احمدرضا قدیریان

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

احمدرضا قدیریان، فرزند خلیل در سال 1345 در شهرستان ابرکوه متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

احمدرضا قدیریان
احمدرضا قدیریان.jpg
زادروز 1345 ه.ش
شهرستان ابرکوه
پدر و مادر خلیل قدیریان
ملیت ایرانی
کتاب‌ها مجموعه شعر سپید کوتاه با عنوان «سیبستان»، مجموعه رباعی‌ها با عنوان «فصل اطلسی‌ها»
مدرک تحصیلی کارشناس ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه یزد











زندگینامه

احمدرضا قدیریان کارشناسی ارشد خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه یزد اخذ نمود و در وزارت آموزش و پرورش استان‏‌های فارس و یزد به عنوان دبیر ادبیات فارسی دبیرستان مشغول به کار شد. وی همچنین در دانشگاه آزاد اسلامی شهرستان ابرکوه از سال 1375 تا سال 1384به تدریس مشغول بود. قدیریان سرودن شعر را از دوران کودکی آغاز کرد.

آثار احمدرضا قدیریان

آثار احمدرضا قدیریان عبارتند از: مجموعه شعر سپید کوتاه با عنوان «سیبستان»، مجموعه رباعی‌ها با عنوان «فصل اطلسی‌ها».

قدیریان در حال حاضر بازنشسته آموزش و پرورش است. ایشان از سال 1378 تاکنون به عنوان مدیر مسئول ماهنامه سرو ابرکوه و مسئولیت انجمن شعر و ادب آن شهرستان را بر عهده دارد. قدیریان در چندین جشنواره مقام اول را کسب کرده است که می‏‌توان به مقام اول نخستین جایزه ادبی محتشم کاشانی در سال 1383، شاعر برگزیده ششمین جشنواره شعر کوثر در دامغان 1384، شاعر برگزیده پنجمین جشنواره سراسری میلاد سرخ در تبریز 1384 و.... اشاره کرد. ایشان همچنین داوری جشنواره‌‏های مختلف را بر عهده داشته است. ‏‌‏‏‏[۱]

اشعار

رباعی

لب تشنه فتاده بر لب دریا، مشک شرمنده شده‌ست از لب سقا، مشک
مردی ز کنار آب‌‏ها می‌آید بی‌دست بگو علم بگیرد یا مشک؟


لطفی به نگاه خیس و بی‌تابش کن از شوق زلال خویش سیرابش کن
شش ماهه گناهی که ندارد، ای تیر بر حنجره‌اش بوسه زن و خوابش کن


هم دفتـــر اهــل عشق یعنی آتش هم باور اهــل عشــق یعنی آتش
جوشیدن خون از پی خون می‌گویـد خاکستـر اهــل عشـق یعنی آتش


در شط سفر دو دست او گم شده بود با تیغ و سپر دو دست او گم شده بود
با حنجره‌ای بریـــده بیعت می‌کرد یک‌ مرد که‌هر دو دست او گم شده بود


ای هیبت دشت پیش رویت کوچـک اندیشـه برای جستجویت کوچک
گهـواره تـــو حـماســــه بیــداری زخم تو بزرگ اگر گلویت کوچک


ای سرخی روی کوچکت زخم بزرگ ای آب وضوی کوچکت زخم بزرگ
بر دست عطشناک پدر پژمـــردی جاری ز گلوی کوچکت زخم بزرگ


تا آب بر آفتاب رویت خشکیــد لبخنــد میان گفتگویت خشکید
بر غربت تو گشود دریـا، آغوش ای رود که آواز گلـویت خشکید


در‌ هالـه‌ای از غبــار بـــرمــی‌‏گشتی ای وای، چه بی‌قــرار برمی‌گشتی
می‌سوخت دلم چو خیمه، ای خونین‌ یال آن‌گاه که بی‌ســوار برمی‌گشتی


با دیدن او نگاه هم خون می‌شد در سینه‌ ناله آه هم خون می‌شد
از زخم زبان دشنه بر حنجر عشق حتی دل قتلگاه هم خون می‌شد


لب‌های عطش در آتش تب می‌سوخت خورشید میان خیمه‌ شب می‌سوخت
هفتاد و دو شعله آه و یک قافله داغ در سینه‌ سوگوار زینب می‌سوخت


صبحی که ز دست‌های تو سر می‌زد گویی که به جان دشت خنجر می‌زد
در آبی دست‌های تو شد سیراب آن غنچه‌ کبوتری که پرپر می‌زد ‏‌‏‏‏[۲]


