محمد بن اشعث

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۶ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۲۲:۴۷ توسط Faraji (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشخصات فردی
نام کامل محمد بن اشعث‌ بن قیس‌ بن مَعدی کَرِب اَشجَ کِندی اَزدی کوفی
کنیه ابوالقاسم
محل زندگی کوفه
نسب/قبیله کنده
خویشاوندان سرشناس اشعث • جعده • قیس بن اشعث
درگذشت سال ۶۷ ق
نحوه درگذشت در جنگ مصعب با مختار
نقش در واقعه کربلا
اقدامات انکار انتساب امام حسین به پیامبر (ص)
نقش‌های برجسته فرماندهی نیروهای ابن زیاد در دستگیری مسلم بن عقیل
دیگر فعالیت‌ها شهادت علیه حجر بن عدی • از مخالفان قیام مختار

محمد بن اشعث‌ بن قیس‌ بن مَعدی کَرِب اَشجَ کِندی اَزدی کوفی، منسوب به خاندان حارث‌ بن معاویه بن جبلة بن عَدی، از قبیله بزرگ کِنده حَضرَمَوت در جنوب عربستان و یکی از رجال نظامی و سیاسی بنی‌امیه و از جانیان کربلا بود.

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

خاندان ابن ‌اشعث در میان قبیله کنده و دیگر قبایل مجاور عرب از اعتبار خاصی برخوردار بودند. محمد فرزند بزرگ اشعث‌ بن قیس بود. پس از مرگ اشعث‌ بن قیس به سال ۴۰ هجری، محمد جای پدر را گرفت و رئیس قبیله کنده شد.[۱] او از حامیان سرسخت حکومت امویان بود. درباره تاریخ تولد او اطلاع درستی در دست نیست، بنا بر برخی اقوال او در زمان پیامبر (ص) متولد شد،[۲] اما چون پدرش اشعث بعد از رحلت پیامبر (ص) و جریان ارتداد با اُمّ‌فَروَه دختر ابوقحافه، خواهر ابوبکر، خلیفه اول ازدواج کرد،[۳] تولد او در زمان خلافت ابوبکر بین سال‌های ۱۱ تا ۱۳ هجری می‌باشد. کُنیه‌اش ابوالقاسم یا ابومیثاء و به کندی کوفی منسوب بود.[۴]

فرزندان[ویرایش | ویرایش مبدأ]

از فرزندان متعدد محمد بن اشعث، عبدالرحمن با بودن برادران ارشدش به ریاست قبیله‌‌اش رسید. او بر خلیفه وقت عبدالملک‌ بن مروان و والی او در عراق حجاج‌ بن یوسف ثقفی خروج کرد و در سال ۸۵ در جنگ با او کشته شد.[۵]

چهار تن دیگر از فرزندان او به نام‌های اسحاق، صباح، منذر و قاسم در عرصه سیاست و جامعه شهر کوفه فعالیت داشتند. اسحاق و صباح، جانب حجاج‌ بن یوسف ثقفی و خلفای اموی را گرفتند و در قیام عبدالرحمن شرکت نکردند. اسحاق در سال ۶۶ گروهی از افراد قبیله کنده را در جنگ علیه مختار رهبری کرد. به هنگام امارت حجاج در عراق، سرپرستی سپاه کوفه را بین سال‌های ۷۵ تا ۷۶ هجری در طبرستان بر عهده گرفت و بعدها نیز چندی علیه گروه خوارج در رامهرمز جنگید.[۶] او مدتی نیز بر ری حکومت کرد.[۷]

صباح نیز در سال ۷۷ هجری از طرف حجاج‌ در نبرد سختی با خوارج، قطر‌ی‌ بن فجائه رهبر یکی از گروه‌های این فرقه را کشت.[۸]

منذر هنگام قیام زید بن علی در سال ۱۲۲، سرکرده قبایل کنده و ربیعه در کوفه بود.[۹]

قاسم نیز در طبرستان کشته شد.[۱۰]

