هانی بن عروه: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۶ فوریهٔ ۲۰۱۸
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۵: خط ۲۵:
ابن‌ زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از  بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد و خانه او را تحت کنترل گرفت. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-337؛ الاخبار الطوال، ص235-236؛ تاریخ طبری، ج5، ص362،348؛ الفتوح، ج5، ص41-42؛ ارشاد، ج2، ص45-46.</ref> او با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. همچنین از رؤسای قبایل خواست که به دیدارش بیایند. اما هانی به دیدار او  نرفت و خود را به بیماری زد. عبیدالله از راه مکر و حیله وارد شد تا بتواند به طریقی او را به دارالاماره بکشاند و بین او و مسلم جدایی اندازد. او محمد بن اشعث، دوست هانی، اسماء بن حسان خارجه برادرزاده <ref>لاخبار الطوال، ص236.</ref> و عمرو بن حجاج زبیدی پدر روعه همسر هانی <ref>تاریخ طبری، ج5، ص349؛ الفتوح، ج5، ص45؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28؛ اعلام الوری، ج1، ص440.</ref> که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند و به دربار عبیدالله بن زیاد رفت و آمد داشتند، خواست تا هانی را وادار کنند که به نزدش بیاید. هر سه آنان به نزد هانی رفتند. اگر چه هانی مایل نبود به نزد عبیدالله برود و می‌گفت چون مسلم در نزد من است، صلاح نیست که بروم اما آنان از او خواستند تا برای گم کردن راه و حفظ جان مسلم، به دیدن عبیدالله برود. در نزدیکی دارالاماره احساس خطر کرد و به اسماء بن حسان خارجه گفت به خدا از این مرد هراسناک و نگرانم. اما اسماء گفت: هیچ ترسی به دل راه مده. تو بی‌گناهی. بالاخره هانی علارغم میل خود به دارالاماره رفت  و همین امر باعث شد تا عبیدالله بن‌ زیاد بتواند بین او و مسلم بن عقیل جدایی اندازد که این جدایی در شکست نهضت مسلم تأثیر بسیاری داشت.
ابن‌ زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از  بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد و خانه او را تحت کنترل گرفت. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-337؛ الاخبار الطوال، ص235-236؛ تاریخ طبری، ج5، ص362،348؛ الفتوح، ج5، ص41-42؛ ارشاد، ج2، ص45-46.</ref> او با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. همچنین از رؤسای قبایل خواست که به دیدارش بیایند. اما هانی به دیدار او  نرفت و خود را به بیماری زد. عبیدالله از راه مکر و حیله وارد شد تا بتواند به طریقی او را به دارالاماره بکشاند و بین او و مسلم جدایی اندازد. او محمد بن اشعث، دوست هانی، اسماء بن حسان خارجه برادرزاده <ref>لاخبار الطوال، ص236.</ref> و عمرو بن حجاج زبیدی پدر روعه همسر هانی <ref>تاریخ طبری، ج5، ص349؛ الفتوح، ج5، ص45؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28؛ اعلام الوری، ج1، ص440.</ref> که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند و به دربار عبیدالله بن زیاد رفت و آمد داشتند، خواست تا هانی را وادار کنند که به نزدش بیاید. هر سه آنان به نزد هانی رفتند. اگر چه هانی مایل نبود به نزد عبیدالله برود و می‌گفت چون مسلم در نزد من است، صلاح نیست که بروم اما آنان از او خواستند تا برای گم کردن راه و حفظ جان مسلم، به دیدن عبیدالله برود. در نزدیکی دارالاماره احساس خطر کرد و به اسماء بن حسان خارجه گفت به خدا از این مرد هراسناک و نگرانم. اما اسماء گفت: هیچ ترسی به دل راه مده. تو بی‌گناهی. بالاخره هانی علارغم میل خود به دارالاماره رفت  و همین امر باعث شد تا عبیدالله بن‌ زیاد بتواند بین او و مسلم بن عقیل جدایی اندازد که این جدایی در شکست نهضت مسلم تأثیر بسیاری داشت.


