سیّد رضی از پیشوایان در علم حدیث و ادب بود.

سید رضی
زادروز 359ق.
درگذشت 6 محرم 406ق.
آرامگاه کربلا
محل زندگی بغداد
نقش‌های برجسته ادیب، شاعر، نقابت علویان
دین اسلام
مذهب شیعه
آثار نهج البلاغه، تلخیص البیان فی مجازات القرآن، حقائق التأویل فی متشابه التنزیل، المجازات النبویة، خصائص الائمة، دیوان الشریف الرضی
خویشاوندان سید مرتضی


زندگینامهویرایش

ذو الحسبین، ابو الحسن، محمّد بن ابی احمد الحسین موسوی، معروف به سیّد رضی و شریف رضی به سال 359 هجری در بغداد متولّد شد. روزگار سیّد مقارن با دوره‌ی سوم خلافت عباسیان (334- 447 هجری) و فرمانروایی آل بویه در عراق می‌باشد. این دوره را از لحاظ فرهنگی عصر زرّین می‌نامند و از جهت تاریخ ادبیّات، عصر شاعران سه‌گانه: متنبّی، سیّد رضی و ابو العلاء معرّی نام دارد. در این دوره آل بویه با داشتن پیوند با نژاد ایرانی و مذهب شیعه چنان فرهنگ پیشرفته و جهانی در حوزه حکومت خود گسترش دادند که در تاریخ اسلام سابقه نداشت.

از نظر تاریخی در این دوره خلافت مقامی تشریفاتی بود و خلیفه، پیشوای مسلمانان وظیفه‌اش مشروعیت بخشیدن به حکومت امرا بود و امرا بودند که خلفا را به اراده‌ی خود عزل و نصب می‌کردند. [۱]

پدر سیّد رضی به نام ابو احمد حسین ملقب به طاهر اوحد ذی المناقب، نقابت طالبیان بغداد و سرپرستی همه‌ی آنها و متصدّی دادگاه مظالم و امیری حج را به عهده داشت. [۲] با تسلّط عضد الدّوله بر بغداد به خاطر بیم از قدرت و نفوذ او، وی را به همراه بزرگان شیعه به زندان انداخت. لیکن بعد از پایان حکومت عضد الدّوله از زندان آزاد شد ولی به جهت پیری و خستگی ناشی از زندان، همه‌ی مناصب خود را به تدریج از سال 376 تا 381 قمری به پسرش سیّد رضی منتقل کرد و خود در سال 400 هجری درگذشت.

سیّد سی و سه قصیده در مدح پدرش گفته که تاریخ گویایی از آن روزگار است. مادرش فاطمه دختر حسین بن ابی محمّد الحسین الاطروش از نوادگان امام علی بن ابی طالب (ع) و از بزرگان زیدیه‌ی طبرستان می‌باشد که زنی دانشمند و با فضیلت و تقوا و دوستدار علم و مورد احترام دانشمندان و فقیهان بوده است و شیخ مفید کتابی به نام او تحت عنوان «احکام النساء» تالیف کرده است. وی به سال 385 هجری وفات یافت.

سید رضی پسری به نام ابو احمد عنان معروف به شریف مرتضای ثانی داشت که ادیبی دانشمند و شاعر و از بزرگان علم و فضیلت و کمال و به لقب جدّش «طاهر ذی المناقب» ملقّب بود و پس از نیا و پدر و عمو، نقابت طالبیان در بغداد را بر عهده داشت. ابو احمد یک فرزند داشت که در زمان خودش از دنیا رفت و با درگذشت او خاندان شریف رضی به پایان رسید.

نبوغ ذاتی سیّد رضی و بهره‌مندی از خانواده‌ای فرهیخته و محیط و شرایط فرهنگی بسیار پیشرفته قرن چهارم و پنجم بغداد زمینه فرهنگی مناسبی برای سید فراهم ساخت و هیچ دانشی نبود که او فرانگرفته باشد، فقه را نزد متکلّم بزرگ شیخ مفید، علم حدیث را نزد فقیه ثقه تلعکبری و محدّث بزرگ ابو محمّد دیباجی، فقه حنفی را نزد ابو عبد اللّه جرجانی، مختصر الطحاوی در فقه را نزد ابو بکر محمّد بن موسی الخوارزمی، نحو را نزد قاضی سیراقی و ابو الفتح عثمان بن جنّی نحوی، کلام و اصول فقه را نزد ابو الحسن قاضی عبد الجبّار معتزلی، فنون بلاغت و ادبیّات را نزد ابن نبّاته سخنور بزرگ شیعه، و قرآن و حدیث را نزد ابو حفص عمر بن ابراهیم الکنانی آموخت. سیّد رضی که در همه‌ی رشته‌های دانش روزگار خود به استادی دست یافته بود به منظور پرداخت زکات علم خود مدرسه‌ای در نزدیکی خانه‌ی خود در کوی کرخ بغداد تأسیس کرده و آن را «دار العلم» نامید که افزون بر تالارهای تدریس و سخنرانی و جلسات بحث و پژوهش و گفتگوی علمی، غرفه‌هایی برای زیست دانشجویان و کتابخانه‌ی بزرگی داشت که با ارزش‌ترین مراجع و منابع عربی را دارا بود و سرپرستی هر سه‌بخش را سیّد خود بر عهده داشت. از این مدرسه دانشمندان بسیاری فارغ التحصیل شدند.

سیّد رضی نه تنها در شعر استادی بی‌مانند که در نویسندگی و نثر و علوم بلاغت نیز یکّه‌تاز میدان ادبیات عرب به شمار می‌رود. آثار او گواهی راستین بر این مدّعاست: «تلخیص البیان فی مجازات القران» در این کتاب مجازها و استعاره‌های موجود در قرآن به شیوه‌ای بدیع و استادانه بررسی شده است. «مجازات الآثار النبویه» 361 حدیث از احادیث رسول اکرم (ص) که دارای معانی مجازی یا استعاره‌ای و یا دیگر نکته‌ی بلاغی است در این کتاب گردآوری شده است. «نهج البلاغه» مهمترین تألیف سیّد رضی است که مجموعه‌ی گزیده‌ای از خطبه‌ها، کلام‌ها، نامه‌ها، وصیّت‌نامه‌ها، بخشنامه‌ها، یک پیمان‌نامه، چند دعا و کلمات قصار و حکمت‌آمیز امیر مؤمنان علی (ع) است و این کار سترگ را در 13 رجب سال 400 به پایان رساند. «حقایق التأویل فی متشابه التنزیل» کتاب تفسیری از سیّد رضی است که متأسفانه فقط جلد پنجم آن در تفسیر آیات متشابه و سوره آل عمران تا آیه 48 سوره نساء به دست ما رسیده است. «خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع)»، دیوان شعر که به ترتیب الفبایی تنظیم شده و مشتمل بر 16300 بیت در انواع شعر است و آثار بی‌شمار دیگر.

در هنر شاعری او از همه قریشیان شاعرتر است [۳] وی تعبیرات مجازی را بدون تکلّف در قالب مناسب می‌ریزد و میان شاعران عصر خود به عفّت کلام ممتاز است. در اشعارش چنان روحیه‌ی بزرگوارانه‌ی عربی و احساس به عزّت و سروری مشاهده می‌شود که از اصلاب خاندان علوی به او رسیده است. سبک شعرش آمیزه‌ای از بدویت و حضارت با نرمی و آراستگی شعر حضری درهم آمیخته است و از الفاظ و قافیه‌هایش موسیقی سحرانگیزی اوج می‌گیرد. سیّد در سرودن انواع شعر استاد است و دیوان او مشهورترین انواع شعر را در خود جای داده است. سیّد هنر شعر را فضیلت و افتخار نمی‌دانست، بلکه آن را وسیله‌ای برای پیشبرد مقاصد خود می‌شناخت. در چکامه‌ها و قصائدش، خود را با احساس‌ترین شعرای جهان می‌شناساند. بیشتر نقّادان ادب، او را سرآمد شاعران قریش می‌شناسند.