آن زن که همه بود و نبودش می‌سوخت چون خیمه‌ خویش تار و پودش می‌سوخت
تنها دل پاک رود در آن همه دشت بر سوگ‌ سرود رود‌ رودش می‌سوخت


ای بال فرشته، دست افلاکی تو انگشت به لب، فرات از پاکی تو
تو تشنه‌ رود آفتابی و فرات لب‌ تشنه‌ یک جرعه عطشناکی تو


رودی گذر تو را تلاوت می‌کرد یک زن سفر تو را تلاوت می‌کرد
بر رحل بلند عاشقی وقت غروب نی نیز سر تو را تلاوت می‌کرد


عاشق طلبید، جستجویش خون شد فریاد کشید: «نه» گلویش خون شد
می‌خواست نماز عاشقی بگزارد تا رود عطش رفت و وضویش خون شد


از سوز شماست سوز نالیدن نی از زخم شماست زخم پیراهن نی
یک روز سری به دامن پیغمبر یک روز سری بریده بر دامن نی! [۳]‏‌‏‏‏


تا عرش، شکسته بال و پر باید رفت تا دوست، در آغوش خطر باید رفت
سر بر سر نیزه رفت مولا، یعنی تا مقصد عاشقی به سر باید رفت! ‏‌‏‏‏[۴]


ناگاه در بهت خیمه، پیچید یک شیهه شیون وقتی ز چشم انتظاری پر بود دستان یک زن
در پشت یک پرده از خاک، تصویر یک اسب، مبهم سرشار از آتش و شرم، آن چشم‌های فروتن
بر خیمه‌ها شعله می‌زد وقتی که از خشم و اندوه می‌زد به روی زمین دست، می‌کوفت بر سنگ، آهن
اسبی که در ساز و برگش، زینی پر از واژگونی است بر خاک، آن سو، سوارش، ترکیبی از خون و جوشن
ای یال‌هایت پریشان، این خون باباست یا تو؟ این اشک جاری است آیا، از چشم‌های تو یا من؟
در محضر عشق سرها، از تن فتادند اما سرهای بی‌تن ندادند، هرگز به افتادگی تن
از زنگ‌های شترها، برخاست آهنگ رفتن ماندند تن‌ها بی‌سر، رفتند سرهای بی‌تن ‏‌‏‏‏[۵]


امروز عاشوراست

بی‌آنکه دیروز

تاسوعا باشد

فردا عاشوراست

بی‌آنکه امروز

تاسوعا باشد

بیهوده در جستجوی روزها

تقویم را ورق نزن

هر روز عاشوراست

چرا که خورشید

هر روز

سری است خونین

در تشت طلایی مغرب [۶]‏‌‏‏‏


در گلوی کودکان قافله

هرم عطشی

موج نمی‌زند

آب

بهانه دیدار توست

تا باز گردی

اگرچه با مشکی تشنه‌کام

و نوازشی باشی بر سرهایشان

اگرچه با دستانی بریده


برای مظلومیت علی اصغر (ع)

ظهر دهم

بزرگی نامت را

گواه صادقی است

سینه سرخ کوچک من

قامت افراشتی

دوشادوش برادران رشیدت

و سینه سپر کردی

به هواداری آسمان‌ مردی

از قبایل‌ هابیل

تا سه شعبه‌‏ای زهرآگین

گلوی زهراییت را سپری کند

بند قنداقه‌ات را

بند پوتین کوچکت کردی

که گشاد بود

به پای همه سرداران تاریخ

بی‌آن‏که در شناسنامه‌ات دست برده باشی

به میدان رفتی

تا شش ماهگی‌ات

ضرب شستی باشد

به حرمله پسر کاهل

تیرانداز چالاک کوفی

سروهای تنومند

ایستادن را

از تو آموختند

اگرچه هنوز نیاموخته بودی بایستی

بر ساقه‌های ترد کودکانه‌ات


گهواره‌ات

خواب همه‌ زمستان‌ها را تکان داد

و بند بند همه‌ ترکیب‌بندها را لرزاند

فریادی را که تو بلند کرده‌ای

کدام لالایی

می‌تواند خاموش کند؟

ای شعله‌ور معصوم

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 835-841.

پی نوشت

  1. گفت‏‌وگوی مؤلف با شاعر.‏
  2. در 16 اردیبهشت 1377 برابر با 9 محرم 1419 سروده شده است.‏
  3. در 21 آذر ماه 1392 سروده شده است.‏
  4. در 26 دی ماه 1392 سروده شده است.‏
  5. در خرداد ماه 1374 سروده شده است.‏
  6. در 18 بهمن ماه 1380 سروده شده است.‏