محمدحسین غروی اصفهانی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خط ۱: خط ۱:
'''حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی''' یکی از شاعران بزرگ قرن سیزدهم بود.
'''حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی''' (زاده 1296 ه.ق در کاظمین- درگذشته 1361 ه.ق در نجف) یکی از شاعران بزرگ قرن سیزدهم و مرجع تقلید جمعى وافر از شیعه بود.
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    = محمد حسین غروی اصفهانی'
| نام                    = محمد حسین غروی اصفهانی'
خط ۷۲: خط ۷۲:
}}
}}
==زندگینامه==
==زندگینامه==
حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی مشهور به «کمپانی» و متخلّص به «مفتقر» فقیه و اصولی برجسته‌ی شیعی است. وی پسر حاج محمّد حسن و نوه‌ی حاج محمّد اسماعیل می‌باشد حاج محمّد اسماعیل از نخجوان به اصفهان مهاجرت کرد و به همین جهت آیة اللّه فقید به اصفهان انتساب یافت. وی در دوم محرّم سال 1296 هجری در کاظمین در خانواده‌ای شریف به دنیا آمد پدرش بازرگان موفّقی بود و برای او میراث هنگفتی باقی گذاشت که در راه تحصیل او به مصرف رسید و نبوغ فطری خود از همان کودکی آشکار ساخت وی برای تحصیل بعد از فراگیری مقدّمات برای ادامه‌ی تحصیل به نجف اشرف رفت و محضر آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) را درک کرد و تا وفات آخوند در سال 1329 یعنی به مدت 13 سال در درس او حضور داشت و علاوه بر درس خواندن، به تدریس نیز پرداخت و دوره‌های متعدّد سطوح عالی فقه و اصول را تدریس کرد، او علاوه بر مقام علمی و صفای نفسانی مردی مجاهد و مبارز و اصلاح طلب بود و بسیار مشتاق بود که دین و علوم دینی را در مقامی مشعشع و عالی ببیند. شیخ محمّد حسین درس فلسفه را نزد فیلسوف عارف میرزا محمد باقر اصطهباناتی فرا گرفت و در دریای فلسفه و عرفان آن چنان فرو رفت که عقاید و آثار فلسفی او را در تمام نوشته‌هایش می‌یابیم وی در ادبیات عرب نیز استاد بود.
حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی مشهور به «کمپانی» و متخلّص به «مفتقر» فقیه و اصولی برجسته‌ی شیعی است. وی پسر حاج محمّد حسن و نوه‌ی حاج محمّد اسماعیل می‌باشد حاج محمّد اسماعیل از نخجوان به اصفهان مهاجرت کرد و به همین جهت آیة اللّه فقید به اصفهان انتساب یافت. پدرش بازرگان موفّقی بود و برای او میراث هنگفتی باقی گذاشت که در راه تحصیل او به مصرف رسید. کمپانی نبوغ فطری خود را از همان کودکی آشکار ساخت. وی برای تحصیل بعد از فراگیری مقدّمات برای ادامه‌ی تحصیل به نجف اشرف رفت و محضر آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) را درک کرد و تا وفات آخوند در سال 1329 یعنی به مدت 13 سال در درس او حضور داشت و علاوه بر درس خواندن، به تدریس نیز پرداخت و دوره‌های متعدّد سطوح عالی فقه و اصول را تدریس کرد، او علاوه بر مقام علمی و صفای نفسانی مردی مجاهد و مبارز و اصلاح طلب بود و بسیار مشتاق بود که دین و علوم دینی را در مقامی مشعشع و عالی ببیند. شیخ محمّد حسین درس فلسفه را نزد فیلسوف عارف میرزا محمد باقر اصطهباناتی فرا گرفت و در دریای فلسفه و عرفان آن چنان فرو رفت که عقاید و آثار فلسفی او را در تمام نوشته‌هایش می‌یابیم وی در ادبیات عرب نیز استاد بود.


==آثار==
==آثار==
قریحۀ وقّاد و طبعى نقّاد داشته،به هردو زبان عربى و فارسى اشعار طریفۀ مشتمله بر معانى لطیفه در کمال سلاست مى‌گفت،اشعارش مشحون از لآلى فلسفه و حکمت و لطایف معانى بوده و مصداق:«انّ مِن الشِعرَ لِحکمةً»مى‌باشد
از آثار منظوم او در عربی که به صورت قصیده انشاء شده بود اکنون چیزی در دست نیست ولی دیوان فارسی او مشحون از مدایح اهل بیت (ع) و غزل‌های عرفانی است.
از آثار منظوم او در عربی که به صورت قصیده انشاء شده بود اکنون چیزی در دست نیست ولی دیوان فارسی او مشحون از مدایح اهل بیت (ع) و غزل‌های عرفانی است.


خط ۸۲: خط ۸۴:


*«حاشیه بر کفایة الاصول»
*«حاشیه بر کفایة الاصول»
*«حاشیه بر مکاسب»
*«رساله‌ای در اجتهاد و تقلید»
*«رساله‌ای در طهارت»
*«رساله‌ای در طهارت»
*«نماز جمعه»
*«الاجارة»
*«نماز مسافر»
*«الاجتهاد و التقلید و العدالة»
*«اخذ الاجرة على الواجبات»
*«اربع قواعد فقهیة»
*«انوار القدسیّه»
*«تحفة الحکیم»
*«حاشیۀ حجّیة قطع رسائل شیخ مرتضى انصارى»
*«حاشیۀ مکاسب شیخ انصارى»
*«الحقیقة الشّرعیة»
*«الشّرط المتأخّر»
*«الصّحیح و الاعم»
*«صلاة الجماعة»
*«صلاة المسافر»
*«الطّلب و الاراده»
*«علائم الحقیقة و المجاز»
*«المشتق»
*«المعاد»
*«موضوع العلم»
*«نهایة الدّرایة فى شرح الکفایة»
*«الوسیلة فى اهمّ ابواب الفقه»


====نظم====
====نظم====
خط ۹۵: خط ۱۱۳:
*دیوان شعر فارسی و غزل‌های عرفان
*دیوان شعر فارسی و غزل‌های عرفان
*دیوانی در مدایح و مراثی اهل بیت (ع)
*دیوانی در مدایح و مراثی اهل بیت (ع)
*دیوان غزلّیات حکمیّه و عرفانیّه


===اشعار===
===اشعار===
خط ۱۰۰: خط ۱۱۹:
'''مطلع بند اول'''{{شعر}}
'''مطلع بند اول'''{{شعر}}
{{ب| بسیط روى زمین، باز بساط غم است | محیط عرش برین، دایره ماتم است }}
{{ب| بسیط روى زمین، باز بساط غم است | محیط عرش برین، دایره ماتم است }}
{{پایان شعر}}'''بیت رابط بند اول'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> بسیط روى زمین، باز بساط غم است </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> محیط عرش برین، دایره ماتم است </span>
|}
'''بیت رابط بند اول'''{{شعر}}
{{ب| خزان گلزار دین، ماه محرم بود | در او بهار عزا، هماره خرّم بود! }}
{{ب| خزان گلزار دین، ماه محرم بود | در او بهار عزا، هماره خرّم بود! }}
{{پایان شعر}}'''مطلع بند دوم'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}'''مطلع بند دوم'''{{شعر}}
خط ۱۵۶: خط ۱۸۱:
{{پایان شعر}}'''مطلع بند پانزدهم'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}'''مطلع بند پانزدهم'''{{شعر}}
{{ب| تا تو شدى کشته، ما بى‌ سر و سامان شدیم | یکسره، سرگشته کوه و بیابان شدیم }}
{{ب| تا تو شدى کشته، ما بى‌ سر و سامان شدیم | یکسره، سرگشته کوه و بیابان شدیم }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}'''بیت رابط بند پانزدهم'''{{شعر}}
'''بیت رابط بند پانزدهم'''
{{شعر}}
{{ب| چو ساربان عزا، نواخت بانگ رحیل | سر تو شد روى نى، گمشدگان را دلیل }}
{{ب| چو ساربان عزا، نواخت بانگ رحیل | سر تو شد روى نى، گمشدگان را دلیل }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}'''مطلع بند شانزدهم'''{{شعر}}
'''مطلع بند شانزدهم'''
{{شعر}}
{{ب| چو نیزه شد سربلند از سرِ سرِّ وجود | شمع صفت جلوه کرد شاهد بزم شهود }}
{{ب| چو نیزه شد سربلند از سرِ سرِّ وجود | شمع صفت جلوه کرد شاهد بزم شهود }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}'''بیت رابط بند شانزدهم'''{{شعر}}
'''بیت رابط بند شانزدهم'''
{{شعر}}
{{ب| کاش دل «مفتقر» درین عزا خون شدى | در عوض اشک کاش، ز دیده بیرون شدى }}
{{ب| کاش دل «مفتقر» درین عزا خون شدى | در عوض اشک کاش، ز دیده بیرون شدى }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}<br />
====ترکیب‌بند: <ref>شانزده بند در رثای سیّدالشّهدا (ع)</ref>====
====ترکیب‌بند: <ref>شانزده بند در رثای سیّدالشّهدا (ع)</ref>====
'''1'''{{شعر}}
'''1'''
 
{{شعر}}




خط ۱۹۰: خط ۲۱۱:


{{ب| خزان گلزار دین ماه محرّم بود|در او بهار عزا هماره خرّم بود  }}
{{ب| خزان گلزار دین ماه محرّم بود|در او بهار عزا هماره خرّم بود  }}
{{پایان شعر}}'''2'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> بسیط روی زمین باز بساط غم است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">محیط عرش برین دائره‌ی ماتم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> باز چرا مهر و ماه تیره چه شمع عزاست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">باز چرا دود آه تا فلک اعظم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">که صبح روی جهان تیره چه شام غم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نه در عراق و حجاز در همه‌ی عالم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> به حلقه‌ی ماتمش سدره‌نشین نوحه‌گر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">به زیر بار غمش قامت گردون خم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ز شور خیل ملک دل فلک بیقرار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دیده‌ی انجم اگر خون بفشاند کم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> داغ جهانسوز او در دل دیو و پریست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نام غم اندوز او نقش گِل آدم است  </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> عزای سالار دین، دلیل اهل یقین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سلیل عقل نخست سلاله‌ی عالم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خزان گلزار دین ماه محرّم بود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در او بهار عزا هماره خرّم بود  </span>
|}
'''2'''{{شعر}}