سیّد 108 قصیده‌ی مدحیه در مدح پدرش، برادرش، خلیفه‌ی عباسی، مقامات و دوستان دارد که در همه‌ی اشعار احساس بزرگواری خود را نگاه می‌دارد. [۴] مرثیه که از امتیازات سیّد است و وی تحوّلی عمیق در آن ایجاد کرد. وی الفاظی فصیح و معانی‌ای عمیق و اطّلاعات تاریخی بسیار و نکات بی‌شمار به کار می‌برد. 84 قصیده رثائیه در رثای امام حسین (ع) و شهیدان کربلا، پدر و مادر و دیگر خویشان و دوستان دارد. آنچه در مورد امام (ع) و شهیدان کربلا سروده سرشار از اندوه و احترام و بزرگداشت و شکایت از ظالمان و بدگویی نسبت به بنی امیّه و یارانشان است. فخریات یکی دیگر از امتیازات سیّد رضی است. به خود، پدران و نیاکان خود بالیدن و احساس برتری بر دیگران در همه اشعارش به چشم می‌خورد.

حجازیات یا وصف که حدود چهل قصیده است که احساسات و رازهای درون را به شکل غزل و انواع وصف به زبان می‌آورد.

این احساسات عاشقانه شاعر به برکت راه حج و مراسم حج شکفته شده است. قصائد رسائلی که میان او و دوستانش مبادله می‌شود. اشعار حکمی که در اشعارش حکمت می‌آموزد و عبرت از تاریخ و حوادث را نشان می‌دهد. استقلال شخصیت سیّد رضی در نقد و نوآوریها به دلیل اینکه در دوران شکوفایی فرهنگ اسلامی و عصر زرّین دانش و پژوهش می‌زیست خود یکی از پایه‌گذاران فرهنگ انسانی اسلامی است و در این دوران به برکت فرمانروایی فرهنگ تشیّع با دو ویژگی آزاداندیشی و خردگرایی، در همه‌ی رشته‌های دانش پیشرفت چشمگیری یافت. در چنین محیطی نقد علمی و سازنده، افق روشن و باز اندیشه، و استقلال شخصیّت علمی و نوآوری‌ها به پیشرفت دانش و جهانی کردن آن یاری می‌رساند و سیّد رضی با داشتن همه امتیازات یاد شده و با ذوقی سرشار و استعدادی جوشان به نقد آثار دانشمندان دیگر می‌پردازد و زمینه را برای رقابت سازنده‌ی دانشمندان در همه‌ی رشته‌های علوم فراهم می‌کند و خود نیز در نقدهایش تنها به حقایق علمی توجه دارد.

نمونه‌های فراوانی از نقدهای علمی و عالمانه او در «المجازات النبوّیه»، «تلخیص البیان» و «حقایق التاویل» مشاهده می‌شود.

باورها و دانش‌های ژرف او نه تنها از خلال آثارش مشاهده می‌شود بلکه دیوان اشعار او نیز سرشار از اطّلاعات بسیار ادبی و علمی و نشان‌دهنده‌ی حوادث و رخدادهای تاریخی و مسائل سیاسی و اجتماعی و مذهبی است. یکی از ویژگیهای او پیوند زدن میان شعر و سیاست است و واقعیّت‌های خشک سیاسی را در قالب اشعار احساسی و درونی ریخته و واقعیت‌ها را با روح و با عاطفه گردانده و احساسها و عاطفه‌های درونی را واقعی کرده و با مسائل اجتماعی هماهنگ ساخته است.

سیّد رضی شعله‌ای تابان و آتشی علیه ستمگران و تجاوزکاران بود، آتشی که هرگز خاموش نشد و تا دم مرگ می‌افروخت و می‌سوخت او فریاد می‌زد: «میراث محمّد را برگردانید. چوگان خلافت و برد پیامبر از آن شما نیست، آیا در میان شما تبار کسی به فاطمه (س) می‌رسد، یا جدّی مانند محمّد (ص) دارد.»[۵] سیّد چون یاوری در روزگار ندید و آرمانهایش تحقّق نیافت که بر علیه ستمگران برخیزد و بر بیدادخواهان بشورد در اوج جوانی از اندوه ذوب شد و در بامداد یکشنبه 6 محرم سال 406 هجری در خانه‌اش در بغداد زندگی پرماجرا و پویا و پربرکت را بدرود گفت. برادر بزرگش سیّد مرتضی این مصیبت باورنکردنی و غیر منتظره را تاب نیاورد و به حرم جدّش امام موسی کاظم پناه برد. او را پس از غسل و کفن در منزلش در محله «کرخ» دفن کردند و به قولی پس از خراب شدن خانه‌اش سیّد مرتضی او را به کاظمین برده و در جوار امام موسی کاظم (ع) دفن کرده و به قول دیگری او را به کربلا برده و در کنار قبر پدرش دفن کردند. در مرگ او مرثیه‌های بسیار گفته‌اند که از همه آنها بهتر، مرثیه‌ی برادرش سیّد مرتضی و شاگردش مهیار دیلمی شاعر شیعی است. [۶]

نمونه اشعارویرایش

ابیاتی از قصیده سیّد مرتضی در سوگ برادرش سیّد رضی:


1- یا للرجال لفجعة جذمت یدی‌و وددت لو ذهبت علیّ برأسی

2- ما زلت أحذر وقعها حتّی أتت‌فحسوتها فی بعض ما أنا حاسی

3- و مطلتها زمنا فلمّا صمّمت‌لم یجدنی مطلی و طول مکاسی

4- لا تنکروا من فیض دمعی عبرةفالدمع غیر مساعد و مواسی

5- للّه عمرک من قصیر طاهرو لربّ عمر طال بالأدناس [۷]


1- ای یاران! داد از این فاجعه‌ی ناگوار که بازوی مرا شکست، کاش جان مرا هم می‌گرفت.

2- پیوسته بیمناک و برحذر بودم، تااینکه در رسید و شرنگ مصیبت در کام من ریخت.

3- چندی التماس کردم و مهلت خواستم، آخر هجوم آورد و به حال زارم ننگریست.

4- مگویید از چه سیلاب اشکش روان نیست؟ اشک را هم‌چون بخت نامساعد سرباری نیست.

5- خدا را بر این عمر کوتاه و تابناک! و چه عمرها که دراز بود و ناپاک.


در سوگ سیّد الشّهداء (ع):


1- کربلا لا زلت کربا و بلاما لقی عندک آل المصطفی

2- کم علی تربک لما صرّعوامن دم سال و من دمع جری

3- کم حصان [۸] الذیل یروی دمعهاخدها عند قتیل بالظلما

4- تمسح الترب علی أعجالهاعن طلا نحر [۹] زمیل بالدما

5- و ضیوف لفلاة قفرةنزلوا فیها علی غیر قری [۱۰]

6- لم یذوقوا الماء حتی اجتمعوابحدی السیف [۱۱] علی ورد الردی [۱۲]

