مریم حقیقت، فرزند محمد ابراهیم در اسفند ماه 1358 در شیراز متولد شد. وی دارای دیپلم تجربی است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

مریم حقیقت
مریم حقیقت.png
زادروز اسفند ماه 1358 ه.ش
شیراز
پدر و مادر محمد ابراهیم حقیقت
ملیت ایرانی
آثار «کبوترنامه»، «تا دست به واژه می‌زنم می‌سوزد»، «دلم شعر است»، «من نیستم»، «با آفتاب رابطه دارم»، «قلم در دست ما انگور می‌شد»، «بی‌صبرانه دوستت دارم»، «باید همه را به شعر عادت بدهم» و «سقای ماه»
دانشگاه دیپلم تجربی














آثار مریم حقیقت

آثار منتشر شده مریم حقیقت عبارتند از: «کبوترنامه»، «تا دست به واژه می‌زنم می‌سوزد»، «دلم شعر است»، «من نیستم»، «با آفتاب رابطه دارم»، «قلم در دست ما انگور می‌شد»، «بی‌صبرانه دوستت دارم»، «باید همه را به شعر عادت بدهم» و «سقای ماه». کتاب «کبوترنامه»، کتاب سال چهارمین جشنواره بین‌المللی انتخاب کتاب سال رضوی شده است. ایشان در جشنواره‌های مختلف از جمله کتاب سال رضوی، جشنواره سراسری عاشورای ظهور، کنگره سراسری شعر مهدوی و... برگزیده و حائز مقام اول شده است. ‏‌‏[۱]

اشعار

سهمِ عاشقی

با آسمان قسمت بکن بال و پرت را بردار از روی زمین چشم ترت را
این تکه‌های گمشده راز رشیدی‌ست یعنی تصور کن علی اکبرت را
شیون مکن لیلای مجنون، این بیابان باید بنوشد خون پاک همسرت را
گهواره را آرام‌تر از خود رها کن تا نشکند بغضی گلوی اصغرت را
آتش توان سوختن اینجا ندارد باید بریزی بر تنش خاکسترت را
با ناله‌های العطش برخیز لیلا باید ببندی کوله بار آخرت را
فردا که سهم عاشقان را داد زهرا بالا بیاور از میان خون سرت را


وصیت‌نامه

روزی که دین را یاوری می‌کرد خورشید از خالق ِ خود دلبری می‌کرد خورشید
باید وصیت‌نامه از خون می‌نوشت و اندیشه‌ها را رهبری می‌کرد خورشید
وقتی که از عزم ِپریدن حرف می‌زد پرواز را روشنگری می‌کرد خورشید
ظلم و فساد و کفر را می‌دید و می‌سوخت باید قیام دیگری می‌کرد خورشید
امر ِبه معروف خدا بر شانه‌اش بود نهی از قبول ِ سامری می‌کرد خورشید
با نام ِاسلام، از ستم لبریز بودند دین را از این ظلمت بری می‌کرد خورشید
می‌کَند از جا قلعه عصیان‌گری را در خیبر ِخون، حیدری می‌کرد خورشید
هم‌بالِ هفتاد و دو عاشق، پر گشود و در کهکشان‌ها شه‌پری می‌کرد خورشید
سر، از تن ِقرآن جدا کردند اما بر نیزه خون دلبری می‌کرد خورشید


«ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه»

یک نفر داشت از ابلیس حمایت می‌کرد وَلَدِ کفر ِبشر، غصب ولایت می‌کرد
سایه شب زده‌اش را به جهان می‌پاشید زندگی داشت به این فاجعه عادت می‌کرد
شهر در سلطه تاریکی و وحشت می‌سوخت ماه، در هیئت خورشید، وصیت می‌کرد
به خداوند قسم، معجزه بر شانه ماست ذهنِ مسموم زمین را پر ِ بعثت می‌کرد
ذوالفقار از تپش ِشوق به خود می‌لرزید عاشقی باز به این قصه سرایت می‌کرد
قصدم از عزم سفر، دفع ِخطر، رفع بلاست روح ِآزادگی از‌ هاویه صحبت می‌کرد
پرتگاه‌ست در این فرصت بی‌نور، سکوت امر معروف ِخدا، ذکر ِ مصیبت می‌کرد
حق ِمغصوب خلافت به تن ِشیطان‌ست نهی از منکر ِبی‌دین ِسیاست می‌کرد
این چه دینی‌ست که لبریز شراب‌ست و فساد نور، از بیعت تزویر، برائت می‌کرد
می‌روم زنده کنم دین خدا را با خون طلبِ تشنگی از جام ِشهادت می‌کرد
بیرق ِ سبز خدا در کف ِ اولاد ِعلی‌ست عزم به رفتن و تبیین رسالت می‌کرد
بال ِهفتاد و دو ققنوس به همراهش بود و خدا داشت بر این صحنه نظارت می‌کرد
تشنگی از لب ِ عطشان حرم می‌بارید و عمو، علقمه را غرق ِ رشادت می‌کرد
وعده دادند که شق‌القمری در راهست و عمودی به سر ِعشق اصابت می‌کرد
مشک سوراخ شد و دست علمدار چکید آب از این خبر تلخ، شکایت می‌کرد
سرو ِصد پاره عباس به خاک افتاده‌ست نورِ تنها شده، احساس غرابت می‌کرد
و اذان گفت کسی روح ِ پیمبر تابید علی ِاکبر ِخورشید، قیامت می‌کرد
ارباً، ارباً، تن پاکش به حرم برمی‌گشت آسمان را به شگفت، این‌ همه هیبت می‌کرد
ظهر تقدیر رسیده‌ست و بلا می‌بارد جبرئیل آمده، دعوت به ضیافت می‌کرد
وقت ِهفتاد و دو پرواز شد و قرآن را سر ِ بر نیزه خورشید، تلاوت می‌کرد
خواهری با دل خون سمت اسارت می‌رفت مادری مویه‌کنان قصد زیارت می‌کرد


دو بیتی و رباعی

لب تشنه و با صوت جلی گفت حسین از عشق خدای ازلی گفت حسین
روزی که به معراج شرافت پر زد هفتاد و دو بار یا علی گفت حسین


ماه از دل آسمان به صحرا پیوست دستان جدا به صبح فردا پیوست
لب تشنه به سمت عاشقی پر می‌زد با ناله "یا اخا" به دریا پیوست


یک سو تپش مرگ به رگ‌های حیات یک سو نفس زخمی بودن، هیهات
شرمنده لب‌های عطشناک حسین لب تشنه عباس نشسته‌ست فرات


در زمره عاشقان سرآمد هستی مولای ادب وفای ِ بی‌حد هستی
آن‌گونه شبیهی تو به زهرا و علی سوگند که از نسل محمد هستی


از حضرت خورشید بلی می‌گیرد آئینه شباهت جلی می‌گیرد
او نیمه سیبی‌ست که در معراجش دستان محمد از علی می‌گیرد


شق‌القمر دوباره مولا بود یا نیلی زخم مادرش زهرا بود؟
هر تکه به یاد یک نفر پرپر شد هفتاد و دو آئینه عاشورا بود


چشمان تمام آسمان‌ها نم شد تا سایه مصطفی از عالم کم شد
شق‌القمری دوباره می‌دید حسین یک بار دگر قامت مولا خم شد


آئینه جد سرمدش می‌خواندند شق‌القمر مجددش می‌خواندند
آنقدر شبیه مصطفی بود علی که دشمن و دوست احمدش می‌خواندند

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1150-1153.

پی نوشت

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