کسایی مروزی‌

نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۲۸ توسط Rahdar (بحث | مشارکت‌ها)

کسایی مروزی‌ یکی از شاعران معاصر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی است.

کسایی مروزی‌
کسایی مروزی.jpg
نام اصلی ابو الحسن یا ابو الاسحاق مجد الدّین اسحاق کسایی مروزی
زادروز 27 ماه شوّال سال 341 ه.ق
مرو
مرگ 394 هجری
مرو

زندگینامه

ابو الحسن یا ابو الاسحاق مجد الدّین اسحاق کسایی مروزی در ۲۷ ماه شوّال سال 341 ه.ق در مرو متولد شد. وی از شاعران ایران در سده‌ی چهارم هجری است. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی می‌زیسته و عوفی وی را در شمار شعرای آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مدّاح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره‌ها موجود است. نخست مدّاح سامانیان و نیز مدّاح عبد اللّه بن احمد عتبی وزیر نوح بن منصور بود. ولی در اواخر عمر پشیمان شد و از مداحی دست کشید و به سرودن اشعاری در پند و اندرز و مدح و رثای اهل بیت (ع) پرداخت.

کسایی به مذهب تشیع معتقد بوده است و اکثر اشعارش در منقبت اهل بیت علیهم السّلام است. او یکی از بزرگترین گویندگان ادب فارسی و نخستین شاعر پارسی زبان است که مرثیه‌ی عاشورایی سروده است. با توجه به شواهد قطعی تاریخی و آثار این سخنور بزرگ، تردیدی در تشیّع او وجود ندارد.

کسایی از استادان مسلّم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت. زبان ساده و شیرین او راه را به تعقید و تکلّف بسته و بیانی مطبوع و دلنشین ارائه داده است. او علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت را هم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصر خسرو را فراهم ساخت.

ناصر خسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آن که این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی‌آمیزد و از اینجا پیداست که کسایی را ارج و مقامی والا بوده است.

آثار کسایی: اگر چه آثار او در پی شرارت‌های زشت تعصّب‌گرایی از بین رفته و جای تأسف بسیار دارد، امّا آنچه که به جا مانده عبارتند از: قصاید، غزل و ابیات پراکنده که در حدود 200 بیت می‌باشد.

در مورد تاریخ وفاتش اطلاع درستی در دست نمی‌باشد، آنچه مسلّم است تا سال 391 هجری زنده بوده و پنجاه سال سن داشته است، و این معنی از اشعار وی آشکار می‌باشد. به نظر می‌آید بعد از سال تولد ناصر خسرو (394 هجری) وفات یافته باشد. [۱]

اشعار

شعر1

بیزارم از پیاله و ز ارغوان و لاله‌ ما و خروش و ناله، کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم، عزّ و شرف نجویم‌ مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را مقتول کربلا را، تازه کنم تولّا
آن میر سر بریده، در خاک و خون تپیده‌ از آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا
تنها و دل شکسته، بر خویشتن گرسنه‌ از خانمان گسسته و ز اهل بیت و آباء
از شهر خویش رانده، و ز ملک بر فشانده‌ مولی ذلیل مانده، بر تخت ملک مولی
مجروح خیره گشته، ایّام تیره گشته‌ بدخواه چیره گشته، بی‌رحم و بی‌محابا
صفین و بدر و خندق، حجّت گرفته با حق‌ خیل یزید احمق، یک یک به خونش کوشا
پاکیزه آل یاسین، گمراه و زار و مسکین‌ وان کینه‌های پیشین، آن روز گشته پیدا
آن پنج ماهه کودک، باری چه کرد ویحک‌ کز پای تا به تارک، مجروح شد مُفاجا؟ [۲]
بیچاره شهربانو، مصقول [۳] کرده زانو بیجاده [۴] گشته لؤلؤ، بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان، اندر میان دیوان‌ آل زیاد و مروان نظاره گشته عمداً
مؤمن چنین تمّنا هرگز کند؟ نگو، نی‌ چونین نکردمانی، نه هیچ گبر و ترسا
آن بی‌وفا و غافل، غرّه شده به باطل‌ ابلیس‌وار جاهل، کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت گیهان [۵] دید آن بزرگ برهان‌ وین رازهای پنهان، پیدا کنند فردا
تخم جهان بی‌بر، این است وزین فزون‌تر کهتر عدوی مهتر، نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی، برهان همی نمایی‌ گر هم براین بپایی، بی‌خار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد، تا شمع دین بمیرد ترسا به زر بگیرد، سُمّ خر مسیحا
تا زنده‌ای چنین کن، دلهای ما حزین کن‌ پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا (س)

