||
{{ب|فرمود شاه دین که:بنه از سر این خیال ... لشکر:گران و کار بزرگ و تو خردسال }} | |||
{{ب|ماه نُوِى بوَد گه تابیدنت،بتاب! ... سرو نوى بود گه بالیدنت،ببال! }} | |||
{{ب|از صد تبر درخت کهن را گزند نیست ... وز یک تبر ز پاى درآرند صد نهال }} | |||
{{ب|چندان که لابه کرد نپذیرفت شاه دین ... آمد به گوشهاى دل نازک پر از ملال }} | |||
آمد به | {{ب|تعویذ و گفته پدر آمد به خاطرش ... برخواند و گشت خاطرش آسوده از کلال <ref>درماندگى و خستگى.</ref>}} | ||
{{ب|دید اندر او نوشته به هر جا که بنگرى ... بگرفته گِرد عَمّ تو را لشکر ظلال }} | |||
{{ب|باید که جان خویش ندارى ازو دریغ ... گر منع مىکند به برش ناله کن بنال }} | |||
{{ب|آمد به نزد شاه و نوشته بدو نمود ... کاین حکم را چه چاره کنم غیر امتثال }} | |||
{{ب|بگریست شاه دین که مرا هم وصیتىست ... در حق تو از آن شه خوشخوىِ خوشخصال }} | |||
از | {{ب|بربست عقد فاطمه را از براى تو ... عباس و عون شاهد عقد و گواه حال }} | ||
{{ب|مَهر عروس،در ره امت فدا شدن ... آرى چنین رجال خرامند در حجال <ref>حجلهها.</ref>}} | |||
در | {{ب|در خیمه با عروس برآسود ساعتى ... کآمد ز دشت معرکه آواز القتال }} | ||
{{ب|از جاى جست و گریهکنان با عروس گفت ... ما و تو را به روز قیامت بود وصال }} | |||
{{ب|گردون چه گفت؟گفت:دریغا ازین خرام! ... اختر چه گفت؟گفت:فسوسا برین جمال!}} | |||
{{ب|در بر گرفت بهر وداعش امام ناس ... پوشاند بر مثال کفن در برش لباس}} | |||
... | |||
{{ب|زینب گرفت دست دو فرزند نازنین ... مىسود روى خویش به پاى امام دین }} | |||
{{ب|گفت اى فداى اکبر تو جان صد چو آن ... گفت اى فداى اصغر تو جان صد چو این }} | |||
{{ب|عون و محمد آمده از بهر عون تو ... فرماى تا روند به میدان اهل کین }} | |||
{{ب|فرمود:کودکند و ندارند حرب را ... طاقت على الخصوص که بالشکرى چنین }} | |||
{{ب|طفلان ز بیم جان نسپردن به راه شاه ... گه سر به آسمان و گهى چشم بر زمین }} | |||
{{ب|گشت التماس مادرشان عاقبت قبول ... پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین }} | |||
{{ب|این یک پى قتال دوانید از یسار ... آن یک پى جدال برانگیخت از یمین }} | |||
{{ب|بر این یکى ز حیدر کرار مرحبا ... بر آن دگر ز جعفر طیار آفرین! }} | |||
{{ب|گشتند کشته هردو برادر به زیر تیغ ... شه را نماند جز على اکبر کسى معین }} | |||
{{ب|نوبت رسید چون به على اکبر جوان ... گوش فلک درید ز فریاد بانوان}} | |||
... | |||
{{ب|از خیمه شاهزاده چو آهنگ راه کرد ... شاه از قفاى او به تحیر نگاه کرد }} | |||
{{ب|اندر میان خویش و گروه مخالفان ... سلطان دین خداى جهان را گواه کرد }} | |||
{{ب|گفتا بدین گروه فرستادم این غلام <ref>پسر جوان.</ref> ... کِش هر که دید یاد رسول اله کرد }} | |||
{{ب|شهزاده تاخت با رخ تابان به پیش صف ... دشت مصاف مطلع خورشید و ماه کرد }} | |||
{{ب|شمشیر برکشید و میان سپاه شد ... مانند شیر حق متفرق سپاه کرد }} | |||
{{ب|بیتاب شد زِ تشنگى و تفِ <ref>حرارت و گرما.</ref> آفتاب ... برتافت رخ ز لشکر و آهنگ شاه کرد }} | |||
{{ب|شاهش به برکشید و زبان در دهان نهاد ... تفسیده <ref>خشک و پرالتهاب از اثر تشنگى.</ref> نیز کام پدر دید و آه کرد}} | |||
{{ب|با حلق تشنه باز به فرمان شاه دین ... بهر وداع روى سوى خیمهگاه کرد }} | |||
{{ب|برگشت سوى لشکر و روز سپید را ... بار دگر به چشم لعینان سیاه کرد }} | |||
{{ب|کآمد سپاه در حرکت از چهار سوى ... کوشید و جان فداى شه بىپناه کرد }} | |||
{{ب|جوشان ز حلقههاى زره چشمههاى خون ... سرو قدش ز خانه زین گشت سرنگون}} | |||
... | |||