7- تکسف الشمس شموسا منهم‌لا تدانیها ضیاء و علا

8- و تنوش الوحش من أجسادهم‌أرجل السبق و أیمان الندی

9- و وجوه کالمصابیح فمن‌قمر غاب و من نجم هوی

10- غیرتهن اللیالی و غداجائر الحکم علیهن البلا

11- یا رسول اللّه لو عاینتهم‌و هم ما بین قتل و سبا

12- من رمیض یمنع الظلّ و من‌عاطش یسقی أنابیب القنا

13- و مسوق عاثر یسعی به‌خلف محمول علی غیر وطا

14- متعب یشکو أذی السیر علی‌نقب المنسم مهزول المطا

15- لرأت عیناک منهم منظراللحشا شجوا [۱۳] و للعین قذی

16- لیس هذا لرسول اللّه یاامّة الطغیان و الغی جزی

17- غارس لم یأل فی الغرس لهم‌فأذاقوا اهله مرّ الجنا

18- جزروا جزر [۱۴] الاضاحی نسله‌ثم ساقوا أهله سوق الأما

19- معجلات لا یوارین ضحی‌سنن الأوجه أو بیض الطلا

20- هاتفات برسول اللّه فی‌بهر السیر و عثرات الخطا

21- یوم لا کسر حجاب مانع‌بذلة العین و لا ظلّ خبا

22- أدرک الکفر بهم ثاراته‌و أدیل الغی منهم فاشتفی

23- یا قتیلا قوّض الدهر به‌عمد الدین و أعلام الهدی

24- قتلوه بعد علم منهم‌أنه خامس أصحاب العبا

25- و اصریعا عالج الموت بلاشدّ لحیین و لا مدّ ردی

26- غسّلوه بدم الطعن و ماکفنّوه غیر بوغاء الثری

27- مرهقا یدعو و لا غوث له‌بأب بر و جدّ مصطفی

28- و بأم رفع اللّه لهاعلما ما بین نسوان الوری

29- أیّ جدّ و أب یدعوهماجدّ یا جدّ أغثنی یا أبا

30- یا رسول اللّه یا فاطمةیا امیر المؤمنین المرتضی

30- یا رسول اللّه! یا فاطمة! یا امیر المؤمنین المرتضی!

31- کیف لم یستعجل اللّه لهم‌بانقلاب الأرض أو رجم السما

32- لو بسبطی قیصر أو هرقل‌فعلوا فعل یزید ما عدا

33- کم رقاب لبنی فاطمةعرقت بینهم عرق [۱۵] المدی

34- حملوا رأسا یصلّون علی‌جده الأکرم طوعا و إبا

35- یتهادی بینهم لم ینقضواعمم الهام و لا حلوا الحبا

36- میت تبکی له فاطمةو أبوها و علی ذو العلا

37- لو رسول اللّه یحیی بعده‌قعد الیوم علیه للعزی

38- معشر فیهم رسول اللّه و الکاشف الکرب اذا الکرب عری

39- صهره الباذل عنه نفسه‌و حسام اللّه فی یوم الوغی

40- أولّ الناس الی الداعی الذی‌لم یقدّم غیره لما دعا

41- ثم سبطاه الشهیدان فذابحسی السم و هذا بالضبا

42- و علی و ابنه الباقر و الصادق القول و موسی و الرضا

43- و علی و ابوه و ابنه‌و الذی ینتظر القوم غدا

44- یا جبال الأرض عزا و علاو بدور الأرض نورا و سنا

45- جعل الرزه الذی نالکم‌بیننا الوجد طویلا و البکا

46- لا أری حزنکم ینسی و لارزؤکم یسلی و ان طال المدی [۱۶]


1- ای کربلا به خاطر پیش‌آمدهایی که در تو برای آل مصطفی (ع) رخ داد، همیشه با رنج و بلا همراه هستی.

2- چه بسیار کسانی‌که بر خاک تو افتادند و چه خونها و اشکها که بر خاک تو جاری شد.

3- چه بسیار زنهای نقابداری که اشک‌هایشان چهره‌هایشان را شستشو می‌داد در هنگامی‌که کشتگان تشنه‌لب را می‌دیدند.

4- خاکهایی را که بر این گردن‌های بریده آغشته به خون بود، آن بدنها را پوشانده بود.

5- و مهمان‌هایی که بر بیابانی خشک و بی‌آب و علف وارد شده بودند و هیچ پذیرایی برای آنها آماده نبود.

6- آب را نچشیدند تا زمانی‌که همگی جمع شده بودند و همه با آواز شمشیر بر آبشخور مرگ وارد شدند (آب نچشیده از دم شمشیر رانده شدند.)

7- خورشید در مقابل آنان کسوف می‌شد و خورشیدهایی را پوشاند که هرگز از جهت نور و بلندی مرتبت به آنان نمی‌رسید.

9 و 8- کفتارها و حیوانات مرده‌خوار از جسد اینان تناول می‌کردند. (نشان‌دهنده‌ی این است که این بدنها در بیابان مانده بوده است.) وحوش از اجساد آنانی تناول می‌کند که پایشان پای سبقت و جنگاوری و دستانشان دست عطا و سخاوت بوده است و صورتهایی که مانند چراغ فروزان است پس ماه درخشان پنهان شده بود و ستارگان افول کرده بودند.

10- روزگار (شب و روز) را تغییر دادند و فردا حکم بلا و ستم بر آنها جاری می‌شود.

11- ای رسول خدا! اگر آنها را در هنگامی‌که به قتل و اسارت گرفتار شدند می‌دیدی؟ کسانی‌که در برابر حرارت آفتاب سایه و سرپناهی نداشتند و تشنگی آنها را نیزه‌ها سیراب می‌کرد.

13- و اسرایی را که دنبال جنازه‌ها رانده می‌شدند (اسرایی که به دنبال سرهای حمل‌شده و در یک زمین ناهموار و خشن حرکت می‌کردند.)

14- اسرایی خسته و کوفته که از سختی راه و سفر شکایت کرده، در حالی‌که بر شترانی خسته و با پاهای لرزان و پشت مجروح حرکت می‌کردند.

15- (ای رسول خدا!) منظره‌ای را می‌دیدی که با دیدن آن حزنی سنگین تو را فرامی‌گرفت و چشمانت به درد می‌آمد.

16- ای امت سرکش و طغیانگر! پاداش رسول خدا (ص) این نبود.

17- آن‌کسی‌که درخت اسلام را برای شما کاشت و کوتاهی در پرورش درخت نکرد ولی به خاندان او ثمری تلخ را از این درخت چشاندند.

18- خاندان او را به قتل رساندند و سر بریدند مانند سر بریدن قربانیها (نسل او را قصابی کردند) و سپس خاندانش را مانند کنیزان حرکت دادند.

19- آنان را به سرعت حرکت دادند در حالی‌که در این شدت آفتاب و گرما صورت و گردن‌های سفیدشان را نپوشانده بودند.

20- در حالی‌که فریاد می‌زدند و رسول خدا را می‌خواندند در شدت خستگی و پاهای آنان در حال لغزیدن و لرزیدن در حال حرکت بود.

21- روزی‌که نه دریده شدن حجاب مانعی بود از نگاههای مردم به آنها و نه بودن سایه‌ی چادرها برای اینکه از نگاهها محفوظ بمانند.

22- کفر به خونخواهی خود با کشتن آنان رسید و آنان را در ضلالت و گمراهی کمک کرد و شفا و تسکین یافتند.

23- ای کشته‌ای که روزگار با رفتن تو ستونهای دین و پرچم‌های هدایت را نابود و منهدم کرد.

24- او را کشتند بعد از اینکه دانستند او پنجمین فرد از اصحاب کساء است.

25- و آن به خاک‌غلتیده‌ای که شهید شد بدون اینکه کفنی به او بپوشاندند.

26- او را با خون شمشیرها و نیزه‌ها غسل دادند و با خاک نرمی که روی او را پوشانده بود کفن کردند.

27- محاصره‌شده‌ای که می‌خواند، فریاد می‌زد ولی کسی به فریادش نمی‌رسید، نه پدر بزرگوارش و نه جدّ برگزیده‌اش.

28- و نه چنان مادری که خداوند او را بین زنان تمام عالم علم و نشانه‌ای قرار داد و او را بالا برد، و «خیر نساء» معرّفی شد.

29- چه جدّ و چه پدری که او آنها را می‌خواند که ای جدّ من به فریاد من برس و ای پدر من!