شعر2

فهم کن، گر مؤمنی فضل امیر المؤمنین‌ فضل حیدر، شیر یزدان مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل‌تر اوست‌ فضل آن رکن مسلمانی، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا، داماد فخر انبیا کافریدش خالقِ خلقْ آفرین از آفرین
«قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ [۶] برخوان، و رندانی گوش دار لعنت یزدان ببین از «نَبْتَهِلْ» تا «کاذِبِینَ»
«لا فتی الّا علی» [۷] برخوان و تفسیرش بدان‌ با که گفت و یا که داند گفت جز روح الامین
آن نبی، و ز انبیا کس نی به علم، او را نظیر وین ولی، وز اولیا کس نی به فضل، او را قرین
آن چراغ عالم آمد [۸] و ز همه عالم بدیع‌ وین امام امّت آمد و ز همه امّت گزین
از متابع گشتن او حور یابی با بهشت‌ و ز مخالف گشتن او ویل یابی با انین
ای به دست دیو ملعون سال و مه گشته اسیر تکیه کرده بر گمان، برگشته از عین الیقین
گر نجات خویش خواهی در سفینه‌ی نوح شو چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین
دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترس‌ گرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین
گر نیاسایی تو، هرگز روزه نگشایی به روز و ز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین
بی توّلا بر علی و آل او دوزخ تو راست‌ خوار و بی‌تسلیمی از تسنیم و از خلد برین
سیصد و هفتاد سال از وقت پیغمبر گذشت‌ سیر شد منبر ز نام و خون سکین و تگین
منبری کالوده گشت از پای مروان و یزید حقّ صادق کی شناسد وان زین العابدین؟!
مرتضی و آل او با ما چه کردند از جفا یا چه حرمت یافتیم از معتصم یا مستعین
کان همه مقتول و مسمومند و مجروح از جهان‌ وین همه میمون و منصورند امیر الفاسقین؟!
ای کسایی، هیچ مندیش از نواصب وز عدو تا چنین گویی مناقب، دل چرا داری حزین؟! [۹]

منابع

پی نوشت

  1. کسایی مروزی؛ زندگی و اندیشه و شعر او. لغت نامه دهخدا. تاریخ ادبیات ایران؛ ج 1، ص 374. مجمع الفصحاء؛ ج 3، ص 1134. النقض. ص 231 مجله آرمان؛ ش 1، ص 27.
  2. مفاجا: مرگ ناگهانی.
  3. مصقول: صیقل داده شده.
  4. بیجاده: یاقوت.
  5. گیهان: کیهان، جهان.
  6. اشاره به آیه 3 سوره آل عمران در مورد مباهله با مسیحیان نجران.
  7. قسمتی از حدیث «لا فتی الّا علیّ لا سیف الّا ذو الفقار» جوانمردی جز علی نیست و شمشیری جز ذو الفقار نمی‌باشد.
  8. اشاره به آیه 45 و 46 سوره احزاب «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» ای رسول گرامی، ما تو را به رسالت فرستادیم تا بر نیک و بد خلق گواه باشی و خوبان را به رحمت مژده دهی و بدان را از عذاب خدا بترسانی و به اذن حق خلق را به سوی خدا دعوت کنی و چراغ فروزان عالم باشی.
  9. گزیده اشعار کسایی؛ ص 48.