از جمله دختران محمد بن اشعث، میمونه به عقد محمد پسر حجاج در آمد. عایشه همسر حارث‌ بن عبدالله و اُمّ‌نعمان همسر عبیدالله‌ بن زیاد بودند.[۱۱]

در زمان خلافت امام حسن (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن‌ اشعث در زمان خلافت امام حسن (ع) از طرف آن حضرت برای انعقاد صلح بین امام و معاویه فرستاده شد.[۱۲]

در زمان حکومت والی کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن‌ اشعث‌ از امیران مورد اعتماد زیاد بن ابیه و عبیدالله‌ بن زیاد بود. زمانی که زیاد به عنوان والی وارد کوفه شد و حکومت آن شهر را علاوه بر بصره به دست گرفت، اولین کسی که با عنوان امیر به او سلام داد، محمد بن‌ اشعث‌ بود.[۱۳]

نقش در دستگیری حجر بن عدی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

او به دستور زیاد ‌در دستگیری حجر بن عدی، صحابی پیامبر (ص) و از یاران امام علی (ع) شرکت فعال داشت. گفته شده پس از قیام حجر به سال 51، زیاد که از یافتن وی درمانده شده بود، محمد بن‌ اشعث‌ را تهدید کرد تا حجر را که هم قبیله‌اش بود، نزد وی ببرد.[۱۳][۱۳] سرانجام حجر پیامی نزد محمد بن‌ اشعث‌ فرستاد و به وی گفت به شرط آنکه زیاد به وی امان دهد، خود را تسلیم خواهد کرد تا نزد معاویه برود. محمد بن‌ اشعث‌ با جمعی از بزرگان و امرا نزد زیاد رفت و برای حجر امان گرفت. حتی وی از کسانی بود که بعد به درخواست زیاد، علیه حجر شهادت دادند که حجر بر ضد خلیفه شوریده است. با وجود امانی که به حجر دادند، او به دستور معاویه کشته شد و در پی آن عبیده کندی (بدی) شاعری کندی، محمد بن‌ اشعث‌ را به سبب یاری نکردن حجر سرزنش و نکوهش کرد.[۱۴]

اسلمت عمک لم تقاتل دونه
و قتلت وافد آل بیت محمد
لو کنت من أسد عرفت کرامتی
فرقا و لو لا أنت کان منیعا
و سلبت أسیافا له و دروعا
و رایت لی بیت الحباب سفیعا

حکومت طبرستان[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در زمانی‌ که عبیدالله از طرف معاویه حاکم بصره بود، محمد بن اشعث را به حکومت طبرستان منصوب کرد. او با مردم طبرستان صلح کرد و پیمان بست، اما هنگامی که وارد طبرستان شد، راه را بر او بستند و پسرش ابوبکر را کشتند.[۱۵]

نامه به یزید[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن‌ اشعث‌ و افرادی چون عمر بن‌ سعد‌، عبدالله‌ بن ‌مسلم‌ بن‌ سعید حضرمی جزء کسانی بودند که طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاع‌ یزید رساندند و او را از ضعف نعمان‌ بن بشیر‌ والی کوفه و اقدامات مسلم‌ بن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند.[۱۶]در سال ۶۰ چون عبیدالله‌ بن زیاد به عنوان والی به کوفه رفت، محمد بن‌ اشعث‌ جزو بزرگان کوفه بود که بر وی وارد شد و عبیدالله‌ وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر روی تخت نشانید.[۱۷]