31- چگونه خداوند صبر به خرج داد و برای کار گروه کافر عجله نکرد به اینکه زمین را زیرورو کند و یا از آسمان بر آنان سنگ ببارد.

32- اگر فرزند قیصر یا هرقل بود آیا یزید این کار را انجام می‌داد؟!

33- چه بسیار گردن‌های فرزندان فاطمه که قطعه‌قطعه شد و مانند شمشیر که تیز است، صیقل داده شدند. (گوشت‌ها را از استخوان جدا کردند و شمشیر آنان را قطعه‌قطعه کرد به‌گونه‌ای‌که گمان می‌کردی آنان درختی هستند که در زمین خشن روئیده‌اند.)

34- سر او را کسانی حمل کردند که به رسم جدّ بزرگوارش از روی میل شدید نماز می‌خواندند.

36- کشته‌ای که بر او، فاطمه و پدرش و علی صاحب فضیلت، گریه می‌کنند.

37- اگر امروز رسول خدا دوباره زنده شود، برای او (حسین (ع)) عزاداری برپا می‌کند.

38- مکانی که در آن رسول خدا و ملائکه همه گریه سر می‌دهند.

40- اولین کسی‌که به او ظلم شد علی بود.

41- سپس دو فرزند شهیدش که یکی به سم و دیگری با شمشیر به شهادت رسیدند.

42- و علی بن الحسین (زین العابدین) و پسرش امام محمّد باقر (ع) و سپس امام جعفر صادق و امام موسی کاظم و امام رضا (ع).

43- و امام علی نقی و پدرش امام محمد تقی و پسرش امام حسن عسکری (ع) و کسی‌که آیندگان منتظر ظهور او هستند.

44- ای کوههای بلندمرتبه که دارای عظمت و بلندی هستید و ای ماه‌های زمین از نظر نور و روشنایی.

45- خداوند کسانی را برای عزاداری بر شما و گریه‌های طولانی بر شما قرار داد.

46- هرگز حزن شما فراموش نمی‌شود و مصیبت شما تسکین پیدا نمی‌کند اگرچه سالها طول بکشد.


مرثیه‌ی سیّد الشّهداء:


1- هذی المنازل بالغمیم فنادهاو اسکب سخیّ العین بعد جمادها

2- إن کان دین للمعالم فاقضه‌أو مهجة عند الطلول ففادها

3- یاهل تبلّ من الغلیل إلیهم‌اشرافة للرکب فوق نجادها؟!

4- نوی‌ء کمنعطف الحنیة دونه‌سحم الخدود لهنّ إرث رمادها

5- و مناط أطناب و مقعد فتیةتخبو زناد الحیّ غیر زنادها

6- و مجرّ ارسان الجیاد لغلمةسجفوا البیوت بشقرها و ورداها

7- و لقد حبست علی الدیار عصابةمضمومة الایدی إلی أکبادها

8- حسری تجاوب بالبکاء عیونهاو تعطّ بالزفرات فی ابرادها

9- وقفوا بها حتّی کأنّ مطیّهم‌کانت قوائمهنّ من أوتادها

10- ثمّ انثنت و الدمع ماء مزادهاو لواعج الأشجان من أزوادها

11- من کلّ مشتمل حمایل رنّةقطر المدامع من حلیّ نجادها

12- حیتّک بل حیّت طلوعک دیمةیشفی سقیم الربع نفث عهادها

13- و غدت علیک من الخمایل یمنةتستام نافقة علی روّادها

14- هل تطلبون من النواظر بعدکم‌شیئا سوی عبراتها و سهادها؟!

15- لم یبق ذخر للمدامع عنکم‌کلّا و لا عین جری لرقادها

16- شغل الدموع عن الدیار بکأونالبکاء فاطمة علی أولادها

17- لم یخلفوها فی الشهید و قد رأی‌دفع الفرات یزاد عن أورادها

18- أتری درت انّ الحسین طریدةلقنا بنی الطرداء عند ولادها؟!

19- کانت مآتم بالعراق تعدّهاأموّیة بالشام من أعیادها

20- ما راقبت غضب النبیّ و قد غدازرع النبیّ مظنّة لحصادها

21- باعت بصائر دینها بضلالهاو شرت معاطب غیّها برشادها

22- جعلت رسول اللّه من خصمائهافلبئس ما ذخرت لیوم معادها

23- نسل النبیّ علی صعاب مطیّهاو دم النبیّ علی رؤوس صعادها

24- وا لهفتاه لعصبة علوّیةتبعت امّیة بعد عزّ قیادها

25- جعلت عران الذلّ فی آنافهاو علاط وسم الضیم فی أجیادها

26- زعمت بأنّ الدین سوّغ قتلهاأولیس هذا الدین عن أجدادها؟!

27- طلبت تراث الجاهلیّة عندهاو شفت قدیم الغلّ من أحقادها

28- و استأثرت بالأمر عن غیّابهاو قضت بما شاءت علی شهّادها

29- أللّه سابقکم إلی أرواحهاو کسبتم الآثام فی أجسادها

30- إن قوّضت تلک القباب فإنّماخرّت عماد الدین قبل عمادها

31- إنّ الخلافة أصبحت مزویّةعن شعبها ببیاضها و سوادها

32- طمست منابرها علوج امّیةتنزو ذئابهم علی أعوادها

33- هی صفوة اللّه التی أوحی لهاو قضی أوامره إلی أمجادها

34- أخذت بأطراف الفخار فعاذرأن یصبح الثقلان من حسّادها

35- ألزهد و الأحلام فی فتّاکهاو الفتک لو لا اللّه فی زهّادها

36- عصب یقمّط بالنجاد ولیدهاو مهود صبیتها ظهور جیادها

37- تروی مناقب فضلها أعداؤهاأبدا و تسنده إلی أضدادها

38- یا غیرة اللّه اغضبی لنبیّه‌و تزحزحی بالبیض عن أغمادها

39- من عصبة ضاعت دماء محمّدو بنیه بین یزیدها و زیادها

40- صفدات مال اللّه مل‌ء أکفّهاو أکفّ آل اللّه فی أصفادها

41- ضربوا بسیف محمّد أبناءه‌ضرب الغرائب عدن بعد ذیادها

42- قد قلت للرکب الطلاح کأنّهم‌ربد النسور علی ذری أطوادها

43- یحدو بعوج کالحنی أطاعه‌معتاصها فطغی علی منقادها

44- حتّی تخیّل من هباب رقابهاأعناقها فی السیر من أعدادها

45- قف بی و لو لوث الأزار فإنّماهی مهجة علق الجوی بفؤادها

46- بالطفّ حیث غدا مراق دمائهاو مناخ اینقها لیوم جلادها

47- ألفقر من أرواقها و الطیر من‌طرّاقها و الوحش من عوّادها

48- تجری لها حبب الدموع و إنّماحبّ القلوب یکنّ من أمدادها

49- یا یوم عاشوراء کم لک لوعةتترقّص الأحشاء من ایقادها

50- ما عدت إلّا عاد قلبی غلّةحرّی و لو بالغت فی إبرادها

51- مثل السلیم مضیضة آناؤه‌خزر العیون نعوده بعدادها

52- یا جدّ لازالت کتائب حسرةتغشی الضمیر بکرّها و طرادها

53- أبدا علیک و أدمع مسفوحةإن لم یراوحها البکاء یغادها

54- هذا الثناء و ما بلغت و إنّماهی حلبة خلعوا عذار جوادها

55- أ أقول: جادکم الربیع؟ و أنتم‌فی کلّ منزلة ربیع بلادها

56- أم استزید لکم علّا بمدائحی؟!أین الجبال من الربی و وهادها؟!

57- کیف الثناء علی النجوم إذا سمت‌فوق العیون إلی مدی أبعادها؟!

58- أغنی طلوع الشمس عن أوصافهابجلالها و ضیائها و بعادها [۱۷]


1- این سرزمین «غمیم» است: صلا در ده! و سیلاب اشک از دیده روان ساز!

