بهاءالدین خرمشاهی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
نسخهٔ قابل چاپ دیگر پشتیبانی نمی‌شود و ممکن است در زمان رندر کردن با خطا مواجه شوید. لطفاً بوکمارک‌های مرورگر خود را به‌روزرسانی کنید و در عوض از عمبکرد چاپ پیش‌فرض مرورگر خود استفاده کنید.

بهاءالدین خرمشاهی (۱۳۲۴ ه. ش) یکی از شاعران معاصر است.

بهاءالدین خرمشاهی.png
زمینهٔ کاری قرآن پژوه، مترجم، حافظ پژوه و شاعر
زادروز ۱۳۲۴ ه. ش
قزوین
ملیت ایرانی
کتاب‌ها ترجمه‌ی قرآن کریم، «شیطان در بهشت»، «علم در تاریخ»، «هابیل و چند داستان دیگر»، «درد جاودانگی»، «عرفان و فلسفه»و «علم و دین و اندیشه سیاسی در اسلام معاصر»

زندگینامه

بهاءالدین خرمشاهی قرآن پژوه و حافظ پژوه معاصر در سال ۱۳۲۴ ه. ش در قزوین، در خانواده‌ای متوسط‌الحال که خواستار دین و دانش بودند به دنیا آمد. پدرش مرحوم میرزا ابوالقاسم از شاگردان بزرگانی چون شادروانان حکیم ایرجی، آیت‌اللّه ملّاعلی معصومی همدانی و آیت‌اللّه سید‌ابوالحسن رفیعی (استاد امام خمینی در رشته‌ی عرفان و معقول) مردی غریب‌الاجتهاد و نخستین معلم او در علوم قرآنی و اسلامی بود.

وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند و سپس وارد دانشکده‌ی پزشکی شد. امّا در سال ۱۳۴۳ ه. ش از رشته‌ی پزشکی به ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران تغییر رشته داد و در محضر استادانی چون شادروانان آیت‌اللّه ابوالحسن شعرانی و استاد عبدالحمید بدیع‌الزمان کردستانی و نیز بزرگانی چون استاد دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر مهدی محقق و چند تن از بزرگان علم و ادب ایران تحصیل کرد.

در سال ۱۳۵۲ ه. ش از دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران در رشته کتابداری کارشناسی ارشد را به پایان رساند امّا مشغله‌ی تألیف و ترجمه و کارهای قلمی به او مجال ادامه‌ی بیشتر تحصیل دانشگاهی را نداد.

آثار او نزدیک به ۶۰ کتاب و ۱۰۰۰ مقاله است از جمله ترجمه‌ی قرآن کریم همراه با توضیحات و واژه‌نامه در قطع رحلی بزرگ و نه کتاب دیگر قرآن پژوهانه و 12 کتاب درباره‌ی حافظ پژوهی (که سه اثر از آن با همکاری حافظ پژوهان دیگر پدید شده است) و نیز زندگینامه خود نوشت فرهنگی به نام فرار از فلسفه و ...

از ترجمه‌های ایشان می‌توان از: «شیطان در بهشت»، «علم در تاریخ»، «هابیل و چند داستان دیگر»، «درد جاودانگی»، «عرفان و فلسفه»، «علم و دین» و «اندیشه سیاسی در اسلام معاصر» را نام برد.

او از ویراستاران ارشد دائرةالمعارف تشیع و از مشاوران و هم قلمان دانشنامه‌ی دانش‌گستر و صاحب امتیاز موسسه نشر و پژوهش فرزان روز و عضو پیوسته‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی بوده‌است. حسینیه‌ی ارشاد زندگینامه و کتابنامه‌‌ای از او منتشر کرده و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ماه مبارک رمضان ۱۴۲۴ ه. ق/ ۱۳۸۲ ه. ش بزرگداشتی برای او برگزار کرده و رساله‌ای از زندگینامه‌ی او و مصاحبه‌ی بلند و نمونه‌ی شعر و چندین عکس و تصاویر کتاب‌های او را به چاپ رسانده‌است.

اشعار

در سوگ ثار اللّه

شعر ۱

هرکس که دم به جرعه‌ی جام ولا زند باید که بوسه بر دم تیغ بلا زند
غوّاص سر سپرده‌ی دُردانه‌ی بقا بایست غوطه در دل بحر فنا زند
صد گونه رزق هست ولی خون دل خورد آن کس که عشق بر سر خوانش صلا زند
آن‌کس که دید شعشعه‌ی شوکران عشق‌ بر شهد نعمت دو جهان پشت پا زند
کاخی که عشق در دل عاشق بنا نهاد پهلو به طاق کنگره‌ی کبریا زند
دستی که خواست در شکند پایه‌های کفر بایست کوس معرکه‌ی کربلا زند
از امتحان عشق الهی گریز نیست‌ دستانسرای عشق همین یک نوا زند
آل اللّه‌اند آل علی (ع) ای خوش آنکه دست‌ در دامن ولایت آل خدا زند
روشنگر حقیقت ایمان «حسین» بود در جسم روح رفته‌ی دین جان «حسین» بود

شعر ۲

این زرد چهره‌ای که چو عاشق کمر خم است‌ تصویر ماست یا که هلال محرم است
تصویر خنده از لب گل نیز پا کشید امروز روز نوحه و فریاد و ماتم است
ای دل بسوز و خون شو و از دیدگان بریز جان تو نیست سینه که کاشانه‌ی غم است
جان زارتر ز ناله‌ی بیمار جان به لب‌ دل تنگ‌تر ز حوصله‌ی خلق عالم است
اشکی که نرم می‌چکد از رخ پیاپی است‌ خونی که گرم می‌رود از دل دمادم است
ای دیده اشک خیز شو و بی‌نگاه باش «امروز گریه بر همه کاری مقدّم است»
تا درد هست روی به درمان نمی‌کنیم‌ در سینه‌های خسته همین درد مرهم است
خون حسین، گرچه به دامان عشق بود دامان عشق، پاک چو دامان مریم است
آری حسین رونق بازار عشق بود آن سر سپرده سرخوش و سردار عشق بود

شعر ۳

هرجا که رفت دشمن بدکین امان نداد ناچار پا به دایره‌ی لامکان نهاد
رسمی که لب به خنده گشایند و جان دهند او در میان سلسله‌ی عاشقان نهاد
یک نیزه سر بلندتر او از مسیح، گشت‌ پا بر فراز تاک هفت آسمان نهاد
از عرصه‌ی سقیفه جهیدن گرفته بود آن ناوکی که حرمله اندر کمان نهاد
با خون خویش و گرد غم کودکان خویش‌ وز سنگ صبر پایه‌ی دین جاودان نهاد
برقی جهید و ظلمت کفر از جهان زدود مردی رسید و رسم وفا در جهان نهاد
او عهد بسته بود که از خویش بگذرد و آن عهد با خدای خود اندر میان نهاد
از هفت شهر عشق به یک نیمه آن گذشت‌ همچون نسیم از گره هفتخوان گذشت

شعر ۴

راز قضا و شرّ