عاشق اصفهانی‌

از ویکی حسین
(تغییرمسیر از عاشق اصفهانی)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

آقا محمد عاشق اصفهانی (۱۱۱۱ ه. ق-۱۱۸۱ ه. ق) از شعرای قرن دوازدهم هجری است.

عاشق اصفهانی
نام اصلی آقامحمد عاشق اصفهانی
زادروز سال ۱۱۱۱ ه. ق
اصفهان
مرگ سال ۱۱۸۱ ه. ق
اصفهان
کتاب‌ها دیوان اشعار

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آقامحمد عاشق اصفهانی در سال ۱۱۱۱ ه. ق در اصفهان در بحبوحه‌ وقایع و مصائب در اصفهان مصادف با اوایل سلطنت شاه سلطان حسین صفوی متولد شد. او با پیشه‌ خیاطی روزگار می‌گذرانید و به قناعت و دیگر صفات نیک شهرت داشته‌است.

عاشق در اوان جوانی که مصادف بود با حمله‌ی افاغنه، قتل و غارت و کشمکش‌های داخلی ایران شروع به شعر و شاعری نمود. این دوران مردم ایران هیچگاه شب، خواب راحت و روز، آسایشی نداشتند و خیلی تسلّط روحی لازم بود که با تمام این بدبختی‌ها اشخاصی بتوانند گرد دانش، ادب و ادبیات بگردند. پس از انقراض سلسله‌ی صفویه و ظهور سلسله‌ی افشاریه و روح جهانگیری نادر شاه افشار که تقریبا تمام مدّت سلطنتش صرف جهانگشایی و استقرار امنیّت بود هیچگاه مشوّق دانش و دانشمندان و هنرمندان نبود و بعد از قتل نادر شاه افشار هم به علت ملوک‌الطوایفی و تشکیل دولت جدید «زندیه» در اغلب نقاط کشور جنگ و کشمکش بود و سلاطین این چند سلسله، فرصتی نداشتند که فضلا و بزرگان علم و دانش را در نقطه‌ای تمرکز داده و یا تشویقی از آنان بنمایند و در توسعه‌ی فرهنگ و ادب کوششی روا دارند و وضع عهد صفوی را رونق دهند. اما اهل ادب خود مجمع تشکیل می‌دادند تا آثار علمی، ادبی و هنری را به معرض استفاده عموم بگذارند.

عاشق نیز با شاعران هم عصر خود در اصفهان چون آذر بیگدلی، هاتف اصفهانی و صباحی کاشانی انجمن شعری داشت و به احتمال، ریاست آن نیز بر عهده‌ی او بوده‌است. در آن زمان سعی به بازگشت به سبک عراقی بود زیرا از ابتدای تسلّط مغول در ایران شعرا سبک ساده عراقی را رها کرده و سبک هندی، اختیار نموده‌بودند. شعرای پیشگام در این مرحله از اهمّیتی ویژه برخوردارند، که عاشق اصفهانی از جمله‌ی این شاعران است، که اشعارش حاکی از روانی و سلاست بیان و سلامت گفتار می‌باشد و این خود خدمتی در راه اصلاح شعر فارسی بوده است.

به تبعیّت از این انجمن و بازگشت شعرا به سبک عراقی، عده‌ای از نویسندگان بزرگ زمان شیوه‌ی معمول نثر فارسی که آن هم دچار انحطاط شده‌بود را کنار گذاشتند و تحوّلی در نثر فارسی پدید آوردند و ساده‌نویسی را رواج دادند. بهر حال او شاعری است که رنج عشق و حرمان را چشیده و همواره سوز و گداز خود را با الفاظی ساده بیان می‌کند و به همین دلیل تخلّص خود را صادقانه «عاشق» اختیار کرده‌است.