2- گر این حصار بلند را وامی بر دوش است بپرداز و اگر خون دلی در این خاکدان اسیر است، فدا بخش و رها ساز.

3- یا برشو برفراز جهاز شتران و با نظاره‌ی این ویرانه، آبی بر آتش درون بیفشان.

4- خندقی به پیرامون همچون قوس کمان، نزدیکتر گودالی سیاه پر از خاکستر میراث مطبخیان.

5- اینک طناب بند خیمه‌ها و در کنارش منزلگاه جوانمردان، آتش دگران رو به خاموشی است، جز آتش اینان.

6- و این مهاربند، ویژه آن جوانان که با سمند زرد و سرخ خیمه‌ی خود آذین بندند، و دیگران با حلّه‌ی آویزان.

7- بخدا سوگند! با کاروانی بر گرد این دیار از حرکت باز ماندم که دستها بر جگر نهادند.

8- با حسرت و زاری سیلاب اشک بر رخسار روان کرده از سوز دل جامه بر تن دریدند.

9- چندان در این ماتم‌سرا ماندند که گویا پای شتران و استران میخکوب زمین کردند.

10- سپس راه برگرفتند، آبشخور آنان، سیلاب دیدگان، توشه‌ی راهشان غم و اندوهان.

11- هریک جامه‌ی عزا حمایل ساخته، دانه‌های اشک چون مروارید بر حلّه‌ها رخشان.

12- به تهنیت قدومت، بارانی فرو ریزد که توده‌ی خاک را جان بخشد، نرم و هموار.

13- و چون به دشت و هامون بنگری، مرغزاری در نظر آید چون حلّه یمن شاهوار.

14- از این دیدگان که اینک به زیارت آمده‌اند، به جز بی‌خوابی و غمگساری چه می‌جوئید؟

15- دیگر اشکی بر این دیده‌ها نماند، نه بخدا، خواب هم بدان راه نبرد.

16- سرشک ریختن بر یار و دیارم نیست. و بر حال زار فاطمه گریانم که در سوگ فرزندانش اشکبار است.

17- آیا به هنگام ولادتش دانست که زنازادگان سر حسین را بر سر نی خواهند کرد؟!

18- گوئیا فاطمه (س) دانسته است که حسینش به خاک افکنده و به خون کشیده‌ی نیزه‌ی کسانی است که پیامبر اکرم (ص) آن کسان را به هنگام ولادت فاطمه (س) از خود رانده بود. [۱۸]

19- آن روز که عراقیان به سوگ و ماتم نشینند، بنی امیّه در شام با جشن و سرور عید شمارند.

20- بنی امیّه که نونهالان پیغمبر (ص) را درو می‌کردند و از پای می‌افکندند، از خشم پیامبر (ص) پروا نکردند.

21- بینش و هدایت را در برابر سرگشتگی و ضلالت فروختند، رشد و صلاح را وانهاده، نکبت و جهالت خریدند.

22- رسول خدا را خصم خود ساختند و چه بد ذخیره برای روز جزا مهیّا کردند.

23- خاندان پیامبر بر پشت شتران بدخو و سرکش سوار، و خون پیامبر بر ناوک نیزه‌های امویان بود.

24- دردا و اندوهها، که خاندان علی (ع) پس از فرّ و شکوه و فرماندهی بر بنی امیّه، فرمانبر آن ناکسان شدند.

25- مهار ذلّت و خواری در بینی کشیدند و ریسمان اسارت بر گردن نهادند.

26- گفتند: هلاک آل علی دین کردگار است! مگر نه این دین از جدّشان به یادگار است؟

27- بنی امیّه خونهای دوران جاهلیّت را از آل علی (ع) بازخواست و سینه‌های پرکینه را از آتش التهاب، شفا بخشیدند.

28- حقوق غائبین را ویژه‌ی خود ساختند و به دلخواه خود بر حاضرین ستم راندند.

29- خدا، ارواحشان را از معرکه نبرد به عالم بالا برکشید، و شما با تاختن بر اجسادشان فجیع‌ترین جنایات را مرتکب گشتید.

30- آن خیمه‌های علوی سرنگون شد، امّا ستون دین خدا پیش از آنکه ستون خیمه‌ها بیفتد فروریخت.

31- اینک خلافت اسلامی از مسیر خود منحرف است، دیگر به رشد و صلاح امّت امید نتوان برد. (خلافت راستین پیامبر کنار زده شد و هرچه از سیاهی و سپیدی آن بر جای مانده بود بر باد رفت.)

32- بی‌دینان گردن کلفت اموی، منبر و جایگاه خلافت را بردند و یاد آن را از خاطره‌ها محو کردند و گرگان درنده‌ی آنان بر آن منبرها برجستند.

33- خلافت، ویژه برگزیدگان خداست که به آنان الهام بخشید و کفیل دین و آئین ساخت.

34- به تمام افتخارات چنگ یازیده و ویژه‌ی خود ساختند، ملامتی نیست که جن و انس به حسادت برخاستند.

35- پارسائی و بردباری، منش‌گستاخان خونریز، خونریزی و جلادت- اگر از خدایشان بیم نبود- روش زاهدان گوشه‌گیر.

36- خاندانی که نوزادان خود را با یراق جنگ در «قماط» پیچند و به جای گهواره در صدر زین جای دهند.

37- حدیث آزادگی و کمالاتشان بر زبان دشمنان، که همواره از رقیبان روایت کنند.

38- ای خشم خدای! بپاخیز و به خاطر پیامبرش بر دشمنان بتاز، و شمشیر تیز از نیام برکش![۱۹]

39- بتاز بر آن گروهی که خون محمّد و خاندانش را به خاطر یزید و زیاد تباه کرده و بر زمین ریختند.

40- حقوق الهی را چنگ‌چنگ به یغما برند و دست خاندان الهی را در غل و زنجیر کشند.

41- با شمشیر محمّد، در پی آل و تبار او تاخته به هرسو راندند، چونان‌که شتران غریبه را از سر آبگاه برانند.

42- گفتم کاروان خسته و رنجور را که چون عقاب‌های خاکستری بر قلّه‌ی کوهساران روان است.

43- ساربان در پی شترانی می‌دود که از لاغری چون کمان‌اند، سرکش آنها از بیم تازیانه مطیع گشته و او بر کفل دامها می‌نوازد.

44- چنان تند و سریع در اهتزازند که پنداری گردن شتران، پیشاپیش، جدا از تنشان دوان است.

45- گفتم: بایست! گرچه دامنم پرغبار است، دلی در سینه دارم که از فراق یاران در تب‌وتاب است.

46- در این صحرای «طف» که قربانگاه شهیدان و نبردگاه دلیران بود.

47- اینک رواقش خشک و سوزان، پناهنده‌اش مرغان آسمان، زائرش وحش بیابان است.

48- دانه‌های اشکی بر این زمین ریزان است که سوز و گداز عشقش مددکار است.

49- ای عاشورای حسین! شعله‌های جانسوزت تاروپود مرا بسوخت.

50- هرساله به سوز درونم دامن زنی، هرچند به خاموشی آن بکوشم.

51- چون مارگزیده روزگارم تلخ و دردبار و چشمم در تب و تاب است.

52- ای جدّ والاتبار! سپاه غم و حسرت، همواره بر دلم می‌تازد: حمله می‌کند و می‌ستیزد.

53- سیلاب اشکم ریزان است، اگر شبانگاهم دریغ کند، صبحگاهان روان است.

54- این بود ثنا و ستایشم و رسا نیست، بلی هرکسی به میدان تازد، مهار سمند را از کف بگذارد.

55- آیا بگویم: «تربتت سیراب باد»؟ که شما خود باران رحمتید و ابر بهاران.

