جیحون یزدى

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ اکتبر ۲۰۱۶، ساعت ۱۷:۱۵ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

جیحون یزدی از شعرای دهه‌ی انتهای سده‌ی سزدهم و ابتدای دسده‌ی چهاردهم است.

جیحون یزدی
نام اصلی محمد یزدی
زادروز 1250 ه.ق
یزد
مرگ 1302 ه.ق
کرمان
لقب تاج الشعراء
سبک نوشتاری سبک خراسانى

زندگینامه

محمد (جیحون) یزدى ملقب به تاج الشعراء به سال 1250 ه.ق در یزد به دنیا آمد و در سال 1302 ه.ق در کرمان بدرود حیات گفت.

وى تحصیلات متداولۀ زمانۀ خود در زادگاهش یزد فراگرفت و به سبب آزردگى‌هایى که از همشهریانش داشت ترک وطن کرد و چندى در شهرهاى استان آذربایجان،تهران، قم و اصفهان گذراند و سرانجام در کرمان اقامت گزید و در 52 سالگى در همین شهر درگذشت. [۱]

جیحون از شاعران نام‌آشناى دوره ناصرى است و منظومه‌هاى شیوایى که از او به جاى مانده از قدرت طبع او حکایت دارد.

وى در اغلب قالب‌هاى شعرى طبع‌آزمایى کرده ولى در سرودن مسمط و قصیده قدرت هنرى و خلاقیت‌هاى ذوقى و کلامى خود را بیشتر آشکار ساخته است.

دیوان کامل این شاعر پرآوازۀ آیینى بارها به چاپ رسیده است. در آغاز دیوانش، «نمکدان» او به شیوۀ گلستان سعدى خودنمایى مى‌کند و خالى از لطف نیست.

سبک شعرى

جیحون اگرچه در غزل از سبک عراقى پیروى مى‌کند، ولى وجهۀ غالب شعرى او از لحاظ سبک‌شناسى، در سبک خراسانى شکل مى‌گیرد، خصوصا قصاید و مسمطات او که نشان مى‌دهد سرایندۀ آن‌ها از ادامه دهندگان راه بانیان نهضت بازگشت ادبى است.

دامنه تأثیر آثار عاشورایى

جیحون یزدى از شعراى پرآوازۀ آیینى در عصر ناصرى است و مسمط وى در منقبت امیر مؤمنان على (ع) که با تشبیبى بسیار زیبا آغاز مى‌شود، از بهترین آثار منظوم آیینى اوست.

جیحون چند مربع ترکیب و مثنوى و مخمس عاشورایى دارد که از زمانۀ او تاکنون مورد استفاده شیفتگان ادب عاشورا و ستایشگران آل اللّه قرار داشته و نام او را زنده نگاه داشته است.

اشعار عاشورایى جیحون در شمار آثار فخیم و ممتاز آیینى دورۀ قاجاریه نیست، ولى فرازهایى از اشعار ماتمى او در رثاى سالار شهیدان و شهداى کربلا بسیار معروف و زبان‌زد عام و خاص بوده و هست.

برگزیده آثار عاشورایى

در این قسمت به نقل چند نمونۀ منتخب از آثار جیحون بسنده مى‌کنیم و علاقمندان این‌گونه آثار را به مطالعه مراثى منظوم او و مراجعۀ به دیوانش فرامى‌خوانیم.

در شهادت حضرت على اصغر(ع)

اى حرم و کعبه‌ات ز حلقه به گوشان! وى دل داناى تو، زبان خموشان!
با تو که گفت از حسین، چشم بپوشان؟ خاصه در آن دم که اهل بیت، خروشان
نزدش با اصغر آمدند، معجَّل
گفتند: این طفل گو چو بحر نجوشد نیست چو ما کز عطش به صبر بکوشد
اشک بپاشد چنان، که خاک بپوشد رخ بخراشد چنان، که جان بخروشد
جز به کفى آب، عقده‌اش نشود حل
گاهى، ناخن زند به سینۀ مادر گاهى، پیچان شود به دامن خواهر
بارى، از ما گذشته چارۀ اصغر یا بنشانش شرار آه چو آذر
یا ببرش همرهت به جانب مقتل
شه ز حرمخانه‌اش ربود و روان شد پیر خرد، همعنان بخت جوان شد
زین پدر و آن پسر به لرزه جهان شد آمد و آورد و، هرطرف نگران شد
تا به که سازد حقوق خویش مدلَّل؟
گفت که: اى قوم! روح پیکرم این است ثانى حیدر، على اصغرم، این است
آن همه اصغر بُدند، اکبرم این است حجت کبراى روز محشرم، این است
رحمى! کش حال بر فناست محوَّل
او که بدین کودکى گناه ندارد یا که سر رزم این سپاه ندارد
ز آن‌که بس افسرده است، آه ندارد جاى دهید آنکه را پناه ندارد
پیش کز ایزد برید کیفر اکمل
ناگه آن قوم از سعادت محروم حرمله‌اش، تیر کینه راند به حلقوم
حلق وِرا خست و جست بر شه مظلوم وز شه مظلوم، آن سه شعبۀ مسموم
رد شد و، سر زد ز قلب احمد مرسل [۲]