عاشق اساسا شغل خود را شاعری قرار نداد، و از این راه ابداً تحصیل معاش ننمود و با شغل خیّاطی امرار معاش می‌کرد. وی و هم‌چنین گوشه‌ی انزوا را اختیار کرده و با نهایت فقر و کمال استغنا به سر می‌برده‌است. وفات او به سال ۱۱۸۱ ه. ق. در سن هفتاد سالگی در زادگاهش بود.[۱]

آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آقا محمد از طرفداران رستاخیز ادبی و مخالف سبک شعر (فارسی- هندی) بود. این سبک در زمان سلاطین مغول در ایران معمول گردیده‌بود. شیوه شاعران قدیم خراسان و عراق را تجدید کرد (یعنی بازگشت به سبک سعدی و حافظ) و بر این قالب شعر می‌سرود. اشعارش در شیوه‌ی غزل‌سرایی طرزی دلپسند دارد زیرا فن اصلی او غزلسرایی است و در غزلهایش بیشتر مضامین عاشقانه دیده می‌شود.

دیوان شعر او شامل قصاید، غزلیات، قطعات و رباعیات می‌باشد. مضامین رباعیات او به رباعیات خیّام نزدیک است.

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ترکیب‌بند ۱[ویرایش | ویرایش مبدأ]

امروز روز تعزیه‌ی آل مصطفی است‌ امروز روز ماتم سلطان کربلاست
روزیست این که نخل فتوّت ز پا فتاد روزیست این که شور قیامت بپای خاست
برگِرد عرش مرثیه‌خوان است جبرئیل‌ در آسمان به حلقه‌ی کرّوبیان عزاست
خامش نشسته بلبل ازین غم به طرف باغ‌ وز بانگِ نوحه سربه‌سر آفاق پر صداست
بر لب حدیثشان غم فرزند فاطمه است‌ حور و پری که بر تنشان پیرهن قباست
از مصطفی و آل، حیا در جفا نکرد با ما زمانه را سر و برگ وفا کجاست؟
جمعی که عالم است طفیل وجودشان‌ بنگر به حالشان ز جفا و ستم چه‌هاست
چون خون نور دیده‌ی زهرا به خاک ریخت‌ خون گر رود ز دیده‌ی گریان ما، رواست
از قصّه لب ببندم و گریم درین عزا خود طاقت شنیدن این ماجرا که راست؟
جن و ملک به نوحه در آمد، عزای کیست؟ این شور در زمین و فلک از برای کیست؟

ترکیب بند ۲[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آن روز گشت خون دلِ ما به ما حلال‌ کالود چرخ پنجه به خون نبیّ و آل
صد قرن بگذرد اگر از دور آسمان‌ از جبهه‌ی جهان نرود گرد این ملال
بیرون نرفت گر ز تنم جان غریب نیست‌ کاین ماجرا تمام نگنجید در خیال
دیگر ثبات می‌نکند دور آسمان‌ کاین حدّ ظلم نیک نیامد ازو به فال
عمر فلک گذشت و به هر گوشه‌ای هنوز این تعزیت به جاست زهی حزن بی‌زوال
گر این ندیده بودمی از دور آسمان‌ می‌گفتمی ازوست چنین جرأتی محال
با این دو چشم تر چقدر خون توان فشاند گیرم رود به گریه مرا عمر ماه و سال
یک عمر چیست، گر بودم صد چو عمر نوح‌ کم باشد از برای چنین ماتمی مجال
تا یک دو روز هست مجالی درین عزا ای دیده گریه سر کن و ای دل ز غم بنال
بیش از هزار سال شد اکنون که ماتم است‌ از بهر او هنوز چنین ماتمی کم است

ترکیب بند ۳[ویرایش | ویرایش مبدأ]

نور دو چشم فاطمه و بوتراب کو؟ تاریک گشت هر دو جهان، آفتاب کو؟
مهمان کربلا که به غیر از سنان و تیغ‌ او را به حلقِ تشنه نکردند آب کو؟
غلمان و حور تعزیه دارند و سوگوار ای روزگار، «سیّد اهل شباب» [۲] کو؟
آن سروری که بر سر منبر، نبی مدام‌ می‌خواند مدح او به دو صد آب و تاب کو؟
رنگ و رخ چو ماه، ز جورِ که برشکست‌ شهد سخن بر آن لب شیرین جواب کو؟
زان گل که کرد پر همه عالم ز رنگ و بو غیر از گلاب اشک به عالم گلاب کو؟
زین العباد را که به زنجیر می‌کشند جدّ بزرگوار کجا رفت و باب کو؟
پا در رکاب رخش برآورد بهر رزم‌ سلطان ما کجا شد و ما را رکاب کو؟
ظلمی که کرد خصم بر اولاد مصطفی‌ گیرم تمام شرح توان کرد، تاب کو؟
کاری کز آن بتر نتواند شدن، چو کرد گو بعد از این فلک پی کار دگر مگرد

