ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:
[[رده:کتاب‌ها در گروه تاریخ]]
[[رده:کتاب‌ها در گروه تاریخ]]
[[رده:مقتل]]
[[رده:مقتل]]
[[en:Nasikh al-tawarikh]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۲۰

ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سیدالشهداء (ع)

ناشر کتابفروشی اسلامیه
ناشر فارسی: انتشارات مدین
محل نشر تهران
مکان ناشر فارسی: قم
تاریخ نشر 1398 ق
تاریخ نشر فارسی: 1427 ق
تعداد جلد 4

ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام کتابی است که جلد اول آن توصیفی درباره‌ی زندگی و ماجرای قیام و شهادت امام حسین و رخدادهای بعد از آن که توسط میرزا محمّد تقی سپهر (لسان الملک) نوشته شده است.

درباره‌ نویسنده[ویرایش | ویرایش مبدأ]

میرزا محمدتقی خان معروف به لسان الملک سپهر فرزند ملا محمدعلی، به سال 1216 قمری در کاشان متولد شد. تحصیلات خود را از علوم دینی در طفولیت آغاز کرده و به ادبیات و شعر و شاعری رسید. در تهران به خدمت فتحعلی خان صبا، ملک الشعرای فتحعلی شاه درآمد و از آن زمان طی مدارج ترقی در دستگاه سلطنتی را آغاز نمود.در ایام سلطنتش (محمدشاه) ارج و قرب زیادی یافت. و به تشویق حاج میرزای آقاسی، صدراعظم وقت، نگارش ناسخ التواریخ را آغاز نمود. لسان الملک سپر در سال 1297 قمری درگذشت.[۱]

از جمله آثار بجای مانده از لسان الملک سپهر می توان به: محمود القصاید، براهین العجم فی قوانی المعجم، اسرار فی مناقب الائمه الاطهار، آئینه جهان نما، جنگ التواریخ، دیوان اشعار، ناسخ التواریخ شامل: کتاب اول از هبوط آدم تا هجرت محمد (ص) در 2 جلد، کتاب دوم: از هجرت پیامبر تا پایان احوالات امام حسین (ع) در 6 جلد، ناسخ التواریخ قاجاریه در 3 جلد اشاره کرد.[۲]

درباره‌ کتاب[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ناسخ التواریخ از جمله کتاب هایی است که طی یک قرن، بطور کامل[۳] و جلد ششم آن، که مربوط به زندگی نامه امام حسین(ع) است، به همان ترتیب توسط موسسات مختلفی چاپ و منتشر شده است.[۴]

لسان الملک سپهر در آغاز کتاب، خود را «بنده یزدان و چاکر سلطان، مستوفی اول دیوان اعلی» معرفی[۵] و تاریخ اتمام تالیف جلد ششم را: « اکنون که تاریخ هجری به هزار و دویست و نود و یک می رود.» اعلام می دارد.[۶] با توجه به اینکه، اعلام تاریخ مذکور در اواسط کتاب انجام می شود، به نظر می رسد تالیف آن مجلد در حدود سال‎های 1290- 1291 قمری انجام شده باشد.

تا هنگام تألیف این کتاب، کتابی بدین تفصیل دربارهٔ آن حضرت، بجز اسرارالشهاده، تألیف نشده بود. نویسنده عنایت داشته که زندگی امام را به تفصیل بنویسد و در این باره گفته است: «مکشوف باد که من بنده نخست روز بر ذمت نهادم که هر خبری و حدیثی را که دستخوش کلک و بنان سازم، چنان از در استقرار [استقراء] و استیعاب بپردازم که مطالعه کننده را به مراجعهٔ هیچ کتاب حاجت نیفتد. لاجرم واجب می‌کند که هر قصه را که در کتب معارف [معاریف] مورّخین و محدثین دیدار کنم، دست باز ندارم و بی‌توانی [بدون سستی و درنگ] بنگارم؛ مگر چیزی که در شمار محالات رود و از حیّز امکان بیرون افتد».[۷]

در رابطه با انگیزه تالیف متن، مولف می نویسد: «مکشوف باد که من بنده نخست روز بر ذمت نهادم که هر خبری و حدیثی را که دستخوش کلک و بنان سازم، چنان از در استقرار و استیعاب بپردازم که مطالعه کننده را به مراجعه هیچ کتاب حاجت نیافتد. لاجرم واجب می کند که هر قصه را که در کتب معارف مورخین و محدثین دیدار کنم، دست باز ندارم و بی توانی بنگارم. مگر چیزی که در شمار محالات رود و از حیز امکان بیرون افتد.»[۸] تسلط سپهر بر زبان عربی، و دسترسی اش به کتابخانه سلطنتی قاجار، امکان بسیار مناسبی را برای تالیف مجلدات مختلف ناسخ التواریخ و از جمله مجلد مربوط به امام حسین (ع) فراهم کرد.[۹]

