سپیده کاشانی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ دسامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۵:۵۵ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سپیده کاشانی یکی از شاعران معاصر است.

سپیده کاشانی
سپیده کاشانی.jpg
تخلص «سپیده»








زندگینامه

سرور اعظم با کوچکی معروف به سپیده کاشانی متخلّص به «سپیده» فرزند حسین به سال 1315 ه. ش در شهر کاشان در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدر و مادرش اولین و بزرگترین معلمانش بودند. در شانزده سالگی به تهران هجرت کرد.

خود می‌گوید: «از همان کودکی با شعر خصوصا با اشعار حافظ، سعدی و مولانا آشنا شدم و اشعار حافظ مرا تحت تأثیر قرار داد و شعر و ادبیات نیمی از زندگیم شد». سپیده از شاعران معتقد و سخت پای‌بند به اصول و مبانی اسلامی بود و بیشتر به قالب‌های شعر کلاسیک توجه داشت.

سپیده کاشانی در سال 1352 شمسی نخستین مجموعه‌ی اشعارش را به نام «پروانه‌های شب» به چاپ رسانید و پس از پیروزی انقلاب فعّالیّتهای ادبی خود را وسعت بخشید و با مطبوعات و رادیو و تلویزیون همکاری نزدیک داشت و سروده‌های انقلابی زیادی فراهم ساخت. مدت 10 سال و از سال 1360، عضو رسمی شعر و ادب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود. و مجموعه‌ی دیگری به نام «سخن آشنا» از او منتشر شده است.

کاشانی شاعری خوش قریحه و نیکوپرداز و شعرش از لطافت و ظرافت خاصی برخوردار است و به سبک کلاسیک و نو هر دو شعر می‌سرود. سرانجام در بهمن سال 1371 شمسی بر اثر بیماری سرطان چشم از جهان فرو بست و با تجلیل به خاک سپرده شد. [۱]

اشعار

مهر جاودانه

خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی‌ فروغ دیده‌ی ما، مهر جاودانه‌ی شامی
شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی
چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی‌ چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی
سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوه‌ی صبری رسالتت نستایم، که در پیام تمامی
تویی تو زینت ابْ، زینب ای عصاره‌ی عصمت‌ تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی
هنوز سوز کلامت زند شرر به دل و جان‌ که از تبار حسینی، که از نژاد کرامی
جمال عشق درخشید با پیام تو آن سان‌ که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی
تو سایبان یتیمان، طلایه‌دار حسینی‌ صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی
مراست آرزوی آنکه آستان تو بوسم‌ تو ای فروغ دل ما تو ای که زینت شامی
خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مردن‌ چنین خوش است «سپیده»! سفر به حسن ختامی


متاعی از عقیق خون

گل صحرای جنون خاطره‌ی مجنون داشت‌ برگ‌برگ گل آن دشت نشان خون داشت
خار آن از سفر عشق حکایت می‌کرد ریگزارش اثر از قافله‌ی مجنون داشت
نقش پایی که عیان بود بر آن دشت غریب‌ داستان سفری در افق گلگون داشت
با صبا چون سخن از داغ شقایق گفتم‌ دیدمش شعله نفس زمزمه‌ای محزون داشت
آن که با داغ دل لاله سحر کرد شبی‌ سیل اشک از مژه مواج‌تر از جیحون داشت
دل آشفته‌ی ما را به اسارت می‌برد کاروانی که متاعی ز عقیق خون داشت
آه، زان پرسش معصوم دو چشمان یتیم‌ کاندر آن محکمه از عشق سخن افزون داشت
نقش خاتم به جبین داشت دلارا سروی‌ رایت افراشته بر دوش ره گردون داشت
رفت فرهاد و پیامش همه شیرین کاری‌ست‌ ناقه در اشک غم لاله و شان گلگون داشت
نام اگر یافت «سپیده» زره گمنامی‌ عاشقی بود که عطر سخنش افسون داشت [۲]


می‌رسد بوی خوش آشنا عطر نجف، رایحه‌ی کربلا
می‌شنوم نغمه‌ی صبر و ثبات‌ زمزمه‌ی دجله، سرود فرات
قافله سالار درآ، می‌زند بر سفر قدس صدا می‌زند
آی برادر چو رسیدی به اوست‌ آنکه سلام شب و صبحم بر دوست
باز رسان از طرف ما سلام‌ از سر اخلاص ببر این پیام
گو که سواری ز خمین آمده‌ عاشق و خونخواه حسین (ع) آمده
نور تبار است و علمدار ما راهبر و سیّد و سالار ما
«ما و امید کرمت یا علی (ع) ای سر ما و قدمت یا علی (ع)»
شیر و شان! دست علی (ع) یارتان‌ مسجد اقصی‌ست خریدارتان
مسجد اقصی صف نور و نماز بر رهتان دوخته چشم نیاز
یکسو احمد (ص) سوی دیگر علی (ع) راه گشاینده‌ی نور جلی
پر شده جان از گل سرخ دعا تا که بریزیم به پای شما
سینه‌ی ما پایگه کربلاست‌ شاخه‌ای از خیبر و بدر شماست
باد به اسلام و به رهبر سلام‌ تهنیت این فتح به تو یا امام! [۳]



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1333-1334.

پی نوشت

  1. سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 3، ص 1736.
  2. نغمه‌های رود عطش؛ ص 181.
  3. همپای جلودار؛ ص 234 و 235.