ترکیب بند ۴[ویرایش | ویرایش مبدأ]

رخساره‌ای که بود به خوبی مه تمام‌ پوشیده کرد معرکه‌اش در ته غمام
موئی که شانه می‌زدش از پنجه مصطفی‌ صد حلقه حلقه‌اش به ته خاک همچو دام
سروی که رست از چمن مصطفی، فتاد در جویبار خون و فرو ماند از خرام
برخاک سوده شمر ز روی جفا ببین‌ رویی که بود بوسه‌گه مرتضی مدام
از پا فکند قامت نخلی که در چمن‌ پرورده بود فاطمه‌اش با صد احترام
در خون کشیده‌اند و جهان همچنان به جا آن را که ساکنان فلک بنده و غلام
شهباز عرش بین که به عزم دیار قدس‌ در خون کشیده بال و پر خویش چون حمام
زان دم که هشته بود بنای ستم فلک‌ هرگز نکرده بود جفایی چنین تمام
نسبت نمی‌توان به قضا داد این ستم‌ گویا گسسته بود فلک از قضا زمام
این ظلم دیگر است که گردون نگون نشد عالم تمام غرقه‌ی دریای خون نشد

ترکیب بند ۵[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در کربلا زدند چون آل نبی قدم‌ صد شعله زد ز سینه‌ی کرّوبیان علَم
آن ظلم شد بپای که لرزید آفتاب‌ از باد آه سرد درین نیلگون خِیَم
آزاده سرو باغ دو عالم ز پا فتاد تاریک گشت هر دو جهان از غبار غم
شد جمع و شور نوحه به هفت آسمان فکند هر فتنه‌ای که بود جهان را ز بیش و کم
از آل مصطفی دم آبی دریغ داشت‌ ای دل ز چرخ سفله مجو شیوه‌ی کرم
نم در جگر نهشت ز بس تشنگی ولی‌ از خونشان رساند در آن دشت نم به نم
چون مهتر حرم تپد از تیغشان به خون‌ با این سگان دگر چه کند آهوی حرم
بر نیزه‌اش به معرکه‌ی کربلا نگر آن سر که خورده بود به آن مصطفی قسم
ور سینه تاب صبر از این ماجرا نداشت‌ دل خون شد و ز دیده برون رفت لا جرم
با این قضیه خون دل ما چه می‌کند گرید اگر دو دیده دو دریا چه می‌کند

ترکیب بند ۶[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در خون کشیده پیکر «دارای دین» ببین‌ از تن جدا فتاده سر نازنین ببین
شهباز عرش را به هوای دیار قدس‌ در خون خویش بال فشان بر زمین ببین
زین گرگ سالخورده که در خون کشیده است‌ نور دو چشم شیر خدا را کمین ببین
هر سو وداع شاهی و شهزاده‌ای نگر از چشم خونفشان نگه واپسین ببین
طفلان خردسال حرم را نظاره کن‌ بر چشمشان ز شوق پدر آستین ببین
حرف غریب ماندنشان بر زبان نگر گَردِ یتیم گشتنشان بر جبین ببین
همرنگ لاله‌زار ز خون عرصه‌ای نگر وز پا فتاده سرو و گل و یاسمین ببین
در خیمه‌ی حرم ز یتیمان فغان شنو در آن میانه ناله‌ی روح الامین ببین
بنگر چه‌ها رسیده به اولاد مصطفی‌ بگذار هرچه کرده سپهر و همین ببین
آل نبی درین غم و محنت نظاره کن‌ بگریز از جهان وز گردون کناره کن

ترکیب بند ۷[ویرایش | ویرایش مبدأ]