نقش در دستگیری هانی‌ بن عروه و مسلم‌ بن عقیل[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن‌ اشعث‌ در دستگیری هانی‌ بن عروه و مسلم‌ بن عقیل نقش فعال داشت. در این ایام چون مردم کوفه با مسلم‌ بن عقیل بیعت کرده بودند و مسلم در خانه هانی‌ بن عروه مخفی شده بود، عبیدالله‌ بن زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌، از راه مکر و حیله وارد شد تا بتواند به طریقی هانی‌ بن عروه را به دارالاماره بکشاند و بین او و مسلم جدایی اندازد. او محمد بن اشعث، دوست هانی را به همراه اسماء بن حسان خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند و به دربار عبیدالله‌ بن زیاد رفت و آمد داشتند، خواست تا هانی را وادار کنند که به نزدش بیاید. هر سه آنان به نزد هانی رفتند. اگر چه هانی مایل نبود به نزد عبیدالله برود، ولی آنان از او خواستند تا برای گم کردن راه و حفظ جان مسلم، به دیدن عبیدالله برود. در نزدیکی دارالاماره احساس خطر کرد، اما علیرغم میل خود به دارالاماره رفت[۱۸] و همین امر باعث شد تا عبیدالله‌ بن‌ زیاد بتواند بین او و مسلم‌ بن عقیل جدایی اندازد که این جدایی در شکست نهضت مسلم تأثیر بسیاری داشت.چون اسماء دید که عبیدالله‌ بن زیاد هانی را مجروح و دستور قتل او را صادر کرد، از اینکه باعث شده بود که هانی به دارالاماره بیاید، پشیمان شد، اما محمد بن‌ اشعث‌ به عبیدالله‌ گفت: هر آنچه امیر رأی دهد، به نفع ما باشد یا ضررمان، خشنودیم که امیر تأدیب می‌کند.[۱۹] او به این ترتیب خواری خود را در مقابل عبیدالله‌ اثبات کرد.

با اسارت هانی‌ بن عروه و قیام مردم کوفه به همراهی مسلم‌ بن عقیل، پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، تنی‌ چند را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. یکی از آن افراد، محمد بن‌ اشعث بود.[۲۰] عبیدالله‌ به او فرمان داد تا مردم کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از یاری مسلم باز دارد و از مخالفت با حکومت امویان بیم دهد و او چنین کرد.[۲۱]

