سید قاسم ناظمی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.

سید قاسم ناظمی‌ (١٣٤٧ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.

سید قاسم ناظمی‌
سید قاسم ناظمی.jpg
زادروز ١٣٤٧ ه. ش
تبریز

زندگینامه

سید قاسم ناظمی فرزند سید مرتضی در سال ١٣٤٧ ه. ش در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته‌ی ادبیات فارسی در دانشگاه تبریز به پایان رساند.

از سال ١٣٦٤ سرودن شعر را به طور جدی آغاز کرد و در انجمن‌های ادبی حضور فعال پیدا نمود. . ایشان مسئولیتهای فرهنگی مختلفی در حوزه هنری داشته است مانند به مدیر عامل مرکز سینمایی استان آذربایجان شرقی و همچنین مسئول دفتر ادبیات هنر مقاومت حوزه هنری استان خویش و ...

وی در شعر کلاسیک بیشتر در قالب غزل کار کرده ولی در سایر قوالب بخصوص رباعی و دوبیتی نیز طبع‌آزمایی کرده است.

آثار

از ناظمی تاکنون این آثار به چاپ رسیده است: مجموعه شعری از سایر شاعران به اهتمام ایشان جمع‌آوری و چاپ گردیده با عنوان «روح فرات». در زمینه نثر نیز دو کتاب «خداحافظ سردار» و «گیرنده، منطقه جنگی» چاپ شده است.

وی شعر نو نیز می‌گوید که آثارش بیشتر در قالب شعر سپید می‌باشد.

اشعار

دو راهی حیرت‌

سهم درویشان بی‌درد است کشکول و تبرزین‌ سهم ما میدان و تیغ و گرده اسبان بی‌زین
ما از اینجائیم و اهل کوچه‌های این حوالی‌ نه ز قافیم و نه اهل دشتهای چین و ما چین
سالکان بی‌طریق وادی زخم و شهادت‌ راهیان واحه‌های حیرت و ایمان و آئین
عارفان لفظ غیرت شاعران زلف آتش‌ همنشینان بلا و دردمندان غمِ دین
در سلوکی تلخ بین رفتن و ماندن به تردید گه گریزانیم از آن، گه پشیمانیم از این
تا دو راهی‌های حیرت می‌برد این شوق عاصی‌ عاشقیم و جاده در مه، راهها فرسنگ و سنگین
از فرود قتلگه تا بر فراز نیزه مائیم‌ گاه در بالا تجلی می‌کنیم و گاه پائین
با نسیمی رام پرپر می‌شود گلهای این باغ‌ احتیاجی نیست در این سمت بر دستان گلچین
یار ما از شوق گمنامی مقیم بوی لادن‌ عشق ما از فرط پیدایی غریب شهر تمکین
از نگاهش ماه می‌نوشیم وقتی می‌نشیند آفتاب ما کنار دامنی از لاله غمگین
جستجوی هفت شهر عاشقی بیهوده گردی است‌ یار در پیش است یا بر نیزه یا بر تشت زرین


محرم است و زمین بار دیگر آشوبد مدینه مویه کند، روح حیدر آشوبد
صدای ناله‌ی زهرا دوباره برخیزد زمان بریزد و بر عرش محشر آشوبد
امام، خطبهی (هل من معین) بخواند و باز ز بانگ طبل و دهل دشت یکسر آشوبد
به جز زلالی لبیک، در جواب امام‌ عطش زبانه کشد، غم سراسر آشوبد
غرض از این سخن و استعانت از کفّار -بهانه بود- که سرباز آخر آشوبد
برای عشق، صغیر و کبیر یکسان است‌ علّی اصغر او مثل اکبر آشوبد
رساند اصغر شش ماهه را به قربانگاه‌ که کودکانه بر آن قوم کافر آشوبد
اشاره می‌کند ای قوم: عاشقی دگر است‌ ز شوق سرخ شهادت به مادر آشوبد
برای عشق علی، اهل کوفه چاره کنید به گاهواره و قنداقه اصغر آشوبد
به تیر حرمله، این خطبه نیز خاتمه یافت‌ روایتش دلِ خورشید و اختر آشوبد


خیام مانده و یک دشت داغ و تنهایی‌ برای بی‌کسی‌اش، چشم‌ها تر آشوبد
میان خیمه و میدان، دلی مردّد داشت‌ کدام را بگزیند، که را برآشوبد
لباس جنگ به تن کرد و خیمه خالی شد به حال و روز حرم‌ها پیمبر آشوبد ...
کجاست مرکب خورشید؟ ذو الجناح کجاست؟ از این خطاب خطر، رنگ خواهر آشوبد
برای گفت و شنود دوباره فرصت نیست‌ کند اشاره به خواهر، که کمتر آشوبد
کشید دامن خود را و سر به راه نهاد که شرط عشق چنین بود، بی‌سر آشوبد


نسیم زمزمه‌ای می‌وزید: «ای عاشق‌ درون عاشق آشفته دلبر آشوبد
در این معاشقه تنها کسی شود کامل‌ که در میانه‌ی خونش شناور آشوبد
یقین، زمین به مدار خدا نمی‌چرخد مگر گلوی تو، به تیغ‌ها بر آشوبد ...
بسان حیدر کرّار، ذو الفقار کشید که تا به شیوه‌ی او قلب لشکر آشوبد
به تاخت، تاخت، نظام سپه ز هم پاشید چنین شود سپهی، گر دلاور آشوبد
دلاورانه ز صف‌ها گذشت و می‌دیدند به گلّه گلّه روباه، صفدر آشوبد
غبار و تشنگی و هُرم آفتاب کویر چگونه آه! چگونه مکرّر آشوبد
به نیزه تکیه کند تکیه‌گاه کون و مکان‌ که با تمام سیاهی برابر آشوبد
ولی نسیم که از تیر و نیزه لبریز است‌ تمام قامت خورشید را در آشوبد
نه خیمه ماند و نه گوشواره‌ی طفلان‌ به اهل بیت، سپاه ستمگر آشوبد
غروبگاه تو، ای آفتاب! گودالی‌ست‌ که بر بهشت و به عرش و به کوثر آشوبد


ز شوق زیر دم تیغ، بال و پر می‌زد چنان که بر قفس خود، کبوتر آشوبد
حسین، غیرت ساقی‌ست عرشیان پرهیز! که بر خُم و می و بر دست و ساغر آشوبد
به غیر حضرت معشوق، اعتنا نکند به جبرئیل خروشد، به خواهر آشوبد
طبیعت گل سرخ محمدی این است‌ که زیر سُمّ سواران، معطّر آشوبد

منابع

پی نوشت