تابنده اختر فلک هشت و چار [۳] حیف‌ آن نور هر دو دیده‌ی زهرا، هزار حیف
از روی زین به خاک در افتاد عاقبت‌ نور دو دیده‌ی شه دُلدُل سوار، [۴] حیف
رویی که بود روشنی آفتاب ازو پوشید خاک معرکه‌اش در غبار، حیف
مویی چو شب که بر رخ چون روز شاه بود در خون کشید گردش لیل و نهار، حیف
آن تن که پرورش به کنار بتول یافت‌ از زخمهای تیغ و سنان شد فکار، حیف
شد شاه ذو الفقار و نماند از جفای خصم‌ شهزاده‌ای که بود ازو یادگار، حیف
رفت آن که بود نقد شهنشاه لافتی‌ دیگر کسی نماند پی کارزار، حیف
بر باد فتنه رفت به یک جنبش سپهر هر گل که بود در چمن روزگار، حیف
برخاست صرصری که به گلزار مصطفی‌ بر باد رفت حاصل صد نو بهار، حیف
بنگر خزان چه کار به باغ و بهار کرد هر کار کرد چشم بد روزگار کرد

ترکیب بند ۸[ویرایش | ویرایش مبدأ]

رفت از میانه پادشه انس و جان، دریغ‌ بر باد رفت حاصل کون و مکان، دریغ
در گلشنی که داشت تماشا عنان خویش‌ از مطلق العنانیِ باد خزان، دریغ [۵]
از دست روزگار برون شد به رایگان‌ یکدانه گوهر صدف کن فکان، دریغ [۶]
شد شهسوار قدس از این تیره خاکدان‌ با یک جهان ملال عنان بر عنان، دریغ
نگذاشتند جانب آل رسول، حیف‌ نشناختند حرمت آن خاندان، دریغ
رفت آن که شاد بود دو عالم برای او در رفتنش نماند دلی شادمان، دریغ
از غصّه سوخت جان و دل عالم این جفا وین داغ ماند بر دل و جان جاودان، دریغ
در باغ مصطفی که ارم بود بنده‌اش‌ از نو شکفته گلبن و سرو جوان، دریغ
در گلشنی که خورد ز جوی بهشت آب‌ بر خاک ریختند گل و ارغوان، دریغ
با آن چمن سپهر ستمگر ببین چه کرد پرورد گل به عزّت و آخر ببین چه کرد

ترکیب بند ۹[ویرایش | ویرایش مبدأ]

وقت است ماند از حرکت چرخ کج مدار وین دود محو گردد و بنشیند این غبار
خیزد ز نفخ صور یکی تند باد صعب‌ کاین خیمه‌ها نگون شود از وی جباب‌وار
میزان عدل نصب کنند از پی جزا هنگام کار آید و هرکس رود ز کار
این ظلم بی‌حساب شود دفع لاجرم‌ گردد روان به امر خدا حکم کردگار
اهل نفاق را بگریزد ز سینه دل‌ پیدا شود چو بیدق شاه شترسوار
خونین کفن به حشر درآیند یک‌به‌یک‌ آل نبی و خلق بگریند زارزار
زهرا در آن مخاصمه گیرد به روی دست‌ در خون کشیده پیرهن آن بزرگوار
پرسد که خاندان نبوت که برفکند شیر خدا که خانه‌ی دین کرد استوار
شوری برافکنند که در جنّت آن خروش‌ آشوب روز حشر یکی باشد از هزار
آید حسین و با تن بی‌سر کند فغان‌ بیند در آن فغان و پیمبر کند فغان

ترکیب بند ۱۰[ویرایش | ویرایش مبدأ]

گیرند اگر حساب تو در فتنه و فساد دوزخ کم است بهر تو ای زاده‌ی زیاد
جوری نکرده‌ای تو که هرگز رود ز دل‌ کاری نکرده‌ای تو که هرگز رود ز یاد
بسیار گشت چرخ پی مفسدان ولی‌ همچون تویی ندیده به قوم ثمود و عاد
برخاست صرصری ز نفاق تو در جهان‌ گلهای بوستان نبی را به باد داد
آنی که بستی آب به رو اهل بیت را از حلقشان به خنجر کین چشمه‌ها گشاد
از تند باد جور تو ای مایه‌ی فساد آزاده سرو باغ امامت ز پا فتاد
شرمت ز بو تراب نیاید، زهی جحود! بر دیده‌ی تو آب نیاید، زهی عناد!
چشم شفاعتت ز که باشد به روز حشر فریاد مصطفی چو برآید برای داد
ترسم در آتش تو بسوزند عالمی‌ چون گرم انتقام شود داور عباد
آه این چه آتشست که جور تو برفروخت‌ افروخت آتش که جهان را به ناله سوخت