56- با مدح و ثنایم، ارج و منزلت شما را بیفزایم؟! شما بر قلّه‌ی کوهساران و من در تپّه و هامون!

57- با چه زبان به ستایش اختران خیزم که بر طاق آسمان همطراز کهکشان باشند؟

58- خورشید که با روشنی و جلال می‌دمد، از ستایش ما بی‌نیاز است.


قصیده:


1- صاحت بذودی بغداد فآنسنی‌تقلّبی فی ظهور الخیل و العیر

2- و کلّما هجهجت بی عن منازلهاعارضتها بجنان غیر مذعور

3- أطغی علی قاطنیها غیر مکترث‌و أفعل الفعل فیها غیر مأمور

4- خطب یهدّ دنی بالبعد عن وطنی‌و ما خلقت لغیر السرج و الکور

5- إنّی و إن سامنی ما لا اقاومه‌فقد نجوت و قدحی غیر مقمور

6- عجلان ألبس وجهی کلّ داجیةو البرّ عریان من ظبی و یعفور

7- و ربّ قایلة و الهمّ یتحفنی‌بناظر من نطاف الدمع ممطور

8- خفّض علیک فللأحزان آونةو ما المقیم علی حزن بمعذور

9- فقلت: هیهات فات السمع لائمه‌لا یفهم الحزن إلّا یوم عاشور

10- یوم حدی الظعن فیه بابن فاطمةسنان مطّرد الکعبین مطرور

11- و خرّ للموت لا کفّ تقلّبه‌إلّا بوطی‌ء من الجرد المحاضیر

12- ظمأن سلّی نجیع الطعن غلّته‌عن بارد من عباب الماء مقرور

13- کأنّ بیض المواضی و هی تنهبه‌نار تحکّم فی جسم من النور

14- للّه ملقی علی الرّمضاء عضّ به‌فم الرّدی بین إقدام و تشمیر

15- تحنو علیه الرّبی ظلّا و تستره‌عن النواظر أذیال الأعاصیر

16- تهابه الوحش أن تدنو لمصرعه‌و قد أقام ثلاثا غیر مقبور

17- و مورد غمرات الضرب غرّته‌جرّت إلیه المنایا بالمصادیر

18- و مستطیل علی الازمان یقدرهاجنی الزمان علیها بالمقادیر

19- أغری به ابن زیاد لؤم عنصره‌و سعیه لیزید غیر مشکور

20- وودّ أن یتلافی ما جنت یده‌و کان ذلک کسرا غیر مجبور

21- تسبی بنات رسول اللّه بینهم‌و الدین غضّ المبادی غیر مستور

22- إن یظفر الموت منّا بابن منجبةفطالما عاد ریّان الأظافیر

23- یلقی القنابجبین شان صفحته‌وقع القنابین تضمیخ و تعفیر

24- من بعد ما ردّ أطراف الرّماح به‌قلب فسیح و رأی غیر محصور

25- و النقع یسحب من أذیاله و له‌علی الغزالة جیب غیر مزرور

26- فی فیلق شرق بالبیض تحسبه‌برقا تدلّی علی الآکام و القور

27- بنی أمّیة ما الأسیاف نائمةعن شاهر فی أقاصی الأرض موتور

28- و البارقات تلوّی فی مغامدهاو السابقات تمطّی فی المضامیر

29- إنّی لأرقب یوما لاخفاء له‌عریان یقلق منه کلّ مغرور

30- و للصّوارم ما شاءت مضاربهامن الرّقاب شراب غیر منزور

31- أ کلّ یوم لآل المصطفی قمریهوی بوقع العوالی و المباتیر؟!

32- و کلّ یوم لهم بیضاء صافیةیشوبها الدهر من رنق و تکدیر

33- مغوار قوم یروع الموت من یده‌أمسی و أصبح نهیا للمغاویر

34- و أبیض الوجه مشهور تغطرفه‌مضی بیوم من الأیّام مشهور

35- مالی تعجّبت من همّی و نقرته‌و الحزن جرح بقلبی غیر مسبور

36- بأیّ طرف أری العلیاء إن نضبت‌عینی؟ و لجلجت عنها بالمعاذیر

37- ألقی الزمان بکلم غیر مندمل‌عمر الزمان و قلب غیر مسرور

38- یا جدّ لا زال لی همّ یحرّضنی‌علی الدموع و وجد غیر مقهور

39- و الدمع یخفره عین مؤرّقةخفر الحنیّة عن نزع و توتیر

40- إنّ السلوّ لمحظور علی کبدی‌و ما السلوّ علی قلب بمحظور [۲۰]


1- بغداد، فریادم برکشید که برون شو! و من بر پشت سمند و تکاور، با خاطری آرام.

2- هرچند از این‌سو به آن‌سویم کشاند، با شهامت و جلادت بیشتر در برابر خود یافت.

3- بی‌واهمه بر شهر بغداد بتازم و بی‌محابا آنچه خواهم کنم.

4- فتنه برخاست و آواره‌ی دیارم کرد، مرا آفریدند که بر صدر زین جای گیرم یا جهاز شتران، نه بر بالش نرم در کنار زنان.

5- هرچند از مقابله و دفاع ناتوان ماندم، بدون باخت، از معرکه جان به‌در بردم.

6- با شتاب، در سیاهی شب روی نهان کردم، آنگاه که بیابان از دد و دام عریان گشت.

7- و سوز دل، اشک بر رخسارم می‌بارید. گوینده‌ای گفت:

8- آرام گیر و درد را بر خود هموار کن! زیرا برای اندوه و غم وقت بسیار است.

9- گفتم: هیهات! پندت به موقع نیست، غم و اندوه جز در روز عاشورا به دلم راه نمی‌یابد.

10- روزی‌که در آن پسر فاطمه، با ناوک تیری دو پهلو و تیز آوای رحیل برکشید،

11- و به خاک درغلطید، بی‌پرستار و غمخوار، پرستارش سمّ ستوران، غمخوارش تیغ ساربان.

12- با لب تشنه، نیزه‌ی جان‌ستان در دلش جا گرفت، سوز تشنگی و آرزوی آب گوارا از خاطرش برد.

13- گویا شمشیرهای تیز و برّان که در پیکرش جا می‌گرفت، آتشی بود که بر خرمنی از نور درمی‌گرفت.

14- خدا را. بر ریگزار تفتیده‌ی کربلا، پیکری نگون است که از نیش هیولای مرگ پاره‌پاره و غرق خون است.

15- تپّه‌ها با سایه‌ی خود بر پیکر چاک‌چاکش رحمت آرد و گردباد، جسم عریانش را با دامن محبّت مستور دارد.

16- وحش بیابان حرمت قربانگاهش شناخت، با آنکه سه روز بر خاک افتاده بود، گامی پیش نگذاشت.

17- بسا دریای آرام، که گرداب اجل در پیش دارد و امواج مرگبارش به دنبال است.

18- بسا قهرمانی که بر روزگار می‌بالید و چرخ زمانه به کام مرگش درافکند.

19- زاده‌ی زیاد را ناپاکی حسب بر حسین بیاشفت، تلاش او در استحکام قدرت یزید سپاسی برنینگیخت.

20- خواست جنایت ننگین خود را جبران کند، ولی شکست، قابل ترمیم نبود.

21- دختران رسول را به اسارت بردند، با آنکه نهال دین سرسبز و خرّم بود.

22- اگر غول مرگ نجیب‌زاده‌ای از خاندان ما در ربود، این هیولا، چنگ و دندانش هماره به خون رنگین است.

23- اینک با صفحه‌ی جبین، نیزه دشمن را به جان می‌خرد، که از خاک و خون خضاب بسته.

24- بعد از آنکه، با قلبی آرام و اندیشه‌ی استوار، ناوک سنان را از جبین خود برمی‌تافت.

25- غبار میدان، دامن‌کشان می‌گذرد، گریبان در ماتم خورشید چاک زده.