لسان الملک در کتاب مورد بحث به هنگام نقل وقایع، سلسله اسناد روایی را ارائه نمی کند. به تعبیری دیگر او برای اسناد و روایات خود، از راوی یا روایتگران آن، یاد نمی کند.[۱۰] علاوه بر آن برخی از قضاوت ها و آراء لسان الملک سپهر در باب وقایع عاشورا (از جمله متفرق شدن یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا) ، مورد نقد و تردید مولفین دیگر (صالحی نجف آبادی و استاد مطهری) قرار گرفته است.[۱۱] رویکرد لسان الملک سپهر در ناسخ التواریخ پیرامون واقعه عاشورا و کربلا را نیز برخی از پژوهشگران در ذیل رویکردهای عاطفی مورخان و مقتل نویسان عصر قاجار قرار داده اند.[۱۲]ناسخ‌التّواریخ، که برخی از سر طعن آن را منسوخ‌التّواریخ خوانند، کتابی توصیفی است و از آنجا که نویسنده عهده‌دار نگارش تفصیلی زندگی امام بوده، بسا اخبار ضعیفی که از این و آن کتاب آورده است. بدین دلیل، و نیز به دلیل عنوان پرادّعای کتاب، همچنین به دلیل درباری بودن نویسنده، چنانکه باید، این کتاب جدی گرفته نشده است[۱۳]. با این وصف، کتاب حاضر خالی از مطالب تحقیقی و اجتهادی نیست و تقریباً بیان کنندهٔ نظر رایج شیعه دربارهٔ امام حسین است و تا چند دهه همواره مورد استفادهٔ عموم مردم و اهل منبر بود.

چکیده کتاب[ویرایش | ویرایش مبدأ]

جلد ششم ناسخ التواریخ (زندگینامه امام سیدالشهداء حسین علیه السلام) شامل دو جزء می باشد.  

تعدادی از مهمترین عنوان های متن جزء اول ناسخ التواریخ در باب زندگانی امام حسین (ع) به ترتیب ذیل است: «ولادت امام حسین (ع)، فضائل حسین (ع)، احادیث محبت پیامبر به حسین (ع)، آیات و اخبار بر امامت حسین (ع)، معاویه و قتل شیعیان، شهادت حجر بن عدی، مکاتبه حسین (ع) و معاویه، معاویه و ولیعهدی یزید، خطبه امام حسین (ع) در منی، انبیاء و خبر شهادت امام حسین (ع)، مرگ معاویه، خلافت یزید»

در جزء دوم نیز مطالبی پیرامون: «زیارت قبر پیامبر (ص) توسط امام حسین (ع) و ملاقات او با افراد مختلفی در مدینه همچون: محمد بن حنفیه ، عزیمت امام (ع) به مکه، نوشته های اهل کوفه به امام حسین(ع) و پاسخ آنها، مسلم بن عقیل از ورود به کوفه تا شهادت، عزیمت امام (ع) از مکه به سوی عراق و کوفه، ورود امام (ع) به کربلا و وقایع روزهای بعد تا عاشورا، وقایع روز عاشورا، نحوه شهادت یاران  و خاندان امام حسین (ع) هر یک به تفکیک و بالاخره نحوه شهادت امام (ع)» به تفصیل مورد بحث قرار می گیرد.

برای آشنایی هر چه بیشتر با نحوه نگارش و استدلالات سپهر، با هم مروری بر فرازهایی از آن کتاب خواهیم داشت:

در جزء نخست کتاب و در خلال نامه امام حسین (ع) خطاب به معاویه می خوانیم: « نامه تو به دستم رسید. گفته بودی درباره من به تو خبرهایی رسیده که برایت ناخوشایند بوده است در حالی که من اهل این گونه اقدامات نیستم. گزارش این گونه اقدامات کار سخن چینانی است که تصمیم دارند در میان امت اسلامی اختلاف ایجاد کنند.

بخدا سوگند هرگز جنگ با تو را ترک نکرده ام. در این باره از خداوند بیمناک هستم. گمان نمی‎کنم که خداوند در ترک واگذاری محاکمه تو و حزب ملحد و ظالم و وستان شیاطین به او از من راضی باشد. آیا تو نبودی که از روی ظلم و تجاوز حجر بن عدی و یاران او را که در براندازی ظلم و مخالفت با بدعت ها مبارزه کردند و از هیچ خطری نهراسیدند، بقتل رساندی؟ آن هم بعد از آنکه با قسم های شدید به آنان امان دادی آیا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعی نیستی. او که از اصحاب پیامبر ص بود و شدت عبادت، بدنش را ضعیف و لاغر کرده بود. تو سنت پیامبر را ترک کردی عمدا با فرمان او مخالفت کردی و بدون هدایت الهی به دنبال هوای نفس خود رفتی. تو ابن زیاد را حاکم بصره و کوفه کردی در حالی که او دست های مسلمین را قطع کرده چشمان آنها را کور کرده و آنها را به شاخه های نخل آویزان ساخته است. آیا تو قاتل آن دو حضرمی منسوب به حضرموت نیستی؟ کسانی که زیاد درباره آنها به تو نوشت آنها پیرو دین علی هستند و تو به او نوشتی که هر کس را که پیرو دین علی است بکش او نیز به فرمان تو آنها را کشت و بدن آنها را پس از کشتن تکه تکه کرد