ترکیب بند ۱۱[ویرایش | ویرایش مبدأ]

هرکس ز پای تا سرِ این داستان گذشت‌ از جان خویش سیر شد و از جهان گذشت
این قصّه‌کش تمام شنیدن نمی‌توان‌ آیا به خاندان نبوت چه سان گذشت
یکجا به خاک این همه گل، هیچگه نریخت‌ چندان که بر زمانه بهار و خزان گذشت
گردون فشاند خاک به سر، وین غریب نیست‌ این ماتمی نبود که از وی توان گذشت
نم در جگر نماند فلک را ز بس گریست‌ فریاد العطش چو ز هفت آسمان گذشت
در خون تپید پیکر فرزند مرتضی‌ ای جان برآ که کار ز آه و فغان گذشت
تنها مگو به آل نبی رفت این ستم‌ از این عزا ببین که چه بر انس و جان گذشت
سهلست با عزای جوانان اهل بیت‌ از روزگار هرچه به پیر و جوان گذشت
دیگر ز درد ساکن بیت الحزن مگو بنگر چه‌ها ز جور به آن خاندان گذشت
کس این ثبات و صبر ز ایوب کی شنید این حزن بی‌زوال به یعقوب کی رسید

ترکیب بند ۱۲[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ای دل جهان ز گریه چو دریای خون نگر دیدی درون سینه‌ی ما را برون نگر
بشکاف سینه‌ی من و بنگر که حال چیست‌ گاهی برون نظر کن و گاهی درون نگر
با آل مصطفی بنگر کید آسمان‌ افسانه‌ی زمانه شنیدی فسون نگر
در حلقه حلقه‌ی ثقلین این عزا ببین‌ از جنّ و انس، شور ملایک فزون نگر
ارواح قدس را که نیستند آشنای غم‌ از جای رفته پای ثبات و سکون نگر
خون ریخت شاه را ز لآلی دریغ داشت‌ رحمت ببین و ریزش گردون دون نگر
وارونه کاریِ فلک کجمدار بین‌ افعال زشت او همگی واژگون نگر
با آنکه کرد این همه چشم بدِ سپهر از این عزاش جامه به تن نیلگون نگر
آمد محرّم و غم او شد یکی هزار از دست چرخ گریه‌ی «عاشق» کنون نگر
در این عزا به حلقه‌ی هر جمع گریه کن‌ بنشین به حلقه حلقه و چون شمع گریه کن [۷]


منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. مجمع الفصحاء؛ ج ۲، ص ۳۴۶. الذریعه؛ ج ۹، ص ۶۷۲. آتشکده‌ی آذر؛ ص ۴۰۴. مقدمه دیوان عاشق اصفهانی با تخلیص.
  2. اشاره به حدیث «الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّة».
  3. فلک هشت و چار: آسمانی که بروج دوازده‌گانه در آن قرار گرفته، و در اینجا کنایه از ائمه اطهار(ع) است، که دوازده نفرند. و امام حسین(ع) اختر تابنده و درخشان این فلک است.
  4. دلدل: خارپشت بزرگ، موضوع مهم و امر عظیم. و نام استری که مقوقس امیر مصر، به پیامبر اکرم(ص) هدیه کرد و امیرالمؤمنین(ع) بر آن سوار می‌شد.
  5. در گلشن اهل بیت پیامبر(ع) که تماشا، به احترام، عنان و زمام خود را نگاه می‌داشت، اینک باد خزانی، عنان رها کرده و گلها را به خاک می‌اندازد. در این بیت، «تماشا»، برای مبالغه، به جای «تماشا کننده» به کار رفته است.
  6. «کن فکان»، در لغت، یعنی: «شو، پس شد». و مأخوذ از آیاتی نظیر: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ». «کن فکان» کنایه از عالم امر و اراده‌ی نافذ الهی در خلق اشیاء و انجام هر کاری است. در این بیت، عالم امر، به صدفی تشبیه شده که امام حسین(ع) گوهر این صدف است.
  7. دیوان عاشق اصفهانی؛ ص ۴۹۵-۵۰۰.