پس از آنکه مسلم تنها ماند به محله قبیله کنده رفت و به خانه‌ پیر زنی‌ به‌نام‌ طَوْعَه‌[۲۲] از موالی اشعث‌ بن قیس کندی پناه برد. پیر زن‌ پسری‌ به‌ نام‌ بلال‌ داشت که با ‌خانواده‌ اشعث ارتباط‌ نزدیک‌ داشت‌‌. او‌ پس از خبر یافتن از پنهان شدن مسلم در خانه‌شان، جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن‌ اشعث‌ خبر داد.‌ عبدالرحمن‌ نیز زمانی که پدرش در مجلس عبیدالله‌ بن زیاد به گفت‌وگو نشسته بود، ناگهان وارد دارالحکومه شد و پدرش را از محل اختفای مسلم آگاه کرد و به این ترتیب عبیدالله به مخفی‌گاه مسلم پی برد.[۲۳] عبیدالله‌ بن زیاد بامداد آن‌ شب‌ هفتاد نفر از گماشتگان‌ خود را به همراهی محمد بن اشعث برای‌ دستگیری‌ مسلم‌ به‌ طرف ‌خانه‌ طوعه فرستاد. مسلم‌ در خانه‌ طوعه‌ بود که ‌صدای‌ سُم‌ اسبان‌ و آواز سربازان‌ را شنید و دانست‌ برای‌ دستگیری‌ او آمده‌اند. او فوری‌ برخاست‌ و با شمشیر کشیده‌ بر آنان ‌تاخت‌ و آنان‌ را از خانه‌ طوعه‌ بیرون‌ ریخت‌. سربازان‌ پسر زیاد چون‌ دلاوری‌ او را دیدند، به‌ بام‌ها رفتند و با سنگ‌پرانی‌ و آتش‌ریزی‌ وی‌ را خسته‌ کردند. با این‌ همه‌ مسلم‌ تسلیم‌ نشد.[۲۴] مسلم‌ در آن‌ نبرد سخت‌ تعدادی‌ را به‌ هلاکت‌ رساند. او با شمشیر آخته‌ بر خصم‌ زبون‌ تاخت‌. محمد بن اشعث‌ گفت‌: مسلم‌ خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌! تو در امانی‌ و کسی‌ با تو کاری‌ ندارد. مسلم‌ در حالی‌ که ‌رجز می‌خواند، می‌جنگید. یاران‌ محمد بن‌ اشعث‌ که‌ یارای‌ مقابله‌ رویاروی‌ با مسلم‌ را نداشتند، بر بالای‌ بام‌ رفته‌ و از آن‌جا سنگ‌ و آتش ‌بر سر و روی‌ مسلم‌ ریختند. از پشت‌ سر نیز تیری‌ به‌ سوی‌ او پرتاب‌ شد و مسلم‌ بر زمین‌ افتاد. آن‌گاه‌ او را دستگیر کرده‌ و بر استری ‌سوار نمودند و ابن‌ اشعث‌ شمشیر از دست‌ وی‌ گرفت‌ و گفت‌ تو در امانی‌![۲۵] مسلم‌ فرمود: لعنت‌ بر تو و امان‌ تو باد ای‌ گروه‌ فاسق! محمد بن‌ اشعث‌ گفت‌: خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌. به‌ خدا تو در امانی‌. آنان‌ دروغ‌ نمی‌گویند و فریبت‌ نمی‌دهند. این‌ قوم‌ پسر عموهای‌ تو هستند و تو را نمی‌کشند. مسلم‌ بن عقیل اگر چه به امان او امیدی نداشت، سر انجام امان وی را پذیرفت. سرانجام مزدوران عبیدالله‌ بن زیاد بر او دست یافتند.[۲۶] مسلم‌ به‌ محمد بن‌ اشعث‌ گفت‌: بنده‌ خدا می‌دانم‌ که‌ تو از عهده‌ امانی‌ که‌ به‌ من‌ داده‌ای‌ بر نخواهی ‌آمد، ولی‌ از تو می‌خواهم‌ نامه‌ای‌ به‌ امام حسین (ع) بنویسی‌ و او را از آن‌چه‌ بر سر من‌ آمده و از اوضاع پیش آمده و ناهمراهی کوفیان مطلع‌ سازی‌![۲۷] اگر‌ چه گفته شده که او از حیره پیکی سوی امام حسین (ع) فرستاد و پیغام مسلم را به آن حضرت رسانید، اما محمد بن‌ اشعث‌ بدون‌ کسب‌ اجازه‌ از پسر زیاد نامه‌ای‌ نمی‌نوشت و مسلماً چنین‌ نامه‌ای‌ را ننوشت و پیکی را نفرستاد. مسلم را‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی‌ تشنه‌ به‌ قصر ابن‌ زیاد آوردند.[۲۸] پسر اشعث‌ به‌ ابن‌ زیاد گفت‌: من‌ او را امان ‌داده‌ام‌. ابن‌ زیاد گفت‌: تو چه‌ حق‌ داری‌ که‌ به‌ کسی‌ امان‌ بدهی‌ یا ندهی‌! ما تو را برای‌ دستگیری‌ او فرستاده‌ بودیم‌، نه‌ امان‌ دادن‌ به‌ وی‌. محمد بن‌ اشعث‌ هم خاموش شد.[۲۹] عبیدة بن عمر کندی (بدی) محمد بن‌ اشعث‌ را به سبب غدر با مسلم‌ بن عقیل و گرفتن شمشیر و زره او نکوهش کرد:[۳۰]

و قتلت وافد آل بیت محمد
و سلبت أسیافا له و دروعا

نقش در دستگیری عمارة بن صَلخب ازدی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عمارة بن صَلخب ازدی، از یاران مخلص مسلم‌ بن عقیل بود که از مردم کوفه برای امام حسین (ع) بیعت می‌گرفت.[۳۱] به هنگام آغاز حرکت و جنبش مسلم، برای یاری آن حضرت از خانه بیرون آمد اما توسط محمد بن اشعث دستگیر و زندانی شد. بعد از شهادت مسلم و هانی، عبیدالله‌ بن زیاد او را خواست و گفت که از کدام قبیله‌ای؟ عماره گفت از قبیله ازد. عبیدالله دستور داد او را به سوی قبیله‌اش ببرند و در حضور افراد قومش او را گردن بزنند.[۳۲]

