عباس حداد کاشانی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.

عباس حدّاد (1301 ه.ش) یکی از شاعران معاصر است.

عباس حدّاد
زادروز 1301 ه. ش
کاشان
کتاب‌ها غزل، قصیده، ترکب‌بند ،رباعی ، زلیات اخلاقی ، مدایح ، مراثی اهل بیت و ائمه‌ی اطهار (ع)
تخلص حدّاد

زندگینامه

عباس حدّاد فرزند شکر اللّه که نام خانوادگی را تخلّص خود قرار داده است، به سال 1301 ه. ش در محله‌ی پشت مشهد کاشان چشم به جهان گشود. خواندن و نوشتن را در مکاتب قدیم فرا گرفت. وی از سنین نوجوانی به شعر پرداخت و در سرودن انواع شعر از غزل، قصیده، ترکب‌بند و رباعی طبع آزمایی کرد، ولی مانند اکثر شاعران محور کار خود را غزل قرار داد و در سرودن غزلیات اخلاقی و مدایح و مراثی اهل بیت و ائمه‌ی اطهار (ع) نیز تواناست. در مجالس روضه‌خوانی، اکثر مدّاحان شهر کاشان اشعار او را می‌خوانند.

حدّاد اکثرا اشعارش را با صنایع لفظی می‌آراید و کمتر شعری را بدون صنعت جناس سروده است. وی شاعری است که به هنرهایی غیر از شعر آراسته است. او آواز خوشی دارد و ردیف‌های موسیقی اصیل ایرانی را با ریزه‌کاری‌هایش می‌شناسد و خود گاهی در معرض اجرای دستگاههای آواز به دوستانش بهره می‌رساند. او هنرمندی است که در بیشتر رشته‌های فنی نیز صاحب نظر و استاد کار است و استعداد فوق العاده‌ای دارد. [۱]

اشعار

شعر 1

بیا که جرعه ده باده‌ی الست، اینجاست‌ چهارده خُم سربسته، هرچه هست اینجاست
حضور قائل قالوا بلای صبح ازل‌ که از صبوحی عشقند مست مست، اینجاست
قسم به نور محبّت، که در گل هستی‌ گلی که از گل توحید رُست و رَست، اینجاست
قرابه نوش دیار محبّت ابدی‌ که دست او به کریمی‌ست پای بست، اینجاست
جماعتی که وفادار بیعتند همه‌ ز روی صدق به هم داده‌اند دست، اینجاست
چه احتیاج به در کوفتن؟ که می‌گویند: «خدا دری که گشود و دگر نبست، اینجاست»
هزار کوکب تابان طلوع کرد، ولی‌ مهی که رونق بازارشان شکست، اینجاست
ز پایگاه حوادث دلت اگر برخاست‌ بیا، بیا به خدا پایه‌ی نشست اینجاست
عزای قافله سالار دین، که خیمه‌ی او طنابش از ستم کوفیان گسست، اینجاست
بیا که جرعه ده باده‌ی الست، اینجاست‌ چهارده خُم سربسته، هرچه هست اینجاست
حضور قائل قالوا بلای صبح ازل‌ که از صبوحی عشقند مست مست، اینجاست
قسم به نور محبّت، که در گل هستی‌ گلی که از گل توحید رُست و رَست، اینجاست
قرابه نوش دیار محبّت ابدی‌ که دست او به کریمی‌ست پای بست، اینجاست
جماعتی که وفادار بیعتند همه‌ ز روی صدق به هم داده‌اند دست، اینجاست
چه احتیاج به در کوفتن؟ که می‌گویند: «خدا دری که گشود و دگر نبست، اینجاست»
هزار کوکب تابان طلوع کرد، ولی‌ مهی که رونق بازارشان شکست، اینجاست
ز پایگاه حوادث دلت اگر برخاست‌ بیا، بیا به خدا پایه‌ی نشست اینجاست
عزای قافله سالار دین، که خیمه‌ی او طنابش از ستم کوفیان گسست، اینجاست


شعر 2

گلی که آمد و چشم دل از چمن پوشید شکوفه بود که از ابتدا کفن پوشید
بنفشه در بر خیّاط دهر، رخت سیاه‌ برید و دوخت از این ماجرا، به تن پوشید
مگر چکیده چو خونی ز آسمان، که به باغ‌ چو لاله پیرهن سرخ، نسترن پوشید
ز ابر تیره سپهر برین، لباس کبود به ماتم گل گلزار، از این محن پوشید
عزای کیست که در چارمین سپهر مسیح‌ لباس زد به خم نیل و بر بدن پوشید
علی اکبر خورشید چهره، عارض خویش‌ چو مه ز هاله‌ی زلف شکن شکن پوشید
زمانه اطلس شبرنگ در عزای حسین‌ ز دست چرخ گرفت و به خویشتن پوشید
به عزم رزم، حسین عزیز می‌دانست‌ که زیر جامه یکی کهنه پیرهن پوشید
گرفت تیغ و طلب کرد ذو الجناح وز شوق‌ سلاح جنگ، عدیل ابو الحسن پوشید
سخن به سوگ نشست و قلم ز من «حدّاد» گرفت کسوت غم، بر تن سخن پوشید
گلی که آمد و چشم دل از چمن پوشید شکوفه بود که از ابتدا کفن پوشید
بنفشه در بر خیّاط دهر، رخت سیاه‌ برید و دوخت از این ماجرا، به تن پوشید
مگر چکیده چو خونی ز آسمان، که به باغ‌ چو لاله پیرهن سرخ، نسترن پوشید
ز ابر تیره سپهر برین، لباس کبود به ماتم گل گلزار، از این محن پوشید
عزای کیست که در چارمین سپهر مسیح‌ لباس زد به خم نیل و بر بدن پوشید
علی اکبر خورشید چهره، عارض خویش‌ چو مه ز هاله‌ی زلف شکن شکن پوشید
زمانه اطلس شبرنگ در عزای حسین‌ ز دست چرخ گرفت و به خویشتن پوشید
به عزم رزم، حسین عزیز می‌دانست‌ که زیر جامه یکی کهنه پیرهن پوشید
گرفت تیغ و طلب کرد ذو الجناح وز شوق‌ سلاح جنگ، عدیل ابو الحسن پوشید
سخن به سوگ نشست و قلم ز من «حدّاد» گرفت کسوت غم، بر تن سخن پوشید


منابع

پی نوشت

  1. سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 2، ص 1103.