خط ۲۳۰: خط ۲۸۹:


{{ب| پس از تو ای جان من جهان فانی مباد|بی‌تو مرا یک نفس ز زندگانی مراد <ref>همان؛ ص 74، 78، 83.</ref>  }}
{{ب| پس از تو ای جان من جهان فانی مباد|بی‌تو مرا یک نفس ز زندگانی مراد <ref>همان؛ ص 74، 78، 83.</ref>  }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}<br />
 
====سیزده‌بند <ref>در جواب محتشم کاشانی</ref>====
====سیزده‌بند <ref>در جواب محتشم کاشانی</ref>====
'''1'''{{شعر}}
'''1'''{{شعر}}
خط ۲۵۲: خط ۳۱۰:


{{ب| مشکوة نور و کوکب دُرّىِ نشأتین | مصباح سالکان طریق وفا، حسین }}
{{ب| مشکوة نور و کوکب دُرّىِ نشأتین | مصباح سالکان طریق وفا، حسین }}
{{پایان شعر}}'''2'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> باز این چه آتش است که بر جان عالم است؟ </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> باز این چه شعلۀ غم و اندوه و ماتم است؟ </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> باز این حدیث حادثه جانگداز چیست؟ </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> باز این چه قصّه‌اى است که با غصّه توام است؟ </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این آه جانگزاست که در ملک دل به پاست؟ </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یا لشکر عزاست که در کشور غم است؟ </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آفاق پر ز شعله برق و خروش رعد؟ </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یا ناله پیاپى و آه دمادم است؟ </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون چشمه، چشم مادر گیتى ز طفل اشک </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> روى جهان چو روى پدر مرده درهم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین قصه سر به چاک گریبان کروبیان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در زیر بار غصّه قدِ قدسیان خم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گویا ربیع ماتم و ماه محرم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ماه تجلّى مه خوبان بود به عشق </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> روز بروز جذبه جانباز عالم است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مشکوة نور و کوکب دُرّىِ نشأتین </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> مصباح سالکان طریق وفا، حسین </span>
|}
 
 
'''2'''{{شعر}}
{{ب| گلگون قباى عرصه میدان کربلا | زینت فزاى مسند ایوان کربلا }}
{{ب| گلگون قباى عرصه میدان کربلا | زینت فزاى مسند ایوان کربلا }}


خط ۲۷۰: خط ۳۶۸:


{{ب| سر بر زمین گذاشت که تا سربلند شد | وز خود گذشت تا ز خدا بهره‌مند شد }}
{{ب| سر بر زمین گذاشت که تا سربلند شد | وز خود گذشت تا ز خدا بهره‌مند شد }}
{{پایان شعر}}'''3'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> گلگون قباى عرصه میدان کربلا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> زینت فزاى مسند ایوان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> لب‌تشنه فرات، روانبخش کائنات </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> خضرِ زلالِ چشمه حیوان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سرمست جام ذوق و جگرسوز نار شوق </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> غوّاص بحر وحدت و عطشان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سرباز کوى دوست که در عشق روى دوست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> افکنده سر چو گوى به چوگان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رکنِ یمان <ref>یکى از ارکان خانه کعبه.</ref>و کعبه ایمان، که از صفا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در سعى شد ز مکّه به عنوان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> لبیّک بر زبان به سرِ دست: نقد جان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> روى رضا به سوى بیابان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون نقطه در محیط بلا ثابتُ القدم </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گردون نهاد بر خط فرمان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر ما سواىِ دوست، سرِ آستین فشاند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آسوده سر نهاد به دامان کربلا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سر بر زمین گذاشت که تا سربلند شد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز خود گذشت تا ز خدا بهره‌مند شد </span>
|}
 
 
'''3'''{{شعر}}
{{ب| ارباب عشق را چو صلاى بلا زدند | اول به نام عقل نخستین صلا زدند }}
{{ب| ارباب عشق را چو صلاى بلا زدند | اول به نام عقل نخستین صلا زدند }}


خط ۲۸۸: خط ۴۲۶:


{{ب| در قلزم محبّتِ آن شاه چو حباب | افراشتند خیمه هستى به روى آب }}
{{ب| در قلزم محبّتِ آن شاه چو حباب | افراشتند خیمه هستى به روى آب }}
{{پایان شعر}}'''4'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> ارباب عشق را چو صلاى بلا زدند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> اول به نام عقل نخستین صلا زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جام بلا به کام «بلى گو» شد از الست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> سنگِ بلى به جانب کرب و بلا زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تاج مصیبتى که فلک تاب آن نداشت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> بر فرقِ فَرقَدان <ref>نام دو ستاره است در نزدیکى قطب شمالى. در فارسى به آن دو: دو برادران و یا دو برارو گفته مى‌شود.</ref>شهِ «لافتى» زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس بر حجاب اکبر ناموس کبریا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آتش ز کینه‌هاى نهان، برملا زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شد لعل دُر فشان حقیقت زمرّدین </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> الماس کین چو بر جگر زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> کوس بلا به نام شهِ زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> فرمانِ نو خطان رکابش که خطّ محو </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> بر نقش ماسوا ز کمال صفا زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دست ولا زدند به دامان شاه عشق </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> بر هردو عالم از ره تحقیق پا زدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در قلزم محبّتِ آن شاه چو حباب </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> افراشتند خیمه هستى به روى آب </span>
|}
 
 
'''4'''{{شعر}}
{{ب| ترسم که بر صحیفه امکان قلم زنند | گر ماجراى کرب و بلا را رقم زنند }}
{{ب| ترسم که بر صحیفه امکان قلم زنند | گر ماجراى کرب و بلا را رقم زنند }}


خط ۳۰۶: خط ۴۸۴:


{{ب| کلک قضاست از رقم این عزا، کلیل | لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل }}
{{ب| کلک قضاست از رقم این عزا، کلیل | لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل }}
{{پایان شعر}}'''5'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> ترسم که بر صحیفه امکان قلم زنند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گر ماجراى کرب و بلا را رقم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گوش فلک شود کر و هوش ملک ز سر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گر نغمه‌اى ز حال امام امَم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زان نقطۀ وجود، حدیثى اگر کنند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> خط عدم به ربطِ حدوث و قدم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در وادى غمش نتوان یک قدم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ماء معین چو زهر شود در مذاق دهر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گر از لبان تشنه او لب به هم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> وز شعله سرادقِ گردون قبابِ او </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> بر قبّه سرداق گردون علم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سیل سرشک و اشک دمادم روان کنند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گر ز اشک چشم سیّد سجّاد دم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا حشر دل شود به کمند غمش اسیر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گر ز اهل بیت او سخن از بیش و کم زنند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کلک قضاست از رقم این عزا، کلیل </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل </span>
|}
 
 
'''5'''{{شعر}}
{{ب| سهم قدَر ز قوس قضا دلنشین رسید | در مرکز محیط رضا، تیر کین رسید }}
{{ب| سهم قدَر ز قوس قضا دلنشین رسید | در مرکز محیط رضا، تیر کین رسید }}


خط ۳۲۴: خط ۵۴۲:


{{ب| مستغرق جمال ازل گشت لایزال | نوشید از زلال لقا، شربت وصال }}
{{ب| مستغرق جمال ازل گشت لایزال | نوشید از زلال لقا، شربت وصال }}
{{پایان شعر}}'''6'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> سهم قدَر ز قوس قضا دلنشین رسید </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در مرکز محیط رضا، تیر کین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کرد آن سه شعبه نقطه توحید را دونیم </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز شش جهت فغان به سپهر برین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سرّ مصون ز مَکمَن غیب آشکار شد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> ز آن ناوکى که بر دل حقِّ مبین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بازوى کفر و طعنه کفّار شد قوى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> ز آن طعنِ نیزه‌اى که به پهلوى دین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از تاب رفت شاهد سلطان معرفت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> ز آن سوز و سازها که به شمع یقین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آمد به قصد کعبه مقصود پیل مست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> دیو لعین به قهبط <ref>محل فرود و نزول.</ref> روح الامین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> افعى‌صفت، گرفت سر از گنج معرفت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> بد گوهرى به مخزن دُرِّ ثمین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن نفس مطمئنّه حیاتى ز سر گرفت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> ز آن نفخه‌اى که در نفس آخرین رسید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مستغرق جمال ازل گشت لایزال </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> نوشید از زلال لقا، شربت وصال </span>
|}
 
 
'''6'''{{شعر}}
{{ب| شد نوکِ نى چو نقطه ایجاد را، مدار | از دور مانده، دائرةُ اللّیل و النّهار }}
{{ب| شد نوکِ نى چو نقطه ایجاد را، مدار | از دور مانده، دائرةُ اللّیل و النّهار }}


خط ۳۴۲: خط ۶۰۰:


{{ب| سر حلقه عقول، چو بر نى مقام کرد | قوس صعود عشق، ظهورى تمام کرد }}
{{ب| سر حلقه عقول، چو بر نى مقام کرد | قوس صعود عشق، ظهورى تمام کرد }}
{{پایان شعر}}'''7'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> شد نوکِ نى چو نقطه ایجاد را، مدار </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از دور مانده، دائرةُ اللّیل و النّهار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سر زد چو ماه معرفت از مشرق سنان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از مغرب، آفتاب قیامت شد آشکار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شیرازه صحیفه هستى ز هم گسیخت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> شد پاره پاره، دفتر اوضاع روزگار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کلک ازل ز نقش ابد تا ابد بماند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> لوح قدر فتاد چو کلک قضا ز کار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در گنبد بلند فلک، نالۀ ملک </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> افکند در صوامع <ref>جمع صومعه، در اینجا مطلق عبادتگاه.</ref> لاهوتیان شرار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> عقل نخست نقش جهان را به گریه شست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> و اندر عقول زد شرار از آه شعله بار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آمد دوباره نوح به توفان غم دچار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در طور غم، کلیم شد از غصّه: دل دو نیم </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> و اندر فلک مسیح چنان شد که روى دار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سر حلقه عقول، چو بر نى مقام کرد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> قوس صعود عشق، ظهورى تمام کرد </span>
|}
 
