حسین فولادی‌

حاج حسین فولادی (1303 ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

حاج حسین فولادی
زادروز 1303 ه. ش
قم

زندگینامه

حاج حسین فولادی فرزند اسماعیل در سال 1303 هـ. ش در شهر قم متولد شد و پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه به یاری پدرش در امر کشاورزی شتافت و سی سال در کار کشاورزی فعالیت کرد پس از آن به تجارت روی آورد و در رشته‌ی قماش فروشی به کار پرداخت. فولادی از سال 1340 شمسی به شعر و شاعری پرداخت و در انجمن ادبی شهر خود که به ریاست مرحوم سید حسین حسینی تشکیل می‌شد شرکت جست. وی از اعضای برجسته‌ی آن به شمار می‌رفت و آثارش نیز بیشتر در روزنامه‌ی محلی «استوار» به چاپ می‌رسید. فولادی شاعری خوش ذوقی بود و اشعارش شامل دو بخش است که قسمتی از آن به مدایح و مراثی اهل بیت (ع) اختصاص دارد. [۱]

اشعار

شعر 1

حسین ای چهره‌ی نیکوی اسلام‌ حسین ای از تو روشن روی اسلام
تو مرآت جمال کردگاری‌ تو از زهرا و حیدر یادگاری
تو محبوب القلوب عالمینی‌ حسینی تو حسینی تو حسینی
تو را از جمع خوبان برگزیدم‌ سخی‌تر از تو مولایی ندیدم
ز صهبای تولای تو مستم‌ چو من از کودکی دل بر تو بستم
حسین ای چهره‌ی نیکوی اسلام‌ حسین ای از تو روشن روی اسلام
تو مرآت جمال کردگاری‌ تو از زهرا و حیدر یادگاری
تو محبوب القلوب عالمینی‌ حسینی تو حسینی تو حسینی
تو را از جمع خوبان برگزیدم‌ سخی‌تر از تو مولایی ندیدم
ز صهبای تولای تو مستم‌ چو من از کودکی دل بر تو بستم


شعر 2

سوره و اللیل وصف موی حسین است‌ جلوه‌ی شمس از فروغ روی حسین است
عشق و جنون را نیاز ساغر و می نیست‌ مستی عشاق از سبوی حسین است
همچو سکندر مرو به وادی ظلمت‌ چشمه حیوان کفی ز جوی حسین است
کشته شد و درس زندگی به بشر داد حُرّیت از مکتب نکوی حسین است
قبله‌ی دلهای ماست کربُ بلایش‌ کعبه معزّز به آبروی حسین است
تا به ابد لاله‌گون بود رخ اسلام‌ لاجرم از خون سر وضوی حسین است
گلشن گیتی ندارد، عطر و گلابی‌ عطر فضای جهان، ز بوی حسین است
پیشرو کاروان عشق و شهادت‌ حضرت مسلم پسر عموی حسین است [۲]

شعر 3

آهنگ سفر:

تا جهانی هست و در گردش بود شمس و قمر مثل زینب، مادر گیتی نمی‌زاید دگر
پرتو نور حسینی، در وجود زینب است‌ همچو نوری کز رخ خورشید می‌گیرد قمر
با هم از روز ازل پیمان وحدت بسته‌اند داشتند از ماجرای کربلا، گویا خبر
لاجرم، زینب به عبد اللّه جعفر شرط کرد کز حسین خود جدا هرگز نگردد یک نظر
دل برید از خاندان و بی‌درنگ آماده شد تا که سالار شهیدان کرد آهنگ سفر
با حسین در کربلا گر زینب کبری نبود نهضت خونین او، هرگز نمی‌داد این ثمر
باغ دین را آبیاری کرد، گر خون حسین‌ نخل آن را کرد زینب با اسارت بارور
بر زمین افتاد چو از صدر زین سالار دین‌ بست زینب از پی تکمیل اهدافش کمر
بر سر نعش برادر ناله زد آنسان که سوخت‌ خرمن عمر ستمگر ز آتش سوز جگر
گاه با اشک و گهی با ناله و گه با بیان‌ کرد کاخ ظلم و استبداد را زیر و زبر
بر در دروازه‌ی کوفه لسان اللّه شد ورنه یک زن را نبودی در اسیری این هنر!
کرد با یک «اسکُتوا» خاموش آن آشوب را آنچنان کز رنگ اشتر هم صدا نامد به در
پرده‌ی شرک و نفاق و کفر را از هم درید زینب از تیغ زبان و خطبه‌های پر شرر
زاده‌ی مرجانه را رسوای خاص و عام کرد شد نمایان بهر مردم چهره‌ی آن بد سیر
تا شدند آگاه مردم از جنایات یزید عیش و شادی جای خود را داد بر اشک بصر
کرد کاری با زبان بر آل سفیان پلید آنچه حیدر کرد با کفّار از تیغ دوسر [۳]

شعر 4

شهید عشق که بگذشته از سر بدنش‌ عدوی تنگ نظر جامه می‌برد ز تنش
تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنان‌ چه حاجت است دگر ای فلک، به پیرهنش
سری که پیشکش راه دوست گشته، چه باک‌ که دشمنش بزند چوب، بر لب و دهنش
کسی که ملک سلیمان دهد به غمزه‌ی دوست‌ چه غم از اینکه برد خاتم از کف اهرمنش
کسی که داده به طوفان عشق هستی خود عجب مدار، شود در تنور اگر وطنش
دلش بسوخت چنان، زانکه ز آن سیاهدلان‌ فرا نداد یکی گوش خویش بر سخنش
جمال دوست چنانش ز خویش بیخود کرد که قتلگه به نظر خوشتر آمد از چمنش
سموم کینه وزید آن چنان به گلشن دین‌ که بی‌امان به زمین ریخت سرو و یاسمنش
ز بس به دشت بلا ریخت، خون لاله رخان‌ سزد که تا به ابد لاله روید از دمنش
به جز حسین کسی را کجا شنیده کسی‌ که آب غسل بود خون و، بوریا کفنش
به روز حشر چه باک از حساب «فولادی»! اگر ز گوشه‌ی چشمی فتد نظر به منش
شهید عشق که بگذشته از سر بدنش‌ عدوی تنگ نظر جامه می‌برد ز تنش
تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنان‌ چه حاجت است دگر ای فلک، به پیرهنش
سری که پیشکش راه دوست گشته، چه باک‌ که دشمنش بزند چوب، بر لب و دهنش
کسی که ملک سلیمان دهد به غمزه‌ی دوست‌ چه غم از اینکه برد خاتم از کف اهرمنش
کسی که داده به طوفان عشق هستی خود عجب مدار، شود در تنور اگر وطنش
دلش بسوخت چنان، زانکه ز آن سیاهدلان‌ فرا نداد یکی گوش خویش بر سخنش
جمال دوست چنانش ز خویش بیخود کرد که قتلگه به نظر خوشتر آمد از چمنش
سموم کینه وزید آن چنان به گلشن دین‌ که بی‌امان به زمین ریخت سرو و یاسمنش
ز بس به دشت بلا ریخت، خون لاله رخان‌ سزد که تا به ابد لاله روید از دمنش
به جز حسین کسی را کجا شنیده کسی‌ که آب غسل بود خون و، بوریا کفنش
به روز حشر چه باک از حساب «فولادی»! اگر ز گوشه‌ی چشمی فتد نظر به منش


منابع

پی نوشت

  1. سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 4، ص 2743.
  2. منشور عاشورا، ص 37.
  3. همان؛ ص 241.