نیاز اصفهانی (جوشقانی)

نسخهٔ تاریخ ‏۳ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۳:۱۲ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «سیّد حسین (سیّد حسن) طباطبایی جوشقانی اصفهانی متخلّص به «نیاز»، او را از احفا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

سیّد حسین (سیّد حسن) طباطبایی جوشقانی اصفهانی متخلّص به «نیاز»، او را از احفاد میرشاه تقی جوشقانی که از رجال دربار شاه سلیمان صفوی است ذکر کرده‌اند. او از شاعران نیمه‌ی نخست قرن سیزدهم هجری است. وی در قصبه‌ی جوشقان، ناحیه‌ای بین کاشان و اصفهان متولد شد و در زمان سلطنت فتحعلی شاه قاجار در اصفهان نشو و نما یافت. از دانش و خوشنویسی و قریحه‌ی شاعری و به ویژه غزل‌سرایی بهره داشته است.

سال وفاتش به درستی معلوم نیست. [۱]


شد شام و آفتاب نمود از شفق به تن‌چون کشتگان کرب و بلا، لاله‌گون کفن {{{2}}}
یا همچو مغفری که به خون گشته واژگون‌یا چون سری که کرده جدا تیغش از بدن {{{2}}}
گفتم به خویش از سر حیرت که از چه روپیداست رسم تازه در آن کهنه انجمن؟ {{{2}}}
افکنده چرخ، یوسف خورشید را به چاه‌و آنگاه لاله‌گون از شفق کرده پیرهن {{{2}}}
پر خون نموده چون زکریا، چرا کناردر طشت خون، مگر سر یحیاست غوطه زن؟ {{{2}}}
یا پر ز خون رکاب شه دین که آسمان‌چون ذو الجناح بسته به پهلوی خویشتن {{{2}}}
گلگون قبای آل عبا فخر عالمین‌در خاک و خون فتاده‌ی کرب و بلا حسین ای سوز سینه باز تو را این اثر که داد؟ وی آتش نهفته تو را این شرر که داد؟ {{{2}}}
ای سیلِ گریه از دل خون گشته می‌رسی‌از حال شاه تشنه لبانت خبر که داد؟ {{{2}}}
افلاک را پیاله‌ی عشرت که زد به سنگ؟آفاق را نواله‌ی لخت جگر که داد؟ {{{2}}}
در برّو بحر قصه‌ی آن ماجرا که برد؟افغانشان به جانب گردون، گذر که داد؟ {{{2}}}
در جام عیش، زهر الم ناگهان که ریخت؟در دست چرخ، ساغر غم بی‌خبر که داد؟ {{{2}}}
فرمان ناله را به دیار الم که خواند؟دامان گریه را به کفِ چشمِ تَر، که داد؟ {{{2}}}
باز این سخن به خدمت خیر النسا که گفت؟باز این خبر به حضرت خیر البشر که داد؟ {{{2}}}
کز تیغ ظلم غرقه به خون شد حسین توگردید سر جدا ز تن نور عین تو در خون چو نور دیده‌ی زهرا تپیده شد از بهر گریه چرخ سراپای دیده شد {{{2}}}
هم روی آفتاب از این غصّه تیره گشت‌هم قامت سپهر از این غم خمیده شد {{{2}}}
بر باد داد تازه گلی صرصر ستم‌کز آن هزار خار به دلها خلیده شد {{{2}}}
شد منخسف مهی که از آن هر ستاره‌ای‌خونابه‌سان ز دیده‌ی گردون چکیده شد {{{2}}}
شد شورشی که محفل عشرت سرای خلدبرچیده گشت و بزم غمی تازه چیده شد {{{2}}}
یعقوب را ز گریه دگر دیده گشت تارپیراهن صبوری یوسف دریده شد {{{2}}}
از پشت زین به خاک چو خورشید دین نشست‌برخاست شورشی که فلک بر زمین نشست از شش جهت بلند شد آهی که دود آن بر طاق منظر فلک هفتمین نشست {{{2}}}
افلاک را سرشک مصیبت ز سر گذشت‌ایّام را غبار الم بر جبین نشست {{{2}}}
آن بی‌حیا که سینه‌ی او جای کینه بودبر سینه‌ی شریف امام مبین نشست {{{2}}}
خونی به خاک ریخت که در چرخ چارمین‌در خون دیده، عیسیِ گردون نشین نشست {{{2}}}
برخاست طرفه گردی از این تیره خاکدان‌بر روی ساکنان بهشت برین نشست {{{2}}}
گلهای لاله رنگ ز دامان، به دیده ریخت‌این خار غم چو در دل روح الامین نشست [۲] {{{2}}}



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 932-933.

پی نوشت

  1. مجمع الفصحاء؛ ج 6، ص 1035. فرهنگ شاعران زبان پارسی.
  2. تذکره ثمر؛ ص 86 و 94.