 
'''7'''{{شعر}}
{{ب| در ناکسان چو قافله بیکسان فتاد | یک بوستان ز لاله، به دست خسان فتاد }}
{{ب| در ناکسان چو قافله بیکسان فتاد | یک بوستان ز لاله، به دست خسان فتاد }}


خط ۳۶۰: خط ۶۵۸:


{{ب| پس کرد روى خویش سوى روضه رسول | کاى جدِّ تاجبخش من! اى رهبر عقول }}
{{ب| پس کرد روى خویش سوى روضه رسول | کاى جدِّ تاجبخش من! اى رهبر عقول }}
{{پایان شعر}}'''8'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> در ناکسان چو قافله بیکسان فتاد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یک بوستان ز لاله، به دست خسان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یک رشته‌اى ز دُرّ یتیم گرانبها </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در دست ظلم سنگدلان، رایگان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یک حلقه‌اى ز منطقۀ چرخ معدات </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در حلقه اسیرى و جور زمان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ز آن پس، گذار دسته دستان <ref>در لغت به معناى سرود آمده، به بلبل از همین جهت هزاردستان گویند و در اینجا باید به همین معنا عنایت شود.</ref> دلستان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در بوستان سرو و گل و ارغوان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر بیدلى به ناله شد از داغ لاله‌اى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> هر بلبلى به یاد گلى در فغان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ناموس حق ز جلوه طاووس کبریا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گشت آن چنان، که مرغ دلش ز آشیان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> قمرى‌صفت، بر آن گل گلزار معرفت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> نالید آن قدر که ز تاب و توان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یاقوت خون ز جزع یمانى بر او فشاند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یادش چو ز آن عقیق لبِ دُر فشان فتاد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس کرد روى خویش سوى روضه رسول </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> کاى جدِّ تاجبخش من! اى رهبر عقول </span>
|}
 
 
'''8'''{{شعر}}
{{ب| این لؤلؤ تر و دُرِ گلگون، حسین توست | وین خشک لعلِ غرقه در خون، حسین توست }}
{{ب| این لؤلؤ تر و دُرِ گلگون، حسین توست | وین خشک لعلِ غرقه در خون، حسین توست }}


خط ۳۷۸: خط ۷۱۶:


{{ب| آن گاه رو به خلوت امُّ المُصاب کرد | وز سوز دل به مادر دلخون خطاب کرد }}
{{ب| آن گاه رو به خلوت امُّ المُصاب کرد | وز سوز دل به مادر دلخون خطاب کرد }}
{{پایان شعر}}'''9'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> این لؤلؤ تر و دُرِ گلگون، حسین توست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وین خشک لعلِ غرقه در خون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این مرکز محیط شهادت، که موج خون </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> افشانده تا به دامن گردون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این نیّرى که کرده به دریاى خون غروب </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز شرقِ نیزه، سر زده بیرون حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این مصحفِ حروف مقطّع، که ریخته </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> اجزاى او به صفحۀ هامون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این مظهر تجلّى بى‌چند و چون، که هست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از چند و چون جراحتش افزون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این گوهر ثمین که به خاک است و خون، دفین </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> مانند اسم اعظم مخزون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این هادى عقول، که در وادى غمش </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> عقل جهانیان شده مجنون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> این کشتى نجات، که توفان ماتمش </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> اوضاع دهر کرده دگرگون، حسین توست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن گاه رو به خلوت امُّ المُصاب کرد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز سوز دل به مادر دلخون خطاب کرد </span>
|}
 
 
'''9'''{{شعر}}
{{ب| اى بانوى حجاز! مرا بینوا ببین | چون نى، نواکنان ز غم نینوا ببین }}
{{ب| اى بانوى حجاز! مرا بینوا ببین | چون نى، نواکنان ز غم نینوا ببین }}


خط ۳۹۶: خط ۷۷۴:


{{ب| اى مادر! از یزید و، از ابن زیاد داد | از آن، که این اساس ستم را نهاد داد! }}
{{ب| اى مادر! از یزید و، از ابن زیاد داد | از آن، که این اساس ستم را نهاد داد! }}
{{پایان شعر}}'''10'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> اى بانوى حجاز! مرا بینوا ببین </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> چون نى، نواکنان ز غم نینوا ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اى کعبه حیا به مناى وفا، بیا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> قربانیان خویش به کوه صفا ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نورستگان خویش، سراسر بریده سر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز خونِ نو خطان به سراپا حنا ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در خاک و خون تپان مهِ رخسار شه نگر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> رنگ جفا بر آینه حق‌نما ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر نخل طور سرِّ انا اللّه را نگر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز روى نى، تجلّى ربُّ العُلى ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اى خفته نهفته اندر حجاب قدس </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> برخیز و بى‌حجابى ما برملا ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زنجیر جور و سلسله عدل را قرین! </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> توحید را به حلقه شرک، آشنا ببین! </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پرگار کفر، نقطه اسلام را محیط </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> دین را، مدار دایرۀ اشقیا ببین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اى مادر! از یزید و، از ابن زیاد داد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از آن، که این اساس ستم را نهاد داد! </span>
|}
 
 
'''10'''{{شعر}}
{{ب| کاش آن زمان سراى طبیعت نگون شدى | وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدى }}
{{ب| کاش آن زمان سراى طبیعت نگون شدى | وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدى }}


خط ۴۱۴: خط ۸۳۲:


{{ب| گر شور شام را، به حکایت درآورند | آشوب بامداد قیامت، برآورند }}
{{ب| گر شور شام را، به حکایت درآورند | آشوب بامداد قیامت، برآورند }}
{{پایان شعر}}'''11'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان سراى طبیعت نگون شدى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان که کشتى ایمان به خون نشست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> فُلک و فلک ز موج غمش غرق خون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> زرین لواى چرخ برین، واژه‌گون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان که عین عیان شد به خون تپان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> سیلاب خون روان ز عیون عیون <ref>چشمه‌ساران چشم‌ها.</ref> شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> ملک وجود را به عدم رهنمون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان ز سلسله خیل بی‌کسان </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یک حلقه، بندِ گردن گردونِ دون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش آن زمان که زد مهِ یثرب به شام، سر </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> چون شام، صبح روى جهان تیره‌گون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کاش از حدیث بزم یزید و، شه شهید </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> دل؛ خون شدى، ز دیدۀ حسرت برون شدى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر شور شام را، به حکایت درآورند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آشوب بامداد قیامت، برآورند </span>
|}
 
 
'''11'''{{شعر}}
{{ب| اى چرخ! تا درین ستم آباد، کرده‌اى | پیوسته خانه ستم، آباد کرده‌اى! }}
{{ب| اى چرخ! تا درین ستم آباد، کرده‌اى | پیوسته خانه ستم، آباد کرده‌اى! }}


خط ۴۳۲: خط ۸۹۰:


{{ب| چون شکوۀ تو را به درِ داور آورند | دود، از نهاد امکان برآورند }}
{{ب| چون شکوۀ تو را به درِ داور آورند | دود، از نهاد امکان برآورند }}
{{پایان شعر}}'''12'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> اى چرخ! تا درین ستم آباد، کرده‌اى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> پیوسته خانه ستم، آباد کرده‌اى! </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بنیاد عدل و داد، بسى داده‌اى به باد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> زین پایۀ ستم که تو بنیاد کرده‌اى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا داده‌اى، به دشمن دین کام داده‌اى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یا خاطرى ز نسل خطا، شاد کرده‌اى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از روده معاویه و، زاده زیاد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> تا کرده‌اى، به عیش و طرب یاد کرده‌اى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آبى، نصیب حنجر سرچشمه حیات </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از چشمه‌سار خنجر فولاد کرده‌اى! </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سرحلقه ملوک جهان را به عدل و داد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> در بند ظلم و، حلقه بیداد کرده‌اى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اى کج‌روش، به پرورش هر خسى،بسى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> جور و جفا به شاخه شمشاد کرده‌اى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا برق کین به گلشن ایمان و دین زدى </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آفاق را، چو رعد پر از داد کرده‌اى </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون شکوۀ تو را به درِ داور آورند </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> دود، از نهاد امکان برآورند </span>
|}
 
 
'''12'''{{شعر}}
{{ب| خاموش «مفتقر»! که دلِ دهر آب شد | وز سیل اشک، عالم خراب شد }}
{{ب| خاموش «مفتقر»! که دلِ دهر آب شد | وز سیل اشک، عالم خراب شد }}


خط ۴۵۰: خط ۹۴۸:


{{ب| کس جز شهید عشق، وفایى چنین نکرد | وز دل قبول بار جفایى چنین، نکرد }}  
{{ب| کس جز شهید عشق، وفایى چنین نکرد | وز دل قبول بار جفایى چنین، نکرد }}  
{{پایان شعر}}'''13'''{{شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که دلِ دهر آب شد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز سیل اشک، عالم خراب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که از این شعر شعله‌بار </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آتش به جان مرد و زن و شیخ و شاب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که ازین راز دل گداز </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> صاحبدلى نماند مگر دل کباب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که ز برق نفیر خلق </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> دود فلک برآمد و خَرقِ حجاب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که بسیط زمین ز غم </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> غرق محیط خون شد و، در اضطراب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که ز بیتابىِ ملک </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> چشم فلک سرشک فشان چون سحاب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که ز دود دل مسیح </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> خورشید را به چرخ چهارم، نقاب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خاموش «مفتقر»! که درین ماتم عظیم </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> آدم به تاب آمد و، خاتم ز تاب شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کس جز شهید عشق، وفایى چنین نکرد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وز دل قبول بار جفایى چنین، نکرد </span>
|}
 
 
'''13'''{{شعر}}
{{ب| مصباح نور، جلوه‌گر اندر تنور بود | یا در تنور، آیۀ «اللّه نور»، بود }}
{{ب| مصباح نور، جلوه‌گر اندر تنور بود | یا در تنور، آیۀ «اللّه نور»، بود }}