نقش در شهادت امام حسین (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن اشعث از کسانی بود که در مقابل امام حسین (ع) ایستاد و در شهادت آن حضرت تا حد زیادی اثرگذار بود.[۳۳]

پس از شهادت امام حسین (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پس از شهادت امام حسین (ع) نیز محمد بن اشعث از طرف عبیدالله‌ بن زیاد با گروهی از قبایل مُضر برای جنگ با عبدالله‌ بن عفیف ازدی فرستاده شد. عبدالله از شیعیان فاضل کوفه بود که به سخنان وقیحانه عبیدالله‌ در مسجد کوفه، پاسخی درشت داد و اقدام او به قتل امام حسین (ع) را تقبیح کرد.[۳۴]

ولایت موصل[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پس از مرگ یزید و تسلط عبدالله‌ بن زبیر بر حجاز و عراق، او محمد بن‌ اشعث‌ را به ولایت موصل منصوب کرد، اما از او خواست تا با حاکم کوفه عبدالله‌ بن مطیع مکاتبه داشته و شنوا و فرمانبردار او باشد. عبدالله‌ بن زبیر همچنین از ابن‌ مطیع خواست که بی اذن او حاکم موصل را از کار برکنار نکند.[۳۵]

در زمان قیام مختار ثقفی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

فرار به تکریت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پس از پیروزی مختار و بیرون راندن عمال عبدالله‌ بن زبیر از عراق و به مجرد ورود عبدالرحمن‌ بن سعید بن قیس به عنوان والی جدید موصل، محمد بن اشعث احساس کرد که دیگر جای ماندن در موصل نیست و قدرت مقابله با نیروهای مختار را ندارد، ناچار از موصل به تکریت فرار کرد.

پیوستن به مصعب بن زبیر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

گزارش‌هایی درباره رفتار مختار ثقفی در هنگام تسلط بر کوفه، با محمد بن اشعث وجود دارد. طبری از ابومخنف و او از هشام‌ بن عبدالرحمن روایت کرده است که آن هنگام که مختار گرفتن انتقام از قاتلان امام‌ حسین (ع) و شهدای کربلا را آغاز کرد، محمد بن اشعث در قریه اشعث، در نزدیکی قادسیه پناه گرفته بود. مختار، یکی از یارانش به نام حوشب را همراه یکصد نفر برای آوردن ابن اشعث فرستاد و به او امر کرد در صورتی که بر وی دست یافت، او را بکشد، اما ابن‌ اشعث به سوی بصره گریخت و به مصعب‌ بن زبیر پیوست.[۳۶] مختار دستور داد تا خانه‌اش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و گِل آن خانه حجر بن عدی را که زیاد بن ابیه ویران کرده بود، دوباره بسازند.[۳۷] اما بنا به گزارش ابن‌ اعثم، مختار پسر ابن‌ اشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابن‌ اشعث به حضور مختار رسید، بر وی سلام امارت داد و توبه نامه‌ای نوشت و با او بیعت کرد. مختار نیز او را بخشید.[۳۸] اما زمانی که اشراف کوفه به مخالفت با مختار پرداختند و تصمیم به جنگ با او گرفتند، محمد بن اشعث نیز در کنار آنان بود. ابراهیم‌ بن اشتر در جنگ سختی که بین سپاه او و شورشیان درگرفت، شورشیان را شکست داد.[۳۹] محمد بن اشعث همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفتند و به مصعب‌ بن زبیر پیوستند.[۴۰]

