سیمین دخت وحیدی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سیمیندخت وحیدی شاعر معاصر ایرانی است.

سیمیندخت وحیدی
سیمین دخت وحیدی‌.jpg
زادروز 1312 ه. ش
«جهرم»
کتاب‌ها «هور»، «یک آسمان شقایق»، «حس می‌کنم زندگی را»، و کتاب «منتخب ادبیات به نظم و نثر»

زندگینامه

سیمیندخت وحیدی فرزند عباسعلی به سال 1312 ه. ش در «جهرم» فارس به دنیا آمد. وی یکی از چهره‌های ماندگار ادب فارسی است و شعر گفتن را از سن هفده سالگی آغاز کرده است. دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر جهرم گذراند، سپس به شهر تهران مهاجرت کرد. آخرین مدرک تحصیل وی معادل کارشناسی ادبیات می‌باشد. وی در حوزه‌ی هنری، آموزش و پرورش، تربیت معلم خدمت کرده است. قبل از انقلاب شعرهای سیاسی و پس از آن اشعارش در رابطه با انقلاب، حضرت امام (ع)، رزمندگان و ... می‌باشد اشعارش دارای اصالت اخلاقی و مایه‌های خاص عرفان اسلامی است و از تمامی آنها بوی فارس و رایحه‌ی دل‌انگیز شعر حافظ و سعدی استشمام می‌شود. سخنش محکم و استوار و دقیق است. وی از شاعران غزلسرا است و عضو رسمی حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی و سردبیر ماهنامه‌ی کوثر است. تاکنون هفت اثر از وی به چاپ رسیده است که از آن جمله «هور»، «یک آسمان شقایق»، «حس می‌کنم زندگی را»، دو کتاب «منتخب ادبیات به نظم و نثر» و اشعار متفرقه می‌باشد و دو مجموعه اشعار آزاد نیز در دست چاپ دارد.

هم اکنون سرپرستی انجمن شعر بانوان که ماهانه تشکیل می‌شود را بر عهده دارد. او علاوه بر شاعری در زمینه‌ی نقاشی نیز قدرت و مهارتی خاص دارد.

اشعار

از بلا پروا کجا دارد دل دریایی‌ات‌ راه بر توفان ببندد قامت سینایی‌ات
سینه‌ات جولانگه امواج توفان بلاست‌ شور اقیانوس دارد دیده‌ی دریایی‌ات
در نگارستان چشمت، نقش می‌بندد بهار می‌کند روشن جهان را چهره‌ی زهرایی‌ات
حامل منشور خونین حسینی، زینبا! جاودان جوش است نور چشمه‌ی دانایی‌ات
تا ابد پر می‌گشاید بر فراسوی زمان‌ چون عقابی خشمگین، فریاد عاشورایی‌ات
در زلال دیده‌ی آیینه‌ها تصویر توست‌ مانده حیران چشم عالم از جهان آرایی‌ات
در بیابان عطش گر پاگذاری هر نفس‌ صد گلستان گل شکوفد از دم عیسایی‌ات
دشمن از نطق علی وارث به خود لرزد چو بید سامری رسوا شود با معجز موسایی‌ات
همچنان خورشید می‌تابد به عالم قرن‌هاست‌ در میان تیرگی‌ها نور روشن رایی‌ات


نینوای زخمت

ناله می‌کند نایم نینوای زخمت را جار می‌زند جانم جای جای زخمت را
هرچه می‌روم انگار نیست خط پایانی‌ یا که من نمی‌بینم انتهای زخمت را
شعله شعله می‌سوزم دجله‌دجله می‌گریم‌ بوسه می‌زنم ای ماه ردّ پای زخمت را
گر نبودم آن لحظه در صفوف یارانت‌ می‌زنم ولی فریاد ماجرای زخمت را
می‌برم به هر سنگر روی شانه باور هم لهیب پیغامت هم صدای زخمت را
ای بهار ایمانم در غم تو چشمانم‌ لخته‌لخته می‌بارد پاره‌های زخمت را
در غدیر اگر افشاند بذر سرخ عاشورا دیده بود از اول عشق کربلای زخمت را [۱]


دلم به سمت تو کوچید چون پرستوها نساخت لانه به بالای برج و باورها
غزال زخمی عشق توأم کجا گیرد دلم قرار بجز با تو در فراسوها
بزن به سینه مرا ای به جان خریده بلا! هزار تیر بلا از کمان ابروها
مرا به آتش شرمی که روی پیشانی‌ست‌ نگاه کن به قیامت! نه با ترازوها
ز ابر رحمت خود، در وقوع رستاخیز ببار بر سر من از دل هیاهوها
تو را به العطش کودکان قسم، ای ماه‌ بگیر دست مرا با بریده بازوها
مرا پناه ده ای هاشمی نسب، عباس! به زیر سایه‌ی خود چون رمیده آهوها


ناگاه باغ سبز پیمبر سوخت‌ آیینه شجاعت حیدر سوخت
آتش گرفت فاطمه را گلزار سرو بلند قامت اکبر سوخت
در حجم نینوای عطش پرورد یک باغ از تبار صنوبر سوخت
رگبار فتنه از همه سو بارید یک دشت لاله‌های معطّر سوخت
از بوستان خرّم پیغمبر سر برکشیده نخل تناور سوخت
فریاد العطش به هوا برخاست‌ پرواز، روی بال کبوتر سوخت
مردی کنار علقمه در خون خفت‌ زین درد و داغ، جان برادر سوخت
بر روی دستهای پدر طفلی‌ لب تشنه چون شقایق پرپر سوخت
هر سینه‌ای که بوی خدا می‌داد در معرض شقاوت خنجر سوخت
خورشید تابناک، به خاک افتاد یک آسمان تلألؤ اختر سوخت
هفتاد و دو ستاره نورافشان‌ در یک فضای تب‌زده یکسر سوخت
از بس که سوز حادثه وسعت داشت‌ شعر و کلام و خامه و دفتر سوخت
در راه عشق خالق بی‌همتا آن کس که بود از همه بهتر سوخت



منابع

پی نوشت

  1. گزیده ادبیات معاصر، مجموعه شعر 18، ص 40.