26- بر گروهی که شمشیرشان در گلو شکسته، گویا برقی بود که برفراز تپّه‌ها درخشید.

27- ای پسران امیّه! تیغ دلاورانی که عزیزانشان در اقصی نقاط زمین به خون طپیدند، به خواب نخواهد رفت.

28- شمشیر در نیام به خود می‌پیچد، سمند تیزگام در میدان تمرین بی‌قرار است.

29- و من به انتظار روزی نشسته‌ام که بی‌پروا درآید و لرزه بر اندام این فریب‌خوردگان افکند.

30- تیغها، هرچند بخواهد بر گردن دشمنان فرود آید و شراب خون بیاشامد.

31- رواست که هر روز از خاندان مصطفی، با ضرب تیغ و سنان، قمری بر زمین افتد؟

32- و هر روز چشمه‌ی زلال آنان با حوادث روزگار، تیره و تار گردد؟

33- جنگجوی قوم که دیو مرگ از چنگالش می‌گریخت، اینک در پنجه‌ی غارتگران اسیر است.

34- سپیدچهره‌ای که با کبر و ناز می‌گذشت، در روز عاشورا دیده از جهان بربست.

35- شما را چه می‌شود که از چهره‌ی غمین و دیدگان فرورفته‌ام درشگفتی؟ جراحت قلبم عمیق گشته و التیام نمی‌گیرد.

36- با کدام چشم سوی معالی و ارجمندی بنگرم که دیدگانم خشک شده، چاره‌پذیر نباشد.

37- با روزگار، با زخمی جانکاه روبرو شوم، تا عمر باقی است، و هم قلبی که خرّم و شادان نیست.

38- یا جدّاه! غم جانکاه و سوز درونم در اختیار نباشد. خواهم آبی از دیدگان بر آتش دل بیفشانم.

39- دیده‌ی بی‌خوابم خیانت کرده از ریزش اشک دریغ دارد، همچون کمان سخت که از اطاعت کماندار سرپیچد.

40- تسلّای خاطر بر دل من حرام است، با آن‌که بر هیچ دلی حرام نباشد.


قصیده:


1- راحل أنت و اللیالی تزول‌مضرّ بک البقاء الطویل

2- لا شجاع یبقی فیعتنق البیض و لا آمل و لا مأمول

3- غایة الناس فی الزّمان فناءو کذا غایة الغصون الذبول

4- إنما المرء للمنیّة مخبوء و للطعن تستجمّ الخیول

5- من مقیل بین الضلوع إلی طول عناء و فی التراب مقیل

6- فهو کالغیم ألفّته جنوب‌یوم دجن و مزّقته قبول

7- عادة للزّمان فی کلّ یوم‌یتنای‌ء خل و تبکی طلول

8- فاللّیالی عون علیک مع البین کما ساعد الذوابل طول

9- ربما وافق الفتی من زمان‌فرح غیره به متبول

10- هی دنیا إن واصلت ذا جفت‌هذا ملالا کأنّها عطبول

11- کلّ باک یبکی علیه و إن‌طال بقاء و الثاکل المثکول

12- و الأمانیّ حسرة و عناءللذی ظنّ إنّها تعلیل

13- ما یبالی الحمام أین ترقّی‌بعدما غالت إبن فاطم غول

14- أیّ یوم أدمی المدامع فیه‌حادث رائع و خطب جلیل

15- یوم عاشور الذی لا أعان الصحب فیه و لا أجار القبیل

16- یا إبن بنت الرّسول ضیّعت‌العهد رجال و المحافظون قلیل

17- ما أطاعوا النبیّ فیک و قد مالت‌أرواحهم إلیک الذحول

18- و أحالوا علی المقادیر فی حربک لو أنّ عذرهم مقبول حربک

19- و إستقالوا من بعد ماأجلبوا فیها أ ألآن أیها المستقیل السیف

20- إنّ أمرا قنّعت من دونه السیف لمن حازه لمرعی و بیل

21- یا حساما فلّت مضاربه الهام و قد فلّه الحسام الصقیل الهام

22- یا جوادا أدمی الجواد من الطعن و ولیّ و نحره مبلول الطععن

23- حجلّ الخیل من دماء الأعادی‌یوم یبدو طعن و تخفی حجول

24- یوم طاحت أیدی السوابق فی النقع‌و فاض الونی و غاض الصهیل

25- أترانی أعیر وجهی صوناو علی وجهه تجول الخیول؟!

26- أترانی ألذّ ماء و لمّایرو من مهجة الأمام الغلیل؟!

27- فبّلته الرّماح و انتضلت فیه‌المنایا و عانقته النّصول

28- و السّبایا علی النجائب تستاق‌و قد نالت الجیوب الذیول

29- من قلوب یدمی بها ناظر الوجدو من أدمع مرآها الهمول

30- قد سلبن القناع عن کلّ وجه‌فیه للصون من قناع بدیل

31- و تنقّبن بالأنامل و الدمع علی کلّ ذی نقاب دلیل الدمع

32- و تشاکین و الشکاة بکاءو تنادین و النداء عویل

33- لا یغبّ الحادی العنیف و لایفترّ عن رنّة العدیل العدیل

34- یا غریب الدیار صبری غریب‌و قتیل الأعداء نومی قتیل

35- بی نزاع یطغی الیک و شوق‌و غرام و زفرة و عویل

36- لیت أنّی ضجیع قبرک أوأن ثراه بمدمعی مطلول

37- لا أغبّ الطفوف فی کلّ یوم‌من طراق الأنواء غیث هطول

38- مطر ناعم و ریح شمال‌و نسیم غضّ و ظلّ ظلیل

39- یا بنی أحمد الی و کم سنانی‌غائب عن طعانه ممطول؟!

40- و جیادی مربوطة و المطایاو مقامی یروع عنه الدخیل؟!

41- کم إلی کم تعلو الطغاةّ! و کم‌یحکم فی کلّ فاضل مفضول؟!

42- قد أذاع الغلیل قلبی و لکن‌غیر بدع أن استطبّ العلیل

43- لیت أنّی أبقی فأمترق النّاس‌و فی الکفّ صارم مسلول

44- و أجرّ القنا لثارات یوم الطفّ‌یستلحق الرّعیل الرّعیل

45- صبغ القلب حبّکم صبغة الشیب‌و شیبی لو لا الرّدی لا یحول

46- أنا مولاکم و إن کنت منکم‌والدی «حیدر» و أمی «البتول»

47- و إذا الناس أدرکوا غایة الفخرشأآهم من قال جدّی الرّسول

48- یفرح الناس بی لأنّی فضل‌و الأنام الذی أراه فضول

49- فهم بین منشد ما اقفّیه‌سرورا و سامع ما أقول

50- لیت شعری من لائمی فی مقال‌ترتضیه خواطر و عقول

51- أترک الشی عاذری فیه کل الناس‌من أجل أن لحانی عذول

52- هو سؤلی إن أسعد اللّه جدیّ‌و معالی الأمور للذمر سول [۲۱]


1- از این سرا کوچ خواهی کرد، روزگار هم نخواهد ماند. دیر زیستن درد بی‌درمانی است.

2- نه دلاوری به‌جا ماند که با شمشیر هم‌آغوش گردد، نه آرزوئی و نه آرزومندی.

3- پایان زندگی- در این جهان- نابودی است، بوستان سبز و خرّم روزی افسرده و هدف تیر و نیزه خواهد بود.

4- آدمیزاده طعمه مرگ است، اسب تازی هم که پرورش جنگی یابد، عاقبت هدف تیر و نیزه خواهد بود.

5- زندگی در شکم مادر، با خواب نوشین شروع شود، بعد از آن درد و رنجی است طولانی تا که در خاک تیره به خواب ابد آرام گیرد.

6- زندگی چون ابر است که باد جنوبش، در روزی آکنده از مه، گرد آورد، و باد صبایش پراکنده سازد.