خط ۴۷۱: خط ۱٬۰۰۹:
{{ب| انجیل، خون گریست چو آزرده بنگریست | لعلى که روحبخش و شفاى صدور <ref>سینه‌ها،جمع صدر.</ref> بود }}
{{ب| انجیل، خون گریست چو آزرده بنگریست | لعلى که روحبخش و شفاى صدور <ref>سینه‌ها،جمع صدر.</ref> بود }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> مصباح نور، جلوه‌گر اندر تنور بود </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یا در تنور، آیۀ «اللّه نور»، بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گاهى به اوج نیزه، گهى در حضیض خاک </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> از غایت خفاء کمال ظهور بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گاهى، مدار دایره سوز و ساز شد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> گاهى چو نقطه، مرکز شورِ نُشور <ref>روز قیامت.</ref> بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یا شمع جمعِ انجمن آه و ناله شد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> یا شاهد بساط نشاط و سرور بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گاهى چو نقطه، بر درِ سر حلقه فساد </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> رأس الفخار بر درِ رأس الفجور بود <ref>سرآمدِ افتخار آفرینان عالم، در سراى سرحلقه زشت‌کاران جاى داشت.</ref> </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آخر به بزم باده مست و غرور رفت </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> لعل لبى که عین شراب طهور بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> یا للعجب! که نقطه توحید، آشنا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> با چوب خیزرانِ اثیم کفور <ref>گناهکار ناسپاس، کنایه از یزید.</ref> بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> قرآن، قرین ناله شد آن دم که منطقش </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> داود بود و، نغمه‌سُراى زبور بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تورات، زد به سینه چو از کینه شد خموش </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> صوت انَا اللَّهى که ز سیناى بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> انجیل، خون گریست چو آزرده بنگریست </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> لعلى که روحبخش و شفاى صدور <ref>سینه‌ها،جمع صدر.</ref> بود </span>
|}
<br />
====فی لیلة عاشوراء====
====فی لیلة عاشوراء====
{{شعر}}
{{شعر}}
خط ۶۰۷: خط ۱٬۱۸۷:


{{ب| زینب شده مفتون تو آغشته اندر خون تو|لیلی ز غم مجنون تو، سرگشته‌ی سهل و جبل <ref>همان؛ ص 123.</ref> }}
{{ب| زینب شده مفتون تو آغشته اندر خون تو|لیلی ز غم مجنون تو، سرگشته‌ی سهل و جبل <ref>همان؛ ص 123.</ref> }}
{{پایان شعر}}<br />
{{پایان شعر}}
====شب یازدهم محرّم====
====شب یازدهم محرّم====
{{شعر}}
{{شعر}}

نسخهٔ ‏۱۹ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۳۵

حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (زاده 1296 ه.ق در کاظمین- درگذشته 1361 ه.ق در نجف) یکی از شاعران بزرگ قرن سیزدهم و مرجع تقلید جمعى وافر از شیعه بود.

محمد حسین غروی اصفهانی'
محمدحسین.jpg
زادروز 1296 ه.ق
کاظمین
مرگ 1361 ه.ق
نجف
نام(های)
دیگر
کمپانی
تخلص مفتقر

زندگینامه

حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی مشهور به «کمپانی» و متخلّص به «مفتقر» فقیه و اصولی برجسته‌ی شیعی است. وی پسر حاج محمّد حسن و نوه‌ی حاج محمّد اسماعیل می‌باشد حاج محمّد اسماعیل از نخجوان به اصفهان مهاجرت کرد و به همین جهت آیة اللّه فقید به اصفهان انتساب یافت. پدرش بازرگان موفّقی بود و برای او میراث هنگفتی باقی گذاشت که در راه تحصیل او به مصرف رسید. کمپانی نبوغ فطری خود را از همان کودکی آشکار ساخت. وی برای تحصیل بعد از فراگیری مقدّمات برای ادامه‌ی تحصیل به نجف اشرف رفت و محضر آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) را درک کرد و تا وفات آخوند در سال 1329 یعنی به مدت 13 سال در درس او حضور داشت و علاوه بر درس خواندن، به تدریس نیز پرداخت و دوره‌های متعدّد سطوح عالی فقه و اصول را تدریس کرد، او علاوه بر مقام علمی و صفای نفسانی مردی مجاهد و مبارز و اصلاح طلب بود و بسیار مشتاق بود که دین و علوم دینی را در مقامی مشعشع و عالی ببیند. شیخ محمّد حسین درس فلسفه را نزد فیلسوف عارف میرزا محمد باقر اصطهباناتی فرا گرفت و در دریای فلسفه و عرفان آن چنان فرو رفت که عقاید و آثار فلسفی او را در تمام نوشته‌هایش می‌یابیم وی در ادبیات عرب نیز استاد بود.

آثار

قریحۀ وقّاد و طبعى نقّاد داشته،به هردو زبان عربى و فارسى اشعار طریفۀ مشتمله بر معانى لطیفه در کمال سلاست مى‌گفت،اشعارش مشحون از لآلى فلسفه و حکمت و لطایف معانى بوده و مصداق:«انّ مِن الشِعرَ لِحکمةً»مى‌باشد

از آثار منظوم او در عربی که به صورت قصیده انشاء شده بود اکنون چیزی در دست نیست ولی دیوان فارسی او مشحون از مدایح اهل بیت (ع) و غزل‌های عرفانی است.

تألیفات

نثر

  • «حاشیه بر کفایة الاصول»
  • «رساله‌ای در طهارت»
  • «الاجارة»
  • «الاجتهاد و التقلید و العدالة»
  • «اخذ الاجرة على الواجبات»
  • «اربع قواعد فقهیة»
  • «انوار القدسیّه»
  • «تحفة الحکیم»
  • «حاشیۀ حجّیة قطع رسائل شیخ مرتضى انصارى»
  • «حاشیۀ مکاسب شیخ انصارى»
  • «الحقیقة الشّرعیة»
  • «الشّرط المتأخّر»
  • «الصّحیح و الاعم»
  • «صلاة الجماعة»
  • «صلاة المسافر»
  • «الطّلب و الاراده»
  • «علائم الحقیقة و المجاز»
  • «المشتق»
  • «المعاد»
  • «موضوع العلم»
  • «نهایة الدّرایة فى شرح الکفایة»
  • «الوسیلة فى اهمّ ابواب الفقه»

نظم

  • منظومه‌ای در 24 رجز در مدح رسول اللّه و مراثی اهل بیت (ع)
  • منظومه‌ای در روزه
  • منظومه‌ای در اعتکاف
  • دیوان شعر فارسی و غزل‌های عرفان
  • دیوانی در مدایح و مراثی اهل بیت (ع)
  • دیوان غزلّیات حکمیّه و عرفانیّه

اشعار

ترکیب‌بند

مطلع بند اول

بسیط روى زمین، باز بساط غم است محیط عرش برین، دایره ماتم است
بسیط روى زمین، باز بساط غم است محیط عرش برین، دایره ماتم است

بیت رابط بند اول

خزان گلزار دین، ماه محرم بود در او بهار عزا، هماره خرّم بود!

مطلع بند دوم

چو نوبت کارزار، به نوجوانان رسید محنت این کارزار به جان جانان رسید

بیت رابط دوم

رسید پیر خرد، بر سر آن نوجوان به ناله، چون بلبل و شاخ گلِ ارغوان

مطلع بند سوم

کاى قد و بالاى تو، شاخۀ شمشاد من وى به کند غمت خاطر آزاد من

بیت رابط سوم

پس از تو اى نوجوان! شدم زمینگیر تو خدا ترحّم کند بر پدر پیرِ تو

مطلع بند چهارم

چو اکبرِ نوجوان، به نوجوانى گذشت به ماتمش، عقل پیر ز زندگانى گذشت

بیت رابط بند چهارم

کوکب اقبال شاه، شد از نظر ناپدید روى فلک:شد سیاه، دیدۀ انجم: سفید

مطلع بند پنجم

گوهر یکتاى عشق، دُرّ یتیم حسن خلعت زیباى عشق کرد چو در برفکن

بیت رابط بند پنجم

چو شمع در سوز و ساز، لاله باغ حسن خداست داناى راز، ز سوز داغ حسن

مطلع بند ششم

چو نو خط شاه رفت به حجلۀ قتلگاه ساز مصیبت رسید تا افق مهر و ماه

بیت رابط بند ششم

قیامتى شد به پا، به گِرد آن سروِ ناز عراق شد پر ز شور، ز بانوان حجاز

مطلع بند هفتم

چو اصغر شیرخوار، نشانه تیر شد مادر گیتى ز غم، به ماتمش پیر شد

بیت رابط بند هفتم

دیدۀ گردون بر آن، غنچه خندان گریست مادر بیچاره‌اش هزار چندان گریست

مطلع بند هشتم

ناله برآورد کاى شاخه ریحان من وى گل نو رُستۀ گلشن دامان من

بیت رابط مطلع هشتم

گلِ گلوى تو را، طاقتِ ناوک نبود لایق آن تیر سخت، گلوى نازک نبود

مطلع بند نهم

کاش شدى واژگون، رایتِ گردونِ دون چون علم شاه عشق شد به زمین سرنگون

بیت رابط بند نهم

مرا به مرگ تو سرگشته و بیچاره کرد پردگیانِ مرا، اسیر و آواره کرد

مطلع بند دهم

اى به محیط وفا، نقطه ثابت قدم نسخۀ صدق و صفا، دفتر جود و کرم

بیت رابط بند دهم

پس از تو اى جان من! جهان فانى مباد! بى‌تو مرا یک نفس ز زندگانى، مبادا!