بودش به گاهواره یکى دُرّ شاهوار ... درّى به چشم خرد و به قیمت بزرگوار | {{ب|بودش به گاهواره یکى دُرّ شاهوار ... درّى به چشم خرد و به قیمت بزرگوار }} | ||
چون شمع صبح دیدهاش از گریه بىفروغ ... جسمش چو ماه یکشبه از تشنگى نزار | {{ب|چون شمع صبح دیدهاش از گریه بىفروغ ... جسمش چو ماه یکشبه از تشنگى نزار }} | ||
بىشیر مانده مادر و کودک لبش کبود ... پژمرده گشته شاخ گل و خشک چشمهسار | {{ب|بىشیر مانده مادر و کودک لبش کبود ... پژمرده گشته شاخ گل و خشک چشمهسار }} | ||
شد سوى خیمه طفل گرانمایه برگرفت ... و آمد به دشت و گفت بدان قوم نابکار | {{ب|شد سوى خیمه طفل گرانمایه برگرفت ... و آمد به دشت و گفت بدان قوم نابکار }} | ||
رحمى به تشنهکامى من،گر نمىکنید ... بارى کنید رحم بر این طفل شیرخوار | {{ب|رحمى به تشنهکامى من،گر نمىکنید ... بارى کنید رحم بر این طفل شیرخوار }} | ||
گفتند بهر آل على نیست بهرهاى ... گردد اگر زمین همه پر آب خوشگوار | {{ب|گفتند بهر آل على نیست بهرهاى ... گردد اگر زمین همه پر آب خوشگوار }} | ||
تیرى زدند بر گلوى اصغر اى دریغ ... نوشید آب از دم پیکان آبدار | {{ب|تیرى زدند بر گلوى اصغر اى دریغ ... نوشید آب از دم پیکان آبدار }} | ||
بگذشت تیر از گلوى نازکش چنانک ... سوزن ز پرنیان و ز گلبرگ تازه خار | {{ب|بگذشت تیر از گلوى نازکش چنانک ... سوزن ز پرنیان و ز گلبرگ تازه خار }} | ||
ز آن پس فرو نشست به بازوى شاه دین ... مجروح کرد بازوى آن شاه تاجدار | {{ب|ز آن پس فرو نشست به بازوى شاه دین ... مجروح کرد بازوى آن شاه تاجدار }} | ||
خون مىسترد از گلوى طفل نازنین ... مىکرد عاشقانه سوى آسمان نثار | {{ب|خون مىسترد از گلوى طفل نازنین ... مىکرد عاشقانه سوى آسمان نثار }} | ||
یک قطره خون به سوى زمین باز پس نگشت ... شهزاده در کنار پدر جان سپرد زار | {{ب|یک قطره خون به سوى زمین باز پس نگشت ... شهزاده در کنار پدر جان سپرد زار }} | ||
بردن به خیمهاش نتوانست از آنکه بود ... از روى شهربانوى بیچاره شرمسار | {{ب|بردن به خیمهاش نتوانست از آنکه بود ... از روى شهربانوى بیچاره شرمسار }} | ||
شد سوى خیمهگه،قدمى چند و بازگشت ... برکند خاک بادیه با نوک ذو الفقار | {{ب|شد سوى خیمهگه،قدمى چند و بازگشت ... برکند خاک بادیه با نوک ذو الفقار}} | ||
کردش دفین و باز برآمد به پشت زین ... ز آن پس میان به کشته شدن بیست استوار | {{ب|کردش دفین و باز برآمد به پشت زین ... ز آن پس میان به کشته شدن بیست استوار }} | ||
آمد به سوى معرکه تیغ پدر به مشت ... یک بهره ز آن گروه به یک تاختن بکشت | {{ب|آمد به سوى معرکه تیغ پدر به مشت ... یک بهره ز آن گروه به یک تاختن بکشت}} | ||
... | |||
{{ب|روزى چنان به یاد زمین و زمان نداشت ... جورى ستاره کرد که خود در گمان نداشت }} | |||
{{ب|دانى دراز بود چرا روز قتل شاه؟ ... زیرا که قوّت حرکت،آسمان نداشت }} | |||
{{ب|گشتند یاوران همه مقتول و یاورى ... کش آورد سمند و بگیرد عنان نداشت }} | |||
{{ب|فریاد از آن زمان که گرفتند گرد وى ... راه برون شتافتن از آن میان نداشت }} | |||
{{ب|جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن ... دلسوز جز جراحت تیر و سنان نداشت }} | |||
{{ب|افتاد بر زمین و ز بس زخم بر تنش ... چندان که بر زمین بنشیند توان نداشت }} | |||
{{ب|مىرفت خون ز حلقش و با حق جز این سخن ... کز جرم شیعیان بگذر،بر زبان نداشت }} | |||
{{ب|گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث ... لیکن(سروش)ناطقه یاراى آن نداشت }} | |||
{{ب|بگرفت آفتاب و بلرزید کوه و دشت ... بارید خون تازه ازین باژگونه طشت}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
==منابع== | ==منابع== |
ویرایش