7- شیوه‌ی روزگار است: دوستان راه سفر گیرند و بازماندگان بر آنها بگریند.

8- گذشت روزان و شبان، فراق و جدائی را تسریع کند، چونانکه گیاه، هرچند بیشتر قد برافرازد، طراوت خود را از دست بدهد.

9- بسا جوانمردی که از روزگار خود خرّم و شادان است، و دگری در تب‌وتاب.

10- دنیاست، اگر با آن سر وصل دارد، با این تخم جفا کارد، چون زیبارویان بی‌وفا.

11- کسی‌که بر فراق عزیزش عزادار و گریان است، فرداست که بر او بگریند و به عزایش نشینند.

12- آرزوها مایه‌ی حسرت و رنج است، نه دلگرمی و امید.

13- غول مرگ را چه باک است که کدامین عزیز را دررباید، بعد از آن‌که پسر فاطمه را درربود.

14- کدامین روز، به خاطر حادثه‌ی هولناک و فاجعه‌ی دردناک، دیده‌ها اشکبار است؟

15- روز عاشورای حسین، که نه دوست وفا کرد، نه میزبان پناه داد.

16- ای پسر فاطمه! عهد کردند و عهد خود شکستند، وفاداران چه اندک‌اند.

17- سفارش رسول را در حق تو زیر پا نهادند و به خونخواهی جاهلیت برخاستند.

18- به رویت شمشیر کشیدند و مقدّرات الهی را بهانه کردند، عذری بدتر از گناه.

19- عذر خواستند و پشیمان گشتند، بعد از آنکه سپاه خود را بسیج کردند این نه هنگام معذرت و پشیمانی است؟

20- کاری که جز با ضرب شمشیر سرانجام نگیرد، فرجامش تلخکامی و نابودی است.

21- ای شمشیر بران که سرها شکستی و عاقبت با تیغ کین سرت را شکستند.

22- ای جوانمردی که با سمند تیزگام به دریای خون تاختی، بازگشتی و گلویت گلگون است.

23- ساق ستوران از خون رنگ شقایق گرفت؛ روزی‌که طعن نیزه آشکار است و سپیدی ساقها در خون پنهان.

24- روزی‌که سمند تیز تک در لای و لجن گرفتار ماند. ضعف و سستی بالا گرفت و شیهه ستوران به پستی گرایید.

25- پنداری صورت خود را نهان سازم، با آنکه با خیل ستور، بر سر و صورت او تاختند؟

26- پنداری شربت آب گوارا باشدم و هنوز سینه دشمن از خون او سیراب نگشته؟

27- نیزه‌ها سینه‌اش را بوسه زدند، تیرها از شوق رخش به پرواز آمدند، ناوک سنانها در آغوشش نشستند.

28- اسیرانش بر شتران سوار گشته، گریبانها تا به دامن چاک زده‌اند.

29- به خاطر آن دلها که دیده عشق بدیدارشان خونچکان و به خاطر آن اشکها که بر رخسارشان روان است.

30- نقاب از چهره‌ی چون آفتابشان کشیدند، تابش آفتاب هم خود نقاب است.

31- با سرانگشت چهره‌ی ماهشان را پنهان نمودند، اشک رخسار هم‌چون حجاب است.

32- شکوه بردند، اما با گریه و زاری، فریاد زدند، ولی با نوحه و شیون.

33- ساربان بدخیم کناری نگیرد. و ناله یتیمان آرام نپذیرد.

34- ای آواره شهر و دیار! صبر و قرارم نماند. ای کشته دشمنان! خواب بر من حرام است.

35- دل بی‌قرارم به سویت پر می‌کشد، با عشق و شعف، با ناله و شور.

36- کاش در کنارت به خاک می‌رفتم، یا تربتت را در چشم می‌انباشتم.

37- همواره مزارت به موسم باران سیراب باد.

38- بارانی نرم و هموار، همراه بادی لطیف و نسیمی خنک و سایه‌ی دایم!

39- ای زادگان احمد! تا چند امروز و فردا کنم و سنان نیزه‌ام از طعن و ضرب محروم.

40- خیل تیزگامم در زیر زین، اشتران باد پیمایم در کمین، تازه وارد از آمادگیم در اندیشه و بیم!

41- تا چند؟ باز هم تا چند، سرکشان و جانیان گردن افرازند؟ و تا چند فرومایگان دون، بر والاگهران ارجمند فرمانروا باشند؟

42- آتش درون تاروپود قلبم را بسوخت، عجبی نیست که دل‌سوخته در پی درمان برآید.

43- کاش زنده مانم و روزی با دوستان برجهم، در کفم شمشیری برنده و آخته.

44- به خونخواهی قربانیان به طف، پیکرشان را با نوک سنان بر خاک کشم. گروه‌گروه به هم پیوندیم.

45- تاروپود قلبم با مهرش زیور بسته چونان موی سپید و سپیدی مو، جز با مرگ درمان نیابد.

46- من رعیتی سر به فرمانم، گرچه از خاندان شمایم. پدرم حیدر است و مادرم زهرای بتول.

47- هرگاه دیگران با مجد و جمال به میدان مفاخرت آیند، گوی سبقت آنراست که گوید: جدّم رسول!

48- همگان از دیدارم خرّم و شادند. چون به فضل و برتریم شناسند. دگران را هرکه بینم زائد و فضول!

49- جمعی با شور و نوا چکامه دلربایم را در بزم ادب بخوانند. برخی دگر به خطابه و سخن‌پردازیم گوش سپارند.

50- کاش می‌دانستم نکوهش گرم کیست؟ یا آنکه اندیشمندان حق‌شناس بر سخنم خرده نگیرند.

51- با هدف و خواسته‌ام وداع گویم که گمنامی بملامتم برخاست؟ با آنکه جهانیان معذورم شناسند؟

52- آری آرزویم همین است. اگر خداوند هم با بخت فیروز قرین سعادت سازد پایگاه برتر، آرزوی خردمندان هوشیار است.

منابعویرایش

پی نوشتویرایش

  1. دایرة المعارف فارسی؛ ج 2، ذیل عباسیان.
  2. یتیمة الدهر؛ ج 3، ص 155.
  3. همانجا.
  4. مناهل الادب العربی؛ ج 1، ص 8.
  5. الدیوان الشریف الرضی؛ ج 1، ص 407.
  6. دایرة المعارف تشیع.
  7. الغدیر؛ ج 4، ص 211.
  8. حصان: کسی‌که محصون است. حصان الذیل: زنهای نقابدار.
  9. طلا نحر: گردن‌های بریده.
  10. قری: تجهیزاتی که میزبان برای مهمان فراهم می‌کند.
  11. حدی السیف: آوازی که شتران را جمع می‌کند.
  12. ورد الردی: هلاکت.
  13. شجواء: استخوانی که در گلو گیر می‌کند.
  14. جزر: قتلگاه.
  15. عرق: از استخوان، گوشت را کاملا جدا کنند. قطعه‌قطعه.
  16. ادب الطف؛ ج 2، ص 206- 208.
  17. این قصیده را شریف رضی به سال 391 و در روز عاشورا سروده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 209- 211. الغدیر؛ ج 4، ص 215- 217.
  18. اشاره به حکم بن ابی العاص پیر کفّار بنی امیّه و پدر مروان بن حکم ملعون که به اتّفاق امّت طردشده‌ی رسول اللّه (ص) بود.
  19. خطاب به حضرت صاحب الامر (عج).
  20. این قصیده را شریف رضی در عاشورای سال 377 هجری در سوگ جدش حسین (ع) سروده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 212- 213. الغدیر؛ ج 4، ص 217- 219.
  21. این قصیده را به سال 387 در سوگ سید الشهداء سروده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 214 و 215. الغدیر؛ ج 4، ص 219- 221.