در رثاى اهل بیت مطهر

اى فلک! تو با نیکان دایم از چه‌اى بدخواه؟ عترت نبى، و آن‌گه مجلس عبید اللّه؟!
مجلسى که اطرافش بسته ره ز نامحرم اهل بیت پیغمبر چون در او گشاید راه؟
کودکان بى‌یاور، مادران بى‌فرزند بسته کس بغل؟ اى داد! خسته کس به نى؟ اى آه!
زخم قوم پرنیرنگ، بر لب حسین از سنگ غرق خون شوى اى مهر! سرنگون شوى اى ماه!
از تو حضرت سجاد آن قدر به رنج افتاد کز نشست او مى‌داشت زادۀ زیاد اکراه!
بلکه چون سخن فرمود، لب به کشتنش بگشود! وز زنان بیکس خاست الخدر! و واغوثاه!
زینبى که در یک روز داغ شش برادر دید مى‌برى اسیرش باز نزد دشمنى جانکاه؟!
از اسیرى‌اش بگذر، بر غریبى‌اش منگر حکم قتل او از چیست؟ لا اله الا اللّه!
از مراثى‌ات (جیحون)! شد دل ملایک خون طبع تو بلند، اما زین فسانه کن کوتاه [۳]

در شهادت حضرت حرّ

چون طلیعه‌ى صبح عاشورا دمید از حق و باطل، کتایب صف کشید
دید حر کز وضع جیش انگیختن در دو سو، کار است بر خون ریختن
پس به خود گفتا که: اى سرگشته حر! از پى باطل ز حق برگشته حر!
قند مى‌پختى، شرنگ آمد پدید صلح مى‌جستىّ و، جنگ آمد پدید
به که حال از کفر، زى ایمان شوى اهرمن بنهى، سوى یزدان شوى
ز انقلابش، جیش گفتندى که خیر! تو جز از حق، مى‌نترسیدى ز غیر
دشت کین، جنگ دلیران دیده‌اى کام اژدر، جنگ شیران دیده‌اى
چون شد اکنون کز غریبى کم‌سپاه کوه اندامت ندارد وزن کاه؟
گفت: سیر خُلد و دوزخ مى‌کنم عارفانه، طىّ برزخ مى‌کنم
یک طرف: پیغمبر و، یک سو: یزید «ادخلوها» جفت با «هل من مزید»!
پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت فطرتش هم، تیغ و قرآن برگرفت
گفت: اى دادار غفار الذنوب! کاشف الاسرار و ستّار العیوب
گر دل خاصان تو بشکسته‌ام باز، دل بر عفو عامت بسته‌ام
و آن گه آمد تا به نزدیک خیام گفت: از حر، مر شهِ دین اسلام
کى گمان کردم که کوفى بی‌وفاست؟ همچو نمرودش، سر جنگ خداست؟
توبه کردم، لیک توّابم تویى عفو خواهم، لیک وهابم تویى
مهر تو، فرعون را موسى کند جذبه‌ات، دجال را عیسى کند
گر به قرآن بخشى‌ام، شرمنده‌ام ور به تیغم سر ببرى، بنده‌ام
گر بخوانى، خیمه بر گردون زنم ور برانى، غوطه اندر خون زنم
چاکرم، از لطف اگر بنوازى‌ام شاکرم، از قهر اگر بگدازى‌ام
حر چو الطاف شه اندر خویش دید عشق واپس مانده را، در پیش دید
پس زه شه جست اذن، گفتا خیر باد! شد به رزم و، جیش را آواز داد
کاى گروه دونِ دور از عافیت بى‌نصیب از مبدا و از عاقبت
رفته‌ام گریان و، خندان آمدم رفته‌ام مور و، سلیمان آمدم
تن نهادم، پاى تا سر جان شدم جان چه باشد؟ جملگى جانان شدم
خالى از خود گشتم و، پر از خدا از همه بیگانه، با حق آشنا
گرچه من رستم ز جان، لیک اى سپاه شرم دارید از رسول و از اله
این بگفت و تیغ خصم افکن کشید برق‌مانا، رخت زى خرمن کشید
خورد و زد تیغ سبک، گرز گران رفت و آمد، گه کنار و گه میان
ناگهانش اسب پى کردند و، وى خود پیاده رزم را افشرد پى
چون فتاد از پشت زین آن باشکوه گفتى از پشت نسیم، افتاد کوه!
شد همى تیغى به جسمش جاى‌گیر همچو برق اندر دل ابر مَطیر [۴]
بود او را نیمه جانى، کز امام دید بر بالین خود جانى تمام
زیرلب، خندان سوى جنّات رفت از صفت بگسست و، سوى ذات رفت
طبع (جیحون) تا که حر را بنده شد از مقالش، صفحه مشک آکنده شد [۵]

منابع

محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج1، ص 366-370.

پی نوشت

  1. سخنوران نامى معاصر ایران، ج 2، ص 1029.
  2. دیوان کامل افصح المتکلمین میرزا جیحون، تهران، کتابفروشى و چاپخانۀ برادران علمى، سال 1336، ص 381 و 382.
  3. همان، ص 373 و 374.
  4. ابر باران‌زا، ابر پرباران.
  5. همان، ص 354 تا 357.