عبیدالله ابتدا هانی‌ را طلبید و از او بازخواست‌ کرد که‌ چرا مسلم‌ را به‌ خانه‌ خود راه‌ داده‌ است‌. هانی‌ ابتدا همه‌ چیز را انکار کرد، ولی‌ با روبه‌رو شدن ‌با معقل‌، درماند. معقل‌ پیش‌ روی‌ او ایستاد و گفت‌: هانی‌ مرا می‌شناسی‌؟ گفت‌: آری‌، می‌شناسم. بزرگ‌ منافقی‌که‌ تویی‌! و چون‌ دانست‌ انکار بی‌فایده‌ است‌ گفت‌: من‌ مسلم‌ را به‌ خانه‌ام‌ نخوانده‌ام‌. او به‌ خانه‌ من‌ آمده‌ است‌. ابن‌زیاد گفت‌: تا او را تسلیم‌ نکنی‌، رها نخواهی‌ شد. <ref>الاخبار الطوال، ص237؛ تاریخ طبری، ج5، ص366.</ref> پذیرفتن‌ چنان‌ تکلیفی‌ برای‌ هانی‌ غیرممکن‌ بود. شیخی ‌سرشناس‌ و محترم‌، هرگز نمی‌توانست‌ مهمان‌ خود را از سرسفره‌ خویش‌ بردارد و به‌ دشمن‌ او تسلیم‌ کند و ننگی ‌بزرگ‌ را برای‌ خود و بازماندگان‌ و قبیله‌ خود بخرد. گفت‌وگو بسیار شد، ولی‌ هانی‌ نپذیرفت که مسلم را تسلیم کند. به همین جهت توسط‌ عبیدالله شکنجه شد و بینی‌ و ابرویش شکست‌ و چهره‌اش‌ ‌زخمی‌ شد و صورتش آسیب دید. سپس‌ او را زندانی‌کرد. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص237-238؛ تاریخ طبری، ج5، ص365-367؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ الفتوح، ج5، ص46-47؛ مقاتل الطالبیین، ص102.</ref>
عبیدالله ابتدا هانی‌ را طلبید و از او بازخواست‌ کرد که‌ چرا مسلم‌ را به‌ خانه‌ خود راه‌ داده‌ است‌. هانی‌ ابتدا همه‌ چیز را انکار کرد، ولی‌ با روبه‌رو شدن ‌با معقل‌، درماند. معقل‌ پیش‌ روی‌ او ایستاد و گفت‌: هانی‌ مرا می‌شناسی‌؟ گفت‌: آری‌، می‌شناسم. بزرگ‌ منافقی‌که‌ تویی‌! و چون‌ دانست‌ انکار بی‌فایده‌ است‌ گفت‌: من‌ مسلم‌ را به‌ خانه‌ام‌ نخوانده‌ام‌. او به‌ خانه‌ من‌ آمده‌ است‌. ابن‌زیاد گفت‌: تا او را تسلیم‌ نکنی‌، رها نخواهی‌ شد. <ref>الاخبار الطوال، ص237؛ تاریخ طبری، ج5، ص366.</ref> پذیرفتن‌ چنان‌ تکلیفی‌ برای‌ هانی‌ غیرممکن‌ بود. شیخی ‌سرشناس‌ و محترم‌، هرگز نمی‌توانست‌ مهمان‌ خود را از سرسفره‌ خویش‌ بردارد و به‌ دشمن‌ او تسلیم‌ کند و ننگی ‌بزرگ‌ را برای‌ خود و بازماندگان‌ و قبیله‌ خود بخرد. گفت‌وگو بسیار شد، ولی‌ هانی‌ نپذیرفت که مسلم را تسلیم کند. به همین جهت توسط‌ عبیدالله شکنجه شد و بینی‌ و ابرویش شکست‌ و چهره‌اش‌ ‌زخمی‌ شد و صورتش آسیب دید. سپس‌ او را زندانی‌کرد. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص237-238؛ تاریخ طبری، ج5، ص365-367؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ الفتوح، ج5، ص46-47؛ مقاتل الطالبیین، ص102.</ref>