جنگ با مختار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن اشعث آماده پیکار با مختار شد و همراه اشراف کوفه در جنگ با مختار شرکت کرد و مصعب‌ بن زبیر، حریف سرسخت مختار را تقویت و حمایت نمود. مصعب احترام زیادی برای او قائل بود. محمد بن اشعث اصرار زیادی داشت که مصعب با مختار اعلام جنگ کند. مصعب در جواب محمد بن اشعث حضور مُهَلَّب‌ بن اَبی‌ صُفره، استاندار فارس را ضروری دانست. محمد برای راضی کردن مهلب به فارس رفت و او را قانع کرد تا به جنگ مختار درآید.[۴۱] سرانجام در نیمه سال 67 هجری نیروی متشکل ضد مختار به فرماندهی مهلب راهی کوفه شدند. در این جنگ محمد بن اشعث فرماندهی نیروهای کوفه که از آنجا فرار کرده و به مصعب پیوسته بودند، را برعهده داشت.[۴۲] بنا به نقل دینوری چون مختار مردم کوفه را تحت تعقیب قرار داده بود، بزرگان ایشان پیوسته به بصره می‌گریختند، آن‌چنان که ده هزار تن کوفی در بصره جمع شدند، مصعب‌ بن زبیر به محمد بن اشعث گفت: حال این شما و آن هم خون‌های شما.[۴۳] مختار سپاهی تدارک دید و فرماندهی آن را به احمر بن شُمَیط بجلی تنها فرد باقیمانده از یاران اولیه خویش واگذار کرد. محل برخورد دو سپاه در ساحل رودخانه دجله در نقطه‌ای به نام ”مذار“ بود. در این جنگ به خاطر تزلزل روحیه نیروهای مختار و خیانت اعراب قبیله خثعم و بجیله و عدم کارآیی و کفایت فرماندهی، شکستی دردناک بر سپاه مختار وارد آمد و تنها عده معدودی سواره‌ نظام توانستند بگریزند. این شکست تلخ به شدت جوّ کوفه را متشنج نمود و مختار خود راهی پیکار گردید. در نقطه‌ای به نام ”حرورا“ میان سپاه اندک مختار و نیروهای بصره نبرد سختی درگرفت. در این جنگ نیروهای محمد بن اشعث با قساوت بیشتری همراه مردم بصره، با لشکریان مختار روبه‌رو می‌شدند و هر اسیری را که می‌گرفتند، بیدرنگ او را می‌کشتند.[۴۴]

مرگ[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محمد بن اشعث و دو فرزندش در نبرد با مختار کشته شدند.[۴۵] محمد بن اشعث به دست مالک‌ بن عمرو نهدی معروف به ابونمران، فرمانده دلیر مختار کشته شد. بنا به نقلی دیگر او به دست مَزید و عبدالله فرزندان خیران از بنی‌عنبر کشته شده است.[۴۶] قبایل کنده و خَثعم نیز هر یک مدعی بودند محمد بن اشعث را کشته‌اند.[۴۷] اما قول اول از اعتبار بیشتری برخوردار است.شعری درباره قتل محمد بن اشعث از اعشی هَمدان روایت شده است.[۴۸]

انتقام عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث که در این جنگ شرکت کرده بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش نفرت و کینه عمیق او نسبت به شیعیان، شدت بیشتری پیدا کرد و به انتقام خون پدر و برادرانش، زندانیان شیعی و حتی اسیران هم‌قبیله‌اش را از دم تیغ گذراند.[۴۹]

منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. - ر.ک : تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۹؛ الفتوح، ج۶، ص۲۸۵.
  2. الفتوح، ج۱، ص۶۸؛ الاستیعاب، ج۳، ص۳۷۰؛ اسدالغابه، ج۴، ص۳۰۴.
  3. - ر.ک : الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۰-۱۱؛ الفتوح، ج۱، ص۶۸؛ الثقات، ج۵، ص۳۵۲؛ الاستیعاب، ج۳، ص۳۷۰؛ اسدالغابه، ج۱، ص۱۱۸.
  4. الطبقات الکبری، ج۵، ص۶۵؛ الغارات، ج۲، ص۷۴۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۳؛ الاستیعاب، ج۳، ص۳۷۰؛ اسدالغابه، ج۱، ص۱۱۸؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ تاریخ دمشق، ج۵۲، ص۱۲۴.
  5. تاریخ طبری، ج۶، ص۳۸۹-۳۹۱؛ جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵.
  6. - الاخبار الطوال، ص۲۸۰؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۴۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶.
  7. - الاخبار الطوال، ص۲۸۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶،۴۴۲.
  8. - انساب الاشراف، ج۷، ص۴۴۴،۴۳۸؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۶۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۴۲.
  9. - تاریخ طبری، ج۷، ص۱۸۲.
  10. - فتوح البلدان، ص۳۳۵.
  11. الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۹،۲۹؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۴۰۸؛ الامامه و السیاسه، ج۲، ص۲۹.
  12. - الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
  13. ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ - الاخبار الطوال، ص۲۲۳.
  14. - ر.ک : انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۹، ۲۶۲-۲۶۳؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴، ۲۸۵.
  15. فتوح البلدان، ص۳۳۵؛ البلدان ابن فقیه، ص۵۷۰.
  16. - انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۶؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵-۳۶.
  17. - الاخبار الطوال، ص۲۴۰.
  18. - الاخبار الطوال، ص۲۳۶؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۰،۳۴۹؛ الفتوح، ج۵، ص۴۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۴۰.
  19. - تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۷؛ الفتوح، ج۵، ص۶۱.
  20. - انساب الاشراف، ج۲، ص۳۸۷،۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ تاریخ طبری، ج5، ص۳۴۸-۳۵۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۵۲.
  21. - تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۵۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰-۳۱.
  22. - الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.
  23. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۰-۳۵۳؛ الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.
  24. - انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ الفتوح، ج۵، ص۵۳.
  25. - انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴؛ الفتوح، ج۵، ص۵۳؛ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۳.
  26. - تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴.
  27. - انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴-۳۷۵؛ ارشاد، ج۲، ص۶۰.
  28. - الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵-۳۷۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۴-۵۵.
  29. - ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴-۳۷۵؛ ارشاد، ج۲، ص۶۰؛ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۵-۱۰۸.
  30. - انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲.
  31. - ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص۱۸۷.
  32. - تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۹؛ ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص۱۸۷.
  33. الفتوح، ج۵، ص۶۸.
  34. الفتوح، ج۵، ص۱۲۳-۱۲۵.
  35. - انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۰- تاریخ طبری، ج۶، ص۳۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۷،۱۴۴.
  36. - انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۰؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۹۴،۶۶؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۲، ص۲۵۶.
  37. - تاریخ طبری، ج۶، ص۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.
  38. - الفتوح، ج۵، ص۷۰.
  39. - ر.ک : تاریخ طبری، ج۶، ص۴۳-۴۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۱-۲۳۴.
  40. - الاخبار الطوال، ص۳۰۱.
  41. - انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۸؛ الاخبار الطوال، ص۳۰۰-۳۰۱، ۳۰۴-۳۰۵؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۹۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۷-۲۶۸.
  42. - انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۶۶.
  43. - تاریخ طبری، ج۶، ص۹۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۹-۲۷۰.
  44. - انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰-۴۳۳، ۴۳۷-۴۳۸؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۹۷.
  45. - انساب الاشراف، ج۲، ص۴۳۷-۴۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۱۰۱؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات ۶۱-۸۰، ص۵۷.
  46. - اکمال الاکمال، ج۳، ص۲۰۹.
  47. انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۸.
  48. - ر.ک : تاریخ طبری، ج۶، ص۱۰۱-۱۰۳.
  49. - انساب الاشراف، ج۲، ص۴۳۷-۴۳۸؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۱۰۱.