مطلع بند یازدهم

چو شهسوار وجود، بست میان بهر جنگ شد به عدم رهسپار، فرقۀ بى‌نام و ننگ

بیت رابط بند یازدهم

به تن، توانایى از خدنگ کارى نماند خسروِ دین را دگر تاب سوارى، نماند

مطلع بند دوازدهم

چو ز آتش تیر کین، جان و تن شاه سوخت ز دود آه حرم، خیمه و خرگاه سوخت

بیت رابط بند دوازدهم

دو دیده فَرقَدان، ز غصّه خونبار شد دمى که بانوى حق به ناله زار شد

مطلع بند سیزدهم

کاى شه لب‌تشنگان! کنار آب روان زندۀ لعل لبت، خضرِ ره رهروان

بیت رابط بند سیزدهم

سایه لطف تو رفت از سرِ ما بیکسان سوخت گلستان دین ز سوز قهر خسان

مطلع بند چهاردهم

جلوه روى تو بود طور، مناجات ما کعبه کوى تو بود، قبله حاجات ما

بیت رابط بند چهاردهم

بى‌تو نشاید که ما بار به منزل بریم یا که به سختى مگر بار غم دل بریم

مطلع بند پانزدهم

تا تو شدى کشته، ما بى‌ سر و سامان شدیم یکسره، سرگشته کوه و بیابان شدیم

بیت رابط بند پانزدهم

چو ساربان عزا، نواخت بانگ رحیل سر تو شد روى نى، گمشدگان را دلیل

مطلع بند شانزدهم

چو نیزه شد سربلند از سرِ سرِّ وجود شمع صفت جلوه کرد شاهد بزم شهود

بیت رابط بند شانزدهم

کاش دل «مفتقر» درین عزا خون شدى در عوض اشک کاش، ز دیده بیرون شدى


ترکیب‌بند: [۱]

1

بسیط روی زمین باز بساط غم است‌ محیط عرش برین دائره‌ی ماتم است
باز چرا مهر و ماه تیره چه شمع عزاست‌ باز چرا دود آه تا فلک اعظم است
ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را که صبح روی جهان تیره چه شام غم است
شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز نه در عراق و حجاز در همه‌ی عالم است
به حلقه‌ی ماتمش سدره‌نشین نوحه‌گر به زیر بار غمش قامت گردون خم است
ز شور خیل ملک دل فلک بیقرار دیده‌ی انجم اگر خون بفشاند کم است
داغ جهانسوز او در دل دیو و پریست‌ نام غم اندوز او نقش گِل آدم است
عزای سالار دین، دلیل اهل یقین‌ سلیل عقل نخست سلاله‌ی عالم است
خزان گلزار دین ماه محرّم بود در او بهار عزا هماره خرّم بود
بسیط روی زمین باز بساط غم است‌ محیط عرش برین دائره‌ی ماتم است
باز چرا مهر و ماه تیره چه شمع عزاست‌ باز چرا دود آه تا فلک اعظم است
ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را که صبح روی جهان تیره چه شام غم است
شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز نه در عراق و حجاز در همه‌ی عالم است
به حلقه‌ی ماتمش سدره‌نشین نوحه‌گر به زیر بار غمش قامت گردون خم است
ز شور خیل ملک دل فلک بیقرار دیده‌ی انجم اگر خون بفشاند کم است
داغ جهانسوز او در دل دیو و پریست‌ نام غم اندوز او نقش گِل آدم است
عزای سالار دین، دلیل اهل یقین‌ سلیل عقل نخست سلاله‌ی عالم است
خزان گلزار دین ماه محرّم بود در او بهار عزا هماره خرّم بود

2

گوهر یکتای عشق درّ یتیم حسن‌ خلعت زیبای عشق کرد به بر چون کفن
غرّه‌ی غرّای او بود چه یکپاره ماه‌ قامت رعنای او شاخ گل نسترن
به یاری شاه عشق خسرو جمجاه عشق‌ فکند در راه عشق دست و سر و جان و تن
به خون سر شد خضاب، صورت چون آفتاب‌ معنی حسن المآب عیان به وجه حسن
به باد بیداد رفت شاخ گل ارغوان‌ ز تیشه‌ی کین فتاد ز ریشه سرو چمن
تا شده رنگین به خون جعد سمن‌سای او خورده بسی خون دل ناقه‌ی مشک ختن
همای اوج ازل به دام قوم دغل‌ به کام گرگ اجل یوسف گل پیرهن
به دور او بانوان حلقه‌ی ماتم زدند شاهد رخسار او شمع دل انجمن
چه شمع در سوز و ساز لاله‌ی باغ حسن‌ خداست دانای راز ز سوز داغ حسن

3


ای به محیط وفا نقطه‌ی ثابت قدم‌ نسخه‌ی صدق و صفا دفتر جود و کرم
همّت والای تو برده ز عنقا سبق‌ جز به تو زیبنده نیست قبّه‌ی قاف قدم
سرو سهی سای تو تا که در آمد ز پای‌ شاخه‌ی طوبی شکست پشت مرا کرد خم
رایت منصور تو تا که نگونسار شد زد شرر آه من بر سر گردون عَلم
صبح جمال تو شد تیره چه در خاک و خون‌ بار عیال مرا بست سوی شام غم
قبله‌ی روی تو رفت به بارگاه قبول‌ ریخت ز نامحرمان حرمت اهل حرم
دست تو کوتاه شد تا که ز تیغ جفا شد سوی خرگاه من بلند دست ستم
ای که گذشتی ز جان ز بهر لب تشنگان‌ خصم ببین در حرم روان چه سیل ارم
پس از تو ای جان من جهان فانی مباد بی‌تو مرا یک نفس ز زندگانی مراد [۲]


سیزده‌بند [۳]

1

باز این چه آتش است که بر جان عالم است؟ باز این چه شعلۀ غم و اندوه و ماتم است؟
باز این حدیث حادثه جانگداز چیست؟ باز این چه قصّه‌اى است که با غصّه توام است؟
این آه جانگزاست که در ملک دل به پاست؟ یا لشکر عزاست که در کشور غم است؟
آفاق پر ز شعله برق و خروش رعد؟ یا ناله پیاپى و آه دمادم است؟
چون چشمه، چشم مادر گیتى ز طفل اشک روى جهان چو روى پدر مرده درهم است
زین قصه سر به چاک گریبان کروبیان در زیر بار غصّه قدِ قدسیان خم است
گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر گویا ربیع ماتم و ماه محرم است
ماه تجلّى مه خوبان بود به عشق روز بروز جذبه جانباز عالم است
مشکوة نور و کوکب دُرّىِ نشأتین مصباح سالکان طریق وفا، حسین
باز این چه آتش است که بر جان عالم است؟ باز این چه شعلۀ غم و اندوه و ماتم است؟
باز این حدیث حادثه جانگداز چیست؟ باز این چه قصّه‌اى است که با غصّه توام است؟
این آه جانگزاست که در ملک دل به پاست؟ یا لشکر عزاست که در کشور غم است؟
آفاق پر ز شعله برق و خروش رعد؟ یا ناله پیاپى و آه دمادم است؟
چون چشمه، چشم مادر گیتى ز طفل اشک روى جهان چو روى پدر مرده درهم است
زین قصه سر به چاک گریبان کروبیان در زیر بار غصّه قدِ قدسیان خم است
گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر گویا ربیع ماتم و ماه محرم است
ماه تجلّى مه خوبان بود به عشق روز بروز جذبه جانباز عالم است
مشکوة نور و کوکب دُرّىِ نشأتین مصباح سالکان طریق وفا، حسین


2

گلگون قباى عرصه میدان کربلا زینت فزاى مسند ایوان کربلا
لب‌تشنه فرات، روانبخش کائنات خضرِ زلالِ چشمه حیوان کربلا
سرمست جام ذوق و جگرسوز نار شوق غوّاص بحر وحدت و عطشان کربلا
سرباز کوى دوست که در عشق روى دوست افکنده سر چو گوى به چوگان کربلا
رکنِ یمان [۴]و کعبه ایمان، که از صفا در سعى شد ز مکّه به عنوان کربلا
لبیّک بر زبان به سرِ دست: نقد جان روى رضا به سوى بیابان کربلا
چون نقطه در محیط بلا ثابتُ القدم گردون نهاد بر خط فرمان کربلا
بر ما سواىِ دوست، سرِ آستین فشاند آسوده سر نهاد به دامان کربلا
سر بر زمین گذاشت که تا سربلند شد وز خود گذشت تا ز خدا بهره‌مند شد
گلگون قباى عرصه میدان کربلا زینت فزاى مسند ایوان کربلا
لب‌تشنه فرات، روانبخش کائنات خضرِ زلالِ چشمه حیوان کربلا
سرمست جام ذوق و جگرسوز نار شوق غوّاص بحر وحدت و عطشان کربلا
سرباز کوى دوست که در عشق روى دوست افکنده سر چو گوى به چوگان کربلا
رکنِ یمان [۵]و کعبه ایمان، که از صفا در سعى شد ز مکّه به عنوان کربلا
لبیّک بر زبان به سرِ دست: نقد جان روى رضا به سوى بیابان کربلا
چون نقطه در محیط بلا ثابتُ القدم گردون نهاد بر خط فرمان کربلا
بر ما سواىِ دوست، سرِ آستین فشاند آسوده سر نهاد به دامان کربلا
سر بر زمین گذاشت که تا سربلند شد وز خود گذشت تا ز خدا بهره‌مند شد


3

ارباب عشق را چو صلاى بلا زدند اول به نام عقل نخستین صلا زدند
جام بلا به کام «بلى گو» شد از الست سنگِ بلى به جانب کرب و بلا زدند
تاج مصیبتى که فلک تاب آن نداشت بر فرقِ فَرقَدان [۶]شهِ «لافتى» زدند
پس بر حجاب اکبر ناموس کبریا آتش ز کینه‌هاى نهان، برملا زدند
شد لعل دُر فشان حقیقت زمرّدین الماس کین چو بر جگر زدند
پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا کوس بلا به نام شهِ زدند
فرمانِ نو خطان رکابش که خطّ محو بر نقش ماسوا ز کمال صفا زدند
دست ولا زدند به دامان شاه عشق بر هردو عالم از ره تحقیق پا زدند
در قلزم محبّتِ آن شاه چو حباب افراشتند خیمه هستى به روى آب
ارباب عشق را چو صلاى بلا زدند اول به نام عقل نخستین صلا زدند
جام بلا به کام «بلى گو» شد از الست سنگِ بلى به جانب کرب و بلا زدند
تاج مصیبتى که فلک تاب آن نداشت بر فرقِ فَرقَدان [۷]شهِ «لافتى» زدند
پس بر حجاب اکبر ناموس کبریا آتش ز کینه‌هاى نهان، برملا زدند
شد لعل دُر فشان حقیقت زمرّدین الماس کین چو بر جگر زدند
پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا کوس بلا به نام شهِ زدند
فرمانِ نو خطان رکابش که خطّ محو بر نقش ماسوا ز کمال صفا زدند
دست ولا زدند به دامان شاه عشق بر هردو عالم از ره تحقیق پا زدند
در قلزم محبّتِ آن شاه چو حباب افراشتند خیمه هستى به روى آب


