عبید الله بن حر جعفى

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۹ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۴ توسط Esmaeili (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عبید اللّه بن حر جعفی‌
مرگ سال 68 هجری
علت مرگ از بیم اسیری خود را به فرات انداخت و غرق شد
پیشه شاعر

عبیدالله بن حر جعفی کسى بود که سیدالشهدا(ع) از او یارى خواست، اما توفیق همراه شدن در کاروان کربلا نیافت و امام را یارى نکرد.

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عبید اللّه بن حرّ بن مجمع بن خزیم جعفی از اشراف کوفه و مردی شجاع و از بزرگان قوم خود بود. وی از اصحاب عثمان بن عفان است. پس از قتل عثمان به معاویه پیوست و در جنگ صفین با او بود. پس از شهادت علی (ع) به کوفه رفت و در فاجعه‌ی کربلا حاضر نشد.

امام در منزلگاه قصر مقاتل، خیمۀ او را دید، حجاج بن مسروق را فرستاد تا او را دعوت کند تا به اردوى امام بپیوندد و یاریش کند. وى بهانه آورد که از کوفه به این خاطر بیرون آمدم که با حسین نباشم، چون در کوفه یاورى براى او نیست.

پاسخ او را که به امام گفتند، حضرت همراه عده‌اى نزد او رفت و پس از گفتگوهایى پیرامون اوضاع کوفه، امام از او خواست تا با آب توبه خطاهاى گذشته‌اش را بشوید و به نصرت اهل بیت بشتابد. عبیدالله بازهم نپذیرفت و این کرامت و توفیق را رد کرد و از روى خیر خواهى!حاضر شد که اسب زین شده و شمشیر بران خویش را به امام دهد.

چون امام مأیوس شد که او سعادت را دریابد، فرمود: اسب و شمشیرت از آن خودت، ما از خودت یارى و فداکارى مى‌خواستیم. اگر حاضر به جانبازى نیستى، ما را نیازى به مال تو نیست. «یا بن الحر!ما جئناک لفرسک و سیفک،انما آتیناک لنسألک النصرة،فان کنت بخلت علینا بنفسک فلا حاجة لنا فى شىء من مالک و لم اکن بالذى اتخذ المضلین عضدا، لأنی قد سمعت رسول الله«ص»و هو یقول:من سمع داعیة اهل بیتى و لم ینصرهم على حقهم الا اکبه الله على وجهه فى النار». [۱]

در منزل «بنی مقاتل» با کاروان امام حسین (ع) مواجه شد و امام (ع) از او تقاضای یاری کرد. اما او نپذیرفت و گفت: من از کوفه گریخته‌ام که مجبور نشوم از طرف عبید اللّه با تو بجنگم و به تو نیز نمی‌پیوندم که پایان کار را می‌دانم. امام فرمود:

«اینک که به یاری ما اقدام نمی‌کنی، از خدا بترس و با ما کارزار مکن و از اینجا برو. سوگند به خدا هرکس ندای ما را بشنود و ما را یاری نکند، هلاک می‌شود.[۲]»

آنگاه امام از پیش او به خیمۀ خویش برگشت!...

پشیمانی بعد از عاشورا[ویرایش | ویرایش مبدأ]

وى پس از حادثۀ کربلا، بشدت از آن کوتاهى در یارى کردن امام پشیمان شده بود و خود را ملامت مى‌کرد.[۳] در برخى نقلها نام او عبدالله بن حر نقل شده‌است. عمرو بن قیس نیز از کسانى بود که در همین منزلگاه امام حسین(ع) از او یارى خواست و او بهانه آورد.

مورّخان نوشته‌اند: عبید اللّه پس از حادثه‌ی عاشورا، پیوسته دریغ می‌خورد که چرا چنان توفیق بزرگی را از دست داد و شعرهایی در این‌باره به او نسبت داده‌اند. در اشعار او سوزش این افسوس را می‌توان یافت. گویند این اشعار به گوش عبید اللّه بن زیاد رسید و او را خواند ولی عبید اللّه بن حرّ اجابت نکرد و بر اسب خویش نشست و از کوفه خارج شد و در محلّی کنار فرات اقامت گزید.

چون مصعب بن زبیر خروج کرد بدو پیوست و در جنگ با مختار ثقفی او را یاری کرد. مصعب از او ترسید و او را حبس کرد. پس از مدتی با وساطت عده‌ای آزاد شد و جنگجویانی را فراهم کرد و «تکریت» را گرفت و به کوفه حمله کرد ولی عده‌ای از سپاهیانش متفرق شدند و او از بیم اسیری به سال 68 هجری خود را به فرات انداخت و غرق شد.[۴]

نمونه اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

1- فیا لک حسرة نادمت حیاتردّد بین حلقی و التراقی

2- حسین حین یطلب بذل نصری‌علی أهل الضلالة و النفاق

3- و لو أنی او اسیه بنفسی‌لنلت کرامة یوم التلاق

4- مع ابن المصطفی نفسی فداه‌تولی ثم ودّع بانطلاق

5- فقد فاز الاولی نصروا حسیناو خاب الآخرون الی النفاق[۵]


1- تا زنده‌ام، حسرت و نامرادی بر من باد، حسرتی که فضای سینه‌ام را پر کرده است.

2- وقتی که حسین (ع) از من در برابر دشمنان و نامردمان یاری خواست.

(در آن روز امام از او خواست بازگشتی به خود داشته باشد تا تمام گناهان و ناروایی‌های جانش از بین برود و محو شود)

3- اگر من جانم را فدایش می‌کردم، در روز بازپسین پیروزمند و کامروا بودم.

4- روزی‌که با پسر پیامبر وداع کردم، وای بر آن روز!

5- آنان‌که حسین را یاری کردند، نیک‌بخت بودند و آنان‌که از او روی گرداندند و رهایش کردند، چند چهره و منافق بودند.

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی‌نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. الفتوح، ابن اعثم کوفى، ج 5، ص 84، موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 365.
  2. الفتوح؛ ص 879.
  3. حیات الامام الحسین، ج3،ص 363 به نقل از مقتل خوارزمى.
  4. الاعلام زرکلی؛ ص 615.
  5. مقتل ابی مخنف؛ ص 72- 74. ادب الطف؛ ج 1، ص 96 و 97.