شیخ مفید می‌نویسد: چون عمرو بن حجاج دید که با هانی چنان رفتار ناپسندی کردند، ناراحت شد و طایفه مذحج را خبر کرد. <ref>ارشاد، ج2، ص47.</ref> گروهی از‌ قبیله‌ مذحج با دریافت خبر قتل هانی‌ بر در دارالاماره اجتماع کردند و گرد قصر او را گرفتند. <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ تاریخ طبری، ج5، ص367؛ الفتوح، ج5، ص48.</ref> عبیدالله بن زیاد، شریح‌ قاضی‌ را طلبید و گفت‌: برو و هانی‌ را ببین‌ که‌ زنده‌ است‌، سپس‌ ماجرا را به‌ این‌ مردم‌ بگو! شریح ‌به‌ زندان‌ رفت‌ و هانی‌ را مجروح‌ و خون‌آلود دید. ولی‌ وقتی‌ که‌ با مردم‌ روبه‌رو شد، به‌ آنان گفت‌ هانی ‌زنده‌ است‌. به‌ خانه‌های‌ خود برگردید. آنان نیز متفرق شدند. <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ تاریخ طبری، ج5، ص367؛ الفتوح، ج5، ص48؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28.</ref> بدین‌ ترتیب‌ با شهادت‌ ناقصی‌ که‌ قاضی‌ دین‌ به ‌دنیا فروخته‌ای‌ داد، فرصتی‌ دیگر از دست‌ هواداران‌ مسلم‌ و هانی‌ رفت‌. آن‌ روز که‌ این‌ مردم‌ اطراف‌ قصر را گرفته ‌بودند، جز تنی‌ چند از مأموران‌ پسر زیاد، کسی‌ با او نبود. اگر مختصر تدبیری‌ داشتند کار عبیدالله به‌ پایان‌ می‌رسید. اما این‌ یک‌ امر طبیعی‌ است‌ که‌ هر جا غوغا فراهم‌ آید، بیش‌ از هر چیز عقل‌ و منطق‌ فرار می‌کند.
شیخ مفید می‌نویسد: چون عمرو بن حجاج دید که با هانی چنان رفتار ناپسندی کردند، ناراحت شد و طایفه مذحج را خبر کرد. <ref>ارشاد، ج2، ص47.</ref> گروهی از‌ قبیله‌ مذحج با دریافت خبر قتل هانی‌ بر در دارالاماره اجتماع کردند و گرد قصر او را گرفتند. <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ تاریخ طبری، ج5، ص367؛ الفتوح، ج5، ص48.</ref> عبیدالله بن زیاد، شریح‌ قاضی‌ را طلبید و گفت‌: برو و هانی‌ را ببین‌ که‌ زنده‌ است‌، سپس‌ ماجرا را به‌ این‌ مردم‌ بگو! شریح ‌به‌ زندان‌ رفت‌ و هانی‌ را مجروح‌ و خون‌آلود دید. ولی‌ وقتی‌ که‌ با مردم‌ روبه‌رو شد، به‌ آنان گفت‌ هانی ‌زنده‌ است‌. به‌ خانه‌های‌ خود برگردید. آنان نیز متفرق شدند. <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ تاریخ طبری، ج5، ص367؛ الفتوح، ج5، ص48؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28.</ref> بدین‌ ترتیب‌ با شهادت‌ ناقصی‌ که‌ قاضی‌ دین‌ به ‌دنیا فروخته‌ای‌ داد، فرصتی‌ دیگر از دست‌ هواداران‌ مسلم‌ و هانی‌ رفت‌. آن‌ روز که‌ این‌ مردم‌ اطراف‌ قصر را گرفته ‌بودند، جز تنی‌ چند از مأموران‌ پسر زیاد، کسی‌ با او نبود. اگر مختصر تدبیری‌ داشتند کار عبیدالله به‌ پایان‌ می‌رسید. اما این‌ یک‌ امر طبیعی‌ است‌ که‌ هر جا غوغا فراهم‌ آید، بیش‌ از هر چیز عقل‌ و منطق‌ فرار می‌کند.
خط ۵۰: خط ۵۰:


عبدالله‌ بن‌ زبیر اسدی‌ در قطعه شعری شهادت مظلومانه آن دو را به تصویر کشیده است: <ref>الطبقات الکبری، ج4، ص42؛ انساب الاشراف، ج2، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص9؛ مقاتل الطالبیین، ص108؛ ابن حبیب (المحبر، ص245) او را عبدالرحمن بن زبیر اسدی و ابن طقطقی (الفخری، ص114) او را فرزدق ذکر کرده است.</ref>
عبدالله‌ بن‌ زبیر اسدی‌ در قطعه شعری شهادت مظلومانه آن دو را به تصویر کشیده است: <ref>الطبقات الکبری، ج4، ص42؛ انساب الاشراف، ج2، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص9؛ مقاتل الطالبیین، ص108؛ ابن حبیب (المحبر، ص245) او را عبدالرحمن بن زبیر اسدی و ابن طقطقی (الفخری، ص114) او را فرزدق ذکر کرده است.</ref>


{{شعر}}
{{شعر}}
۱۰٬۰۷۲

ویرایش