آیا جز این است که دین علی و دین محمد یکی است و محمد کسی است که پدر تو با او مبارزه می کرد؟ دین علی و محمد دینی است که باعث نشستن تو در جایگاه او شده و اگر نبود، بهترین فضیلت تو تحمل مشقت بار سفر زمستانی و تابستانی برای بدست آوردن شراب بود من برای خود و دین خود چیزی را بالاتر از جهاد با تو نمی دانم  اگر آن را انجام دهم به پروردگار نزدیک شده ام و اگر انجام ندهم، باید به سبب گناه و کوتاهی در وظیفه ام، از خداوند استغفار کنم.

ای معاویه بشارت باد تو را به قصاص به دلیل قتل حجر. یقین داشته باش که برای خدا کتابی است که هر گناه کوچک و بزرگی در آن ثبت می شود. آری خداوند تو را به خاطر اینکه با سوء ظن با شبهه و تهمت مردمان را به قتل می رسانی و آنان را وادار به بیعت برای فرزند سفیه و شرابخوار و سگ بازت می کنی، نمی بخشاید. من برای تو جز این نمی گویم که در حق خود خسران کردی و از امانتی که در دست داشتی سوء استفاده نمودی و رعیت خود را گول زدی و جایگاهت را پر از آتش کردی. لعنت بر مردمان ستمکار. من فقنه ای سهمگین تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم.»[۱۴]

در فرازی از جزء دوم و در رابطه با اسب سیدالشهداء، مولف می نویسد: «اسب سیدالشهداء را که در کتب معتبره بنام نوشته اند، افزون بر دو مال سواری نیست. یکی اسب رسول خدا- صلی الله علیه و آله- که مرتجز نام داشت و دیگری شتری که مسنات می نامیدند و اسبی که ذوالجناح نام داشته باشد، در هیچ یک از کتب احادیث و ابار و تواریخ معتبره من بنده ندیده ام.»[۱۵]

در همان جزء دوم و در رابطه با تعداد افراد طرفین متخاصم در کربلا، لسان الملک سپهر می‎نویسد: «سپاه امام حسین (ع) از یکصد و چهل و پنج تن بزیادت نبوده و لشکر ابن زیاد از بیست هزار نفر کمتر نبوده و اگر پذیرای روایات مختلفه شویم، منتهای پذیرای پنجاه و یک هزار است. از اجتهاد بنده چنان بر می آید که ابن زیاد پنجاه و یک هزار تن لشکری را عرض داد و سرهنگان بگماشت و از پس یکدیگر روان می داشت. اما افزون از سی هزار کس حاضر کربلا نشدند چون حسین (ع) شهید شد حاجت به دیگران نیفتاد.»[۱۶]

متقابلا لسان الملک تعداد شهدای عاشورا را بیش از هفتاد و دو نفر ذکر می کند و در مقام استدلال، می نویسد: «اینکه در السنه و افواه معروف به هفتاد و دو تن آمده، این عده شمار آنانند که از مدینه در رکاب حسین (ع) کوچ کردند و ملازمت رکاب داشتند لکن در عرض راه و مدتی که در مکه اقامت داشتند، جماعتی کثیر ملازمت حضرتش را اختیار کردند و در شب عاشئرا سی تن از سپاه ابن سعد به لشکرگاه آن حضرت درآمدند.»[۱۷]

به نظر نویسنده، تعدادی از اصحاب امام در شب عاشورا از وی جدا شدند: «چون شب عاشورا فرا رسید و تاریکی جهان را فرو گرفت، دیگر باره حسین -علیه‌السلام- مردم خویش را ممتحن داشت و... با لشکر خویش فرمود: من بیعت خود را از گردن شما فروگذاشتم. بشتابید و با خویشاوندان و دوستان خود پیوسته شوید.... لشکر او مفارقت اختیار کردند و پراکنده شدند و خویشاوندان و خاصّان او از تفرّق ابا نمودند و بپاییدند».[۱۸]

در کتاب شهید جاوید، ذیل عنوان «شایعهٔ بی‌اساس»[۱۹]، آمده است:

«متفرق شدن یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا در هیچیک از منابع تاریخی، از قبیل 000 ذکر نشده است». آنگاه نویسنده می‌افزاید که در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری عبارت مبهمی وجود دارد و نویسندهٔ ناسخ‌التّواریخ، عبارت این کتاب را «با شب عاشورا تطبیق کرده و توجه نکرده است که اگر این مطلب درست باشد که در شب عاشورا همهٔ اصحاب امام، غیر از اهل بیت آن حضرت، رفتند، پس باید شهدای کربلا منحصر باشد به همان خویشان و اهل بیت امام؛ در حالی که بیشتر شهدا از غیر اهل بیت امام بودند. می‌توان گفت این مطلب که اصحاب امام حسین (ع) در شب عاشورا از وی جدا شدند، بعد از تألیف ناسخ‌التّواریخ بین مردم شایع شده است...».[۲۰]

همچنین استاد مطهری در کتاب حماسهٔ حسینی[۲۱]، می‌گوید: «تنها صاحب ناسخ‌التّواریخ این اشتباه تاریخی را کرده و نوشته است وقتی امام حسین در شب عاشورا برای اصحاب خود صحبت کرد، عدّه‌ای از آنان از سیاهی شب استفاده کرده و رفتند، ولی این مطلب را هیچ تاریخی تأیید نمی‌کند».

ارزش و اهمیت کتاب[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محققین عاشوراپژوهی عموما کتاب ناسخ التواریخ، زندگی نامه امام حسین (ع)، را در ذیل کتاب‎های تحریف ساز عاشورایی قرار داده و در این رابطه به وجود مواردی چند (همچون تعارف امام حسین (ع) و اسبش به بکدیگر بر سر آب خوردن، مکالمه سیدالشهداء (ع) با شمر ملعون) در آن کتاب اشاره می کنند.[۲۲]

در همین رابطه، قاضی طباطبائی که به نوبه خود مولف یکی از کتاب های مشهور در این زمینه (تحقیق در اول اربعین) می باشد، در مقدمه ان کتاب ضمن تذکر این موضوع که در هنگام نگارش کتاب «تحقیق در اول اربعین» «حتی از نقل کردن از ناسخ التواریخ که تاریخ رسمی دولتی است، حتی الامکان خودداری گردیده» علت آن را چنین بیان می کند: « چون بسیاری از قضایا را بدون تحقیق به قلم آورده و اشتباهات زیاد دارد که باید در این باره کتاب مستقلی مشتمل بر مجلداتی تالیف گردد تا آن کتاب تهذیب و تنقیح شود و مطالب و تواریخ صحیحه آن ثبت گشته و زوائد و مطالب وارانه شده آن حذف گردد.»[۲۳]

جستارهای وابسته[ویرایش | ویرایش مبدأ]

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی‌نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. شجری، ص 90.
  2. شجری، ص 90.
  3. از جمله می توان به چاپ مجموعه مجلدات ناسخ التواریخ توسط انتشارات اساطیر در سال 1386 اشاره کرد.
  4. از جمله میتوان به: -- سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سیدالشهداء علیه السلام. تهران: کتابچی، 1379 -- سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ امام حسین علیه السلام به قلم روان، بازنویسی و تهدیب و تکمیل از محمد محمدی اشتهاردی. قم: ناصر، 1383 اشاره کرد.         
  5. لسان الملک سپهر، جزء 1، ص 2.
  6. لسان الملک، جزء 3، ص 200.
  7. لسان الملک سپهر، ج 1، ص 378.
  8. لسان الملک سپهر، جزء 1، ص 378.
  9. حیدری، ص 141  و احمدی، ص 28.
  10. بصیری، صص 50- 51
  11. اسفندیاری، صص 88- 89.
  12. روح الهی امیری، صص 330- 331.
  13. ر.ک: تحقیق دربارهٔ اون اربعین حضرت سید الشهداء (ع)، سید محمّد علی قاضی طباطبائی، ص 178
  14. لسان الملک سپهر، جزءاول، صص 195- 197
  15. لسان الملک سپهر، جزء 2، ص 366
  16. لسان الملک سپهر، جزء 2، ص 186
  17. لسان الملک سپهر، جزء 2، صص 308- 309
  18. لسام الملک سپهر، ج 2، ص 222-223.
  19. شهید جاوید، ص 270 - 271.
  20. شهید جاوید، ص 274- 275.
  21. حماسه حسینی،‌ ج 2، ص 107.
  22. صحتی سردرودی، صص 216 و 232- 233  دلایل مشابهی بر غیر معتبر بودن ناسخ التواریخ (بخش مربوط به سیدالشهداء) نیز در منابع ذیل گفته شده است: طباطبائی، ص 14 ، رنجبر، صص 23-24.
  23. قاضی طباطبایی، ص 28.