محمود رضا اکرامی‌

محمود رضا اکرامی متخلص به «خزان» شاعر معاصر ایرانی است.

محمود رضا اکرامی
محمدرضا اکرامی.jpg
زادروز 1338ه.ش
اسفراین
لقب خزان




درباره‌ی شاعر

محمود رضا اکرامی فرزند حسن متخلص به «خزان» متولد سال 1338 ه. ش در شهرستان «اسفراین» می‌باشد. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود انجام داد و تحصیلات عالیه خود را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته‌ی جامعه‌شناسی در دانشگاه آزاد به اتمام رساند. و تحصیلات تکمیلی خود را در رشته معدن‌شناسی و در مقطع دکتری در کشور تاجیکستان در حال گذراندن است. محمود اکرامی هم اکنون بعنوان مدرس در دانشگاه‌های آزاد اسلامی، علمی- کاربردی و الزهراء مشهد تدریس می‌کند.

آثار شاعر

از اکرامی آثاری در نظم و نثر تاکنون به زیور طبع آراسته گردیده است که از آثار منظوم وی می‌توان به: «دریا تشنه است» و «گزیده ادبیات معاصر، شماره 32» اشاره نمود و هم چنین از کتاب‌های «ما با سلیقه مردم پیر می‌شویم»، «گریه کردن کم آرزویی نیست» و «الفبای مطالعه و تحقیق» در نثر را نام برد.


اشعار

چهارده قرن است ...:

باز می‌گردم به کار خویشتن‌ گریه نوش و شرمسار خویشتن
باز می‌گردم ببینم عشق چیست؟ شیعه‌تر، شوریده‌تر در عشق کیست؟
ناگهان هر واژه‌ای تب می‌کند یادی از اندوه «زینب» می‌کند
یال خون آلود اسبی بی‌سوار می‌وزد بر خاک‌های سوگوار
می‌زند بر سینه، می‌پوشد سیاه‌ خاک گودال بلند قتلگاه
از نگاه پیر و غیرتمند من‌ قطره‌قطره می‌چکد لبخند من
چشمه‌چشمه اشک و ماتم می‌شوم‌ کربلا در کربلا غم می‌شوم
می‌شوم پر از سکوتی ارجمند می‌سرایم با زبانی سربلند
ای «حسین» ای ماه قربانی شده‌ صبح سکرانگیز توفانی شده
ای تمام شهر در سوگت سیاه‌ آب‌های نهر در سوگت سیاه
ای سر خورشید روی دامنت‌ شعله‌شعله زخم در پیراهنت
ای درختان پیش رویت سر به زیر هفت اقیانوس در چشمت اسیر
جز تو کس در عاشقی استاد نیست‌ تشنه‌کام هر چه باداباد نیست
جز تو کس فریاد بیداری نشد تشنه‌ی از خویشتن جاری نشد
غصّه‌ها پشت مرا خم می‌کنند گریه‌ها عمر مرا کم می‌کنند
آه از آن ساعت که در آن دشت پیر ذو الجناحی بود و زینی سر به زیر
آفتاب از صدر زین افتاد بود آسمان روی زمین افتاده بود
هیچ کس خورشید را یاری نکرد هیچ کس از گل طرفداری نکرد
جمله‌ی سرها گریبانی شدند دشمن آن نوح توفانی شدند
آسمان در پیش چشمش سنگ شد بهر دیدارش خدا دلتنگ شد
تو نه از زنگی، نه از رومی حسین! چارده قرن است مظلومی حسین!


آسمان در آسمان بارانی‌ام‌ گردبادم، در خودم زندانی‌ام
سر نهاده شعله روی دامنم‌ آتشی گل کرده در پیراهنم
آتشی سر در گریبان خودم‌ ساکن شام غریبان خودم
آسمان بر دوش صحرا می‌رود آفتابی رو به دریا می‌رود
آه ای دریا در آغوشش بگیر موج توفان زاد، بر دوشش بگیر
چون که این دریای توفان پیرهن‌ هفت وادی زخم سرکش در بدن
می‌رود تا عشق را معنا کند می‌رود تا خویش را پیدا کند


آسمان گریان و صحرا تشنه است‌ در میان دجله، دریا تشنه است
دست در شط برد و دریا مست شد آسمان تا بی‌نهایت دست شد
«با دل خونین، لب خندان» که دید؟ تشنه، مشک آب بردندان که دید؟ [۱]


جان سرخ:

مردی که طوفان خانه زادش، همنشینش بود خورشید پلکی از نگاه آتشینش بود
یک آسمان از خاک بالاتر، نشست آخر آن گل که اوج نیزه‌ی دشمن زمینش بود
شمشیرهای فتنه رقصیدند و باریدند بر جان سرخی که خدا عاشق‌ترینش بود
آن روز در آن ظهر گرماریز خون بارید تیغ کج اندیشی که عمری در کمینش بود
پشت تمام تیغ‌ها خم گشته در سوگش‌ در سوگ مردی که گل و آیینه دینش بود


عصر عاشورا:

عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته‌ ذو الجناحی ماند با یال‌های سوخته
کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیر سال‌ کودکان تشنه را با دست و پای سوخته
در کجا دیدید یا خواندید روی نیزه‌ها آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته
قطره‌قطره شرم شد آب فرات از دیدن‌ رقص خون آلود شیشه و هوای سوخته
چارده قرن آسمان بارید و می‌بارد هنوز چشم را به خاک کربلای سوخته
ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته




منابع

  • دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1539-1540.

پی نوشت

  1. رستاخیز لاله‌ها؛ ص 19 و 20.