4

ترسم که بر صحیفه امکان قلم زنند گر ماجراى کرب و بلا را رقم زنند
گوش فلک شود کر و هوش ملک ز سر گر نغمه‌اى ز حال امام امَم زنند
زان نقطۀ وجود، حدیثى اگر کنند خط عدم به ربطِ حدوث و قدم زنند
آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر در وادى غمش نتوان یک قدم زنند
ماء معین چو زهر شود در مذاق دهر گر از لبان تشنه او لب به هم زنند
وز شعله سرادقِ گردون قبابِ او بر قبّه سرداق گردون علم زنند
سیل سرشک و اشک دمادم روان کنند گر ز اشک چشم سیّد سجّاد دم زنند
تا حشر دل شود به کمند غمش اسیر گر ز اهل بیت او سخن از بیش و کم زنند
کلک قضاست از رقم این عزا، کلیل لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل
ترسم که بر صحیفه امکان قلم زنند گر ماجراى کرب و بلا را رقم زنند
گوش فلک شود کر و هوش ملک ز سر گر نغمه‌اى ز حال امام امَم زنند
زان نقطۀ وجود، حدیثى اگر کنند خط عدم به ربطِ حدوث و قدم زنند
آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر در وادى غمش نتوان یک قدم زنند
ماء معین چو زهر شود در مذاق دهر گر از لبان تشنه او لب به هم زنند
وز شعله سرادقِ گردون قبابِ او بر قبّه سرداق گردون علم زنند
سیل سرشک و اشک دمادم روان کنند گر ز اشک چشم سیّد سجّاد دم زنند
تا حشر دل شود به کمند غمش اسیر گر ز اهل بیت او سخن از بیش و کم زنند
کلک قضاست از رقم این عزا، کلیل لوح قدر فرو زده رخساره را به نیل


5

سهم قدَر ز قوس قضا دلنشین رسید در مرکز محیط رضا، تیر کین رسید
کرد آن سه شعبه نقطه توحید را دونیم وز شش جهت فغان به سپهر برین رسید
سرّ مصون ز مَکمَن غیب آشکار شد ز آن ناوکى که بر دل حقِّ مبین رسید
بازوى کفر و طعنه کفّار شد قوى ز آن طعنِ نیزه‌اى که به پهلوى دین رسید
از تاب رفت شاهد سلطان معرفت ز آن سوز و سازها که به شمع یقین رسید
آمد به قصد کعبه مقصود پیل مست دیو لعین به قهبط [۸] روح الامین رسید
افعى‌صفت، گرفت سر از گنج معرفت بد گوهرى به مخزن دُرِّ ثمین رسید
آن نفس مطمئنّه حیاتى ز سر گرفت ز آن نفخه‌اى که در نفس آخرین رسید
مستغرق جمال ازل گشت لایزال نوشید از زلال لقا، شربت وصال
سهم قدَر ز قوس قضا دلنشین رسید در مرکز محیط رضا، تیر کین رسید
کرد آن سه شعبه نقطه توحید را دونیم وز شش جهت فغان به سپهر برین رسید
سرّ مصون ز مَکمَن غیب آشکار شد ز آن ناوکى که بر دل حقِّ مبین رسید
بازوى کفر و طعنه کفّار شد قوى ز آن طعنِ نیزه‌اى که به پهلوى دین رسید
از تاب رفت شاهد سلطان معرفت ز آن سوز و سازها که به شمع یقین رسید
آمد به قصد کعبه مقصود پیل مست دیو لعین به قهبط [۹] روح الامین رسید
افعى‌صفت، گرفت سر از گنج معرفت بد گوهرى به مخزن دُرِّ ثمین رسید
آن نفس مطمئنّه حیاتى ز سر گرفت ز آن نفخه‌اى که در نفس آخرین رسید
مستغرق جمال ازل گشت لایزال نوشید از زلال لقا، شربت وصال


6

شد نوکِ نى چو نقطه ایجاد را، مدار از دور مانده، دائرةُ اللّیل و النّهار
سر زد چو ماه معرفت از مشرق سنان از مغرب، آفتاب قیامت شد آشکار
شیرازه صحیفه هستى ز هم گسیخت شد پاره پاره، دفتر اوضاع روزگار
کلک ازل ز نقش ابد تا ابد بماند لوح قدر فتاد چو کلک قضا ز کار
در گنبد بلند فلک، نالۀ ملک افکند در صوامع [۱۰] لاهوتیان شرار
عقل نخست نقش جهان را به گریه شست و اندر عقول زد شرار از آه شعله بار
یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل آمد دوباره نوح به توفان غم دچار
در طور غم، کلیم شد از غصّه: دل دو نیم و اندر فلک مسیح چنان شد که روى دار
سر حلقه عقول، چو بر نى مقام کرد قوس صعود عشق، ظهورى تمام کرد
شد نوکِ نى چو نقطه ایجاد را، مدار از دور مانده، دائرةُ اللّیل و النّهار
سر زد چو ماه معرفت از مشرق سنان از مغرب، آفتاب قیامت شد آشکار
شیرازه صحیفه هستى ز هم گسیخت شد پاره پاره، دفتر اوضاع روزگار
کلک ازل ز نقش ابد تا ابد بماند لوح قدر فتاد چو کلک قضا ز کار
در گنبد بلند فلک، نالۀ ملک افکند در صوامع [۱۱] لاهوتیان شرار
عقل نخست نقش جهان را به گریه شست و اندر عقول زد شرار از آه شعله بار
یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل آمد دوباره نوح به توفان غم دچار
در طور غم، کلیم شد از غصّه: دل دو نیم و اندر فلک مسیح چنان شد که روى دار
سر حلقه عقول، چو بر نى مقام کرد قوس صعود عشق، ظهورى تمام کرد


7

در ناکسان چو قافله بیکسان فتاد یک بوستان ز لاله، به دست خسان فتاد
یک رشته‌اى ز دُرّ یتیم گرانبها در دست ظلم سنگدلان، رایگان فتاد
یک حلقه‌اى ز منطقۀ چرخ معدات در حلقه اسیرى و جور زمان فتاد
ز آن پس، گذار دسته دستان [۱۲] دلستان در بوستان سرو و گل و ارغوان فتاد
هر بیدلى به ناله شد از داغ لاله‌اى هر بلبلى به یاد گلى در فغان فتاد
ناموس حق ز جلوه طاووس کبریا گشت آن چنان، که مرغ دلش ز آشیان فتاد
قمرى‌صفت، بر آن گل گلزار معرفت نالید آن قدر که ز تاب و توان فتاد
یاقوت خون ز جزع یمانى بر او فشاند یادش چو ز آن عقیق لبِ دُر فشان فتاد
پس کرد روى خویش سوى روضه رسول کاى جدِّ تاجبخش من! اى رهبر عقول
در ناکسان چو قافله بیکسان فتاد یک بوستان ز لاله، به دست خسان فتاد
یک رشته‌اى ز دُرّ یتیم گرانبها در دست ظلم سنگدلان، رایگان فتاد
یک حلقه‌اى ز منطقۀ چرخ معدات در حلقه اسیرى و جور زمان فتاد
ز آن پس، گذار دسته دستان [۱۳] دلستان در بوستان سرو و گل و ارغوان فتاد
هر بیدلى به ناله شد از داغ لاله‌اى هر بلبلى به یاد گلى در فغان فتاد
ناموس حق ز جلوه طاووس کبریا گشت آن چنان، که مرغ دلش ز آشیان فتاد
قمرى‌صفت، بر آن گل گلزار معرفت نالید آن قدر که ز تاب و توان فتاد
یاقوت خون ز جزع یمانى بر او فشاند یادش چو ز آن عقیق لبِ دُر فشان فتاد
پس کرد روى خویش سوى روضه رسول کاى جدِّ تاجبخش من! اى رهبر عقول


8

این لؤلؤ تر و دُرِ گلگون، حسین توست وین خشک لعلِ غرقه در خون، حسین توست
این مرکز محیط شهادت، که موج خون افشانده تا به دامن گردون، حسین توست
این نیّرى که کرده به دریاى خون غروب وز شرقِ نیزه، سر زده بیرون حسین توست
این مصحفِ حروف مقطّع، که ریخته اجزاى او به صفحۀ هامون، حسین توست
این مظهر تجلّى بى‌چند و چون، که هست از چند و چون جراحتش افزون، حسین توست
این گوهر ثمین که به خاک است و خون، دفین مانند اسم اعظم مخزون، حسین توست
این هادى عقول، که در وادى غمش عقل جهانیان شده مجنون، حسین توست
این کشتى نجات، که توفان ماتمش اوضاع دهر کرده دگرگون، حسین توست
آن گاه رو به خلوت امُّ المُصاب کرد وز سوز دل به مادر دلخون خطاب کرد
این لؤلؤ تر و دُرِ گلگون، حسین توست وین خشک لعلِ غرقه در خون، حسین توست
این مرکز محیط شهادت، که موج خون افشانده تا به دامن گردون، حسین توست
این نیّرى که کرده به دریاى خون غروب وز شرقِ نیزه، سر زده بیرون حسین توست
این مصحفِ حروف مقطّع، که ریخته اجزاى او به صفحۀ هامون، حسین توست
این مظهر تجلّى بى‌چند و چون، که هست از چند و چون جراحتش افزون، حسین توست
این گوهر ثمین که به خاک است و خون، دفین مانند اسم اعظم مخزون، حسین توست
این هادى عقول، که در وادى غمش عقل جهانیان شده مجنون، حسین توست
این کشتى نجات، که توفان ماتمش اوضاع دهر کرده دگرگون، حسین توست
آن گاه رو به خلوت امُّ المُصاب کرد وز سوز دل به مادر دلخون خطاب کرد


9

اى بانوى حجاز! مرا بینوا ببین چون نى، نواکنان ز غم نینوا ببین
اى کعبه حیا به مناى وفا، بیا قربانیان خویش به کوه صفا ببین
نورستگان خویش، سراسر بریده سر وز خونِ نو خطان به سراپا حنا ببین
در خاک و خون تپان مهِ رخسار شه نگر رنگ جفا بر آینه حق‌نما ببین
بر نخل طور سرِّ انا اللّه را نگر وز روى نى، تجلّى ربُّ العُلى ببین
اى خفته نهفته اندر حجاب قدس برخیز و بى‌حجابى ما برملا ببین
زنجیر جور و سلسله عدل را قرین! توحید را به حلقه شرک، آشنا ببین!
پرگار کفر، نقطه اسلام را محیط دین را، مدار دایرۀ اشقیا ببین
اى مادر! از یزید و، از ابن زیاد داد از آن، که این اساس ستم را نهاد داد!
اى بانوى حجاز! مرا بینوا ببین چون نى، نواکنان ز غم نینوا ببین
اى کعبه حیا به مناى وفا، بیا قربانیان خویش به کوه صفا ببین
نورستگان خویش، سراسر بریده سر وز خونِ نو خطان به سراپا حنا ببین
در خاک و خون تپان مهِ رخسار شه نگر رنگ جفا بر آینه حق‌نما ببین
بر نخل طور سرِّ انا اللّه را نگر وز روى نى، تجلّى ربُّ العُلى ببین
اى خفته نهفته اندر حجاب قدس برخیز و بى‌حجابى ما برملا ببین
زنجیر جور و سلسله عدل را قرین! توحید را به حلقه شرک، آشنا ببین!
پرگار کفر، نقطه اسلام را محیط دین را، مدار دایرۀ اشقیا ببین
اى مادر! از یزید و، از ابن زیاد داد از آن، که این اساس ستم را نهاد داد!


10

کاش آن زمان سراى طبیعت نگون شدى وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدى
کاش آن زمان که کشتى ایمان به خون نشست فُلک و فلک ز موج غمش غرق خون شدى
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد زرین لواى چرخ برین، واژه‌گون شدى
کاش آن زمان که عین عیان شد به خون تپان سیلاب خون روان ز عیون عیون [۱۴] شدى
کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم ملک وجود را به عدم رهنمون شدى
کاش آن زمان ز سلسله خیل بی‌کسان یک حلقه، بندِ گردن گردونِ دون شدى
کاش آن زمان که زد مهِ یثرب به شام، سر چون شام، صبح روى جهان تیره‌گون شدى
کاش از حدیث بزم یزید و، شه شهید دل؛ خون شدى، ز دیدۀ حسرت برون شدى
گر شور شام را، به حکایت درآورند آشوب بامداد قیامت، برآورند
کاش آن زمان سراى طبیعت نگون شدى وز هم گسسته رابطۀ کاف و نون شدى
کاش آن زمان که کشتى ایمان به خون نشست فُلک و فلک ز موج غمش غرق خون شدى
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد زرین لواى چرخ برین، واژه‌گون شدى
کاش آن زمان که عین عیان شد به خون تپان سیلاب خون روان ز عیون عیون [۱۵] شدى
کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم ملک وجود را به عدم رهنمون شدى
کاش آن زمان ز سلسله خیل بی‌کسان یک حلقه، بندِ گردن گردونِ دون شدى
کاش آن زمان که زد مهِ یثرب به شام، سر چون شام، صبح روى جهان تیره‌گون شدى
کاش از حدیث بزم یزید و، شه شهید دل؛ خون شدى، ز دیدۀ حسرت برون شدى
گر شور شام را، به حکایت درآورند آشوب بامداد قیامت، برآورند


11

اى چرخ! تا درین ستم آباد، کرده‌اى پیوسته خانه ستم، آباد کرده‌اى!
بنیاد عدل و داد، بسى داده‌اى به باد زین پایۀ ستم که تو بنیاد کرده‌اى
تا داده‌اى، به دشمن دین کام داده‌اى یا خاطرى ز نسل خطا، شاد کرده‌اى
از روده معاویه و، زاده زیاد تا کرده‌اى، به عیش و طرب یاد کرده‌اى
آبى، نصیب حنجر سرچشمه حیات از چشمه‌سار خنجر فولاد کرده‌اى!
سرحلقه ملوک جهان را به عدل و داد در بند ظلم و، حلقه بیداد کرده‌اى
اى کج‌روش، به پرورش هر خسى،بسى جور و جفا به شاخه شمشاد کرده‌اى
تا برق کین به گلشن ایمان و دین زدى آفاق را، چو رعد پر از داد کرده‌اى
چون شکوۀ تو را به درِ داور آورند دود، از نهاد امکان برآورند
اى چرخ! تا درین ستم آباد، کرده‌اى پیوسته خانه ستم، آباد کرده‌اى!
بنیاد عدل و داد، بسى داده‌اى به باد زین پایۀ ستم که تو بنیاد کرده‌اى
تا داده‌اى، به دشمن دین کام داده‌اى یا خاطرى ز نسل خطا، شاد کرده‌اى
از روده معاویه و، زاده زیاد تا کرده‌اى، به عیش و طرب یاد کرده‌اى
آبى، نصیب حنجر سرچشمه حیات از چشمه‌سار خنجر فولاد کرده‌اى!
سرحلقه ملوک جهان را به عدل و داد در بند ظلم و، حلقه بیداد کرده‌اى
اى کج‌روش، به پرورش هر خسى،بسى جور و جفا به شاخه شمشاد کرده‌اى
تا برق کین به گلشن ایمان و دین زدى آفاق را، چو رعد پر از داد کرده‌اى
چون شکوۀ تو را به درِ داور آورند دود، از نهاد امکان برآورند


12

خاموش «مفتقر»! که دلِ دهر آب شد وز سیل اشک، عالم خراب شد
خاموش «مفتقر»! که از این شعر شعله‌بار آتش به جان مرد و زن و شیخ و شاب شد
خاموش «مفتقر»! که ازین راز دل گداز صاحبدلى نماند مگر دل کباب شد
خاموش «مفتقر»! که ز برق نفیر خلق دود فلک برآمد و خَرقِ حجاب شد
خاموش «مفتقر»! که بسیط زمین ز غم غرق محیط خون شد و، در اضطراب شد
خاموش «مفتقر»! که ز بیتابىِ ملک چشم فلک سرشک فشان چون سحاب شد
خاموش «مفتقر»! که ز دود دل مسیح خورشید را به چرخ چهارم، نقاب شد
خاموش «مفتقر»! که درین ماتم عظیم آدم به تاب آمد و، خاتم ز تاب شد
کس جز شهید عشق، وفایى چنین نکرد وز دل قبول بار جفایى چنین، نکرد
خاموش «مفتقر»! که دلِ دهر آب شد وز سیل اشک، عالم خراب شد
خاموش «مفتقر»! که از این شعر شعله‌بار آتش به جان مرد و زن و شیخ و شاب شد
خاموش «مفتقر»! که ازین راز دل گداز صاحبدلى نماند مگر دل کباب شد
خاموش «مفتقر»! که ز برق نفیر خلق دود فلک برآمد و خَرقِ حجاب شد
خاموش «مفتقر»! که بسیط زمین ز غم غرق محیط خون شد و، در اضطراب شد
خاموش «مفتقر»! که ز بیتابىِ ملک چشم فلک سرشک فشان چون سحاب شد
خاموش «مفتقر»! که ز دود دل مسیح خورشید را به چرخ چهارم، نقاب شد
خاموش «مفتقر»! که درین ماتم عظیم آدم به تاب آمد و، خاتم ز تاب شد
کس جز شهید عشق، وفایى چنین نکرد وز دل قبول بار جفایى چنین، نکرد


13

مصباح نور، جلوه‌گر اندر تنور بود یا در تنور، آیۀ «اللّه نور»، بود
گاهى به اوج نیزه، گهى در حضیض خاک از غایت خفاء کمال ظهور بود
گاهى، مدار دایره سوز و ساز شد گاهى چو نقطه، مرکز شورِ نُشور [۱۶] بود
یا شمع جمعِ انجمن آه و ناله شد یا شاهد بساط نشاط و سرور بود
گاهى چو نقطه، بر درِ سر حلقه فساد رأس الفخار بر درِ رأس الفجور بود [۱۷]
آخر به بزم باده مست و غرور رفت لعل لبى که عین شراب طهور بود
یا للعجب! که نقطه توحید، آشنا با چوب خیزرانِ اثیم کفور [۱۸] بود
قرآن، قرین ناله شد آن دم که منطقش داود بود و، نغمه‌سُراى زبور بود
تورات، زد به سینه چو از کینه شد خموش صوت انَا اللَّهى که ز سیناى بود
انجیل، خون گریست چو آزرده بنگریست لعلى که روحبخش و شفاى صدور [۱۹] بود
مصباح نور، جلوه‌گر اندر تنور بود یا در تنور، آیۀ «اللّه نور»، بود
گاهى به اوج نیزه، گهى در حضیض خاک از غایت خفاء کمال ظهور بود
گاهى، مدار دایره سوز و ساز شد گاهى چو نقطه، مرکز شورِ نُشور [۲۰] بود
یا شمع جمعِ انجمن آه و ناله شد یا شاهد بساط نشاط و سرور بود
گاهى چو نقطه، بر درِ سر حلقه فساد رأس الفخار بر درِ رأس الفجور بود [۲۱]
آخر به بزم باده مست و غرور رفت لعل لبى که عین شراب طهور بود
یا للعجب! که نقطه توحید، آشنا با چوب خیزرانِ اثیم کفور [۲۲] بود
قرآن، قرین ناله شد آن دم که منطقش داود بود و، نغمه‌سُراى زبور بود
تورات، زد به سینه چو از کینه شد خموش صوت انَا اللَّهى که ز سیناى بود
انجیل، خون گریست چو آزرده بنگریست لعلى که روحبخش و شفاى صدور [۲۳] بود


فی لیلة عاشوراء

امشب شب وصالست، روز فراق فرداست‌ در پرده‌ی حجازی، شور عراق فرداست
امشب قران سعد است در اختران خرگاه‌ یا آنکه لیلة البدر، روز محاق فرداست
امشب ز لاله‌رویان، فرخنده لاله‌زاریست‌ رخساره‌های چون شمع، در احتراق فرداست
امشب نوای تسبیح، از شش جهت بلند است‌ فریاد وا حسینا، تا نُه رواق فرداست
امشب به نور توحید، خرگاه شاه روشن‌ در خیمه آتش کفر، دود نفاق فرداست
امشب ز روی اکبر، قرص قمر هویداست‌ آسیب انشقاق از تیغ شقاق فرداست
امشب شگفته اصغر، چون گل به روی مادر پیکان و آن گلو را، بوس و عناق فرداست
امشب خوشست و خرّم، شمشاد قّدِ قاسم‌ رفتن به حجله‌ی گور، با طمطراق فرداست
امشب نهاده بیمار، سر روی بالش ناز گردن به حلقه‌ی غل، پا در وثاق فرداست
امشب به روی ساقی، آزادگان گشاده‌ بند گران دشمن، بر دست و ساق فرداست
امشب نشسته مولا، بر رفرف عبادت‌ پیمودن ره عشق، روی براق فرداست
امشب شب عروجست، تا بزم قاب و قوسین‌ هنگام رزم و پیکار یوم السباق فرداست
امشب شه شهیدان آماده‌ی رحیل است‌ دیدار روی جانان یوم التلاق فرداست
امشب بگو به بانو، یک ساعتی بیارام‌ هنگامه‌ی بلاخیز، ما لا یطاق فرداست
امشب قرین یاری، از چیست بیقراری‌ دل گر شود ز طاقت، یکباره طاق فرداست [۲۴]

مدح ابی الفضل (ع)

دل شوریده نه از شور شراب آمده مست‌ دین و دل ساقی شیرین سخنم برده ز دست
ساغر ابروی پیوسته‌ی او محوم کرد هر که را نیستی افزود به هستی پیوست
سرو بالای بلندش چه خرامان می‌رفت‌ نه صنوبر که دو عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبی خواند چمن «فَاسْتَقِمْ» [۲۵] از سرو قدش رونق بست
لاله‌ی روی وی از گلشن توحید دمید سنبل روی وی از روضه‌ی تجرید برست
شاه اخوان صفا ماه بنی هاشم اوست‌ شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست
ساقی باده‌ی توحید و معارف عبّاس‌ شاهد بزم ازل شمع شبستان الست
در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت‌ نیست شد از خود و زد پا به سر هرچه که هست
رفت در آب روان ساقی و لب‌تر ننمود جان به قربان وفاداری آن باده‌پرست
صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست
سرش از پای بیفتاد و دو دستش ز بدن‌ کمر پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و شیرازه‌ی لشکر بدرید شاه دین را پس از او رشته‌ی امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق‌ که دل عقل نخست از غم او نیز بخست
حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند آه از آن سرو خرامان که ز رفتار نشست
یوسف مصر وفا غرقه به خون «وا اسفا» دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست [۲۶]

رثاء عبد اللّه بن الحسن (ع)

یگانه دُرّی یتیم عقیق لب لعل فام‌ به یازده سالگی دو هفته ماهی تمام
شاخ گل تازه‌ای ز گلشن مجتبی‌ ندیده چرخ کهن چون قدّ او خوشخرام
کتاب جان باختن حمایل گردنش‌ از آنکه عبد اللّهش بود به تحقیق نام
دو گوشوارش به گوش ولی ز سر رفته هوش‌ چو دید یکتایی پادشه خاص و عام
به عزّ و فرزانگی از حرم آمد برون‌ که تا کند از صفا طواف بیت الحرام
رفت به خنجر ذبیح کند نیازی ملیح‌ کعبه اسلام را ز جان کند استلام
ربود پروانه را شمع دل انجمن‌ گشت غزال حرم پیش دلآرام رام
رهسپر راه عشق شد سپر شاه عشق‌ چه خصم بدخواه عشق تیغ کشید از نیام
بداد دست و گرفت به دامن شاه جای‌ شد هدف تیر کین در آن خجسته قیام
خسرو ملک قدم سوخت ز سر تا قدم‌ ز داغ شهزاده‌ی ملیح شیرین کلام
داغ دل شاه عشق فزون ز اندازه شد زخم جگر تازه بود تازه‌تر از تازه شد [۲۷]

مدح علی اکبر (ع)

ای طلعت زیبای تو عکس جمال لم یزل‌ وی غرّه‌ی غرّای تو آیینه‌ی حسن ازل
ای درّه‌ی بیضای تو مصباح راه سالکان‌ وی لعل گوهرزای تو مفتاح اهل عقد و حلّ
ای غیب مکنون را حجاب زان گیسوی پر پیچ و تاب‌ وی سرّ مخزون را کتاب زان خطّ خالی از خلل
پیش قد دلجوی تو طوبی گیاه جوی تو ای نخله‌ی طور یقین وی دوحه‌ی علم و عمل
روح روان عالمی جان نبیّ خاتمی‌ طاووس آل هاشمی ناموس حقّ عزّ و جلّ
در صولت و دل حیدری زان رو علیّ اکبری‌ در صفّ هیجا صفدری درگاه جنگ اعظم بطل
در خلق و خلق و نطق و قیل، ختم نبوّت را مثیل‌ ای مبدء بی‌مثل و بی‌مانند را نعم المثل
ای تشنه‌ی بحر وصال، سرچشمه‌ی فیض و کمال‌ سرشار عشق لایزال، سرمست شوق لم یزل
ذوق رفیع المشربت افکند در تاب و تبت‌ تو خشک لب ز آب و لبت عین زلال بی‌زلل
کردی چه با تیغ دو سر در عرصه‌ی میدان گذر برشد ز دشمن الحذر وز دوست بانگ العجل
دست قضا شد کارگر در کارفرمای قدر حتّی اذا شقّ القمر لما تجّلی و اکتمل
عنقاء قاف قرب حق افتاد از هفتم طبق‌ در لجّه‌ی خون شفق نجمُ هوی، بدرُ أفل
یعقوب کنعان محن قمری صفت شد در سخن‌ کای یوسف گل پیرهن ای طعمه‌ی گرگ اجل
ای لاله‌ی باغ امید از داغ تو سروم خمید شد دیده‌ی حق بین سفید و الرأس شیبأ اشتعل
ای شاه اقلیم صفا سرباز میدان وفا بادا عَلَی الدُّنْیا العَفا بعد از تو ای میر اجل
ای سرو آزاد پدر ای شاخ شمشاد پدر ناکام و ناشاد پدر ای نو نهال بی‌بدل
گفتم به بینم شادیت عیش شب دامادیت‌ روز مبارک بادیت، خاب الرجاء و الامل
زینب شده مفتون تو آغشته اندر خون تو لیلی ز غم مجنون تو، سرگشته‌ی سهل و جبل [۲۸]

شب یازدهم محرّم

خاک غم بر سر گلزار جهان باد امشب‌ رفته گلزار نبوّت همه بر باد امشب
خرگه چرخ ستم پیشه بسوزد که بسوخت‌ خرگه معدلت از آتش بیداد امشب
سقف مرفوع نگون باد که گردیده نگون‌ خانه‌ی محکم تنزیل ز بنیاد امشب
شد سراپرده‌ی عصمت ز اجانب ناپاک‌ در رواق عظمت زلزله افتاد امشب
شده از سیل سیه کعبه‌ی توحید خراب‌ وین عجت‌تر شده بیت الصنم آباد امشب
از دل پرده‌نشینان حجازی عراق‌ می‌دود تا به فلک ناله و فریاد امشب
شورش روز قیامت رود از یاد گهی‌ کز ابوالفضل کنند اهل حرم یاد امشب
از غم اکبر ناشاد و نهال قد او خون دل می‌چکد از شاخه‌ی شمشاد امشب
مادر اصغر شیرین دهن از داغ کباب‌ تیشه بر سر زند از غصّه چو فرهاد امشب
حجّت حق چه به ناحق به غُل جامعه رفت‌ کفر مطلق شده از بند غم آزاد امشب
بانوان اشک فشان، لیک چو یاقوت روان‌ خاطر زاده‌ی مرجانه بود شاد امشب
دیو، انگشتر و انگشت سلیمان را بُرد نه عجب خون رود از چشم پریزاد امشب
ای دریغا که به همدستی جمّال لعین‌ دست بیداد فلک داد ستم داد امشب
چهره مهر سیه باد که بر خاکستر خفته آن آینه‌ی حسن خدا داد امشب
برق غیرت‌زده در خرمن هستی ز تنور که دو گیتی شده چون رعد پر از داد امشب [۲۹]

منابع

پی نوشت

  1. شانزده بند در رثای سیّدالشّهدا (ع)
  2. همان؛ ص 74، 78، 83.
  3. در جواب محتشم کاشانی
  4. یکى از ارکان خانه کعبه.
  5. یکى از ارکان خانه کعبه.
  6. نام دو ستاره است در نزدیکى قطب شمالى. در فارسى به آن دو: دو برادران و یا دو برارو گفته مى‌شود.
  7. نام دو ستاره است در نزدیکى قطب شمالى. در فارسى به آن دو: دو برادران و یا دو برارو گفته مى‌شود.
  8. محل فرود و نزول.
  9. محل فرود و نزول.
  10. جمع صومعه، در اینجا مطلق عبادتگاه.
  11. جمع صومعه، در اینجا مطلق عبادتگاه.
  12. در لغت به معناى سرود آمده، به بلبل از همین جهت هزاردستان گویند و در اینجا باید به همین معنا عنایت شود.
  13. در لغت به معناى سرود آمده، به بلبل از همین جهت هزاردستان گویند و در اینجا باید به همین معنا عنایت شود.
  14. چشمه‌ساران چشم‌ها.
  15. چشمه‌ساران چشم‌ها.
  16. روز قیامت.
  17. سرآمدِ افتخار آفرینان عالم، در سراى سرحلقه زشت‌کاران جاى داشت.
  18. گناهکار ناسپاس، کنایه از یزید.
  19. سینه‌ها،جمع صدر.
  20. روز قیامت.
  21. سرآمدِ افتخار آفرینان عالم، در سراى سرحلقه زشت‌کاران جاى داشت.
  22. گناهکار ناسپاس، کنایه از یزید.
  23. سینه‌ها،جمع صدر.
  24. همان؛ ص 90.
  25. اشاره به آیه 112 سوره هود، استقامت کن چنانکه فرمان یافته‌ای.
  26. همان؛ ص 117.
  27. همان؛ ص 149.
  28. همان؛ ص 123.
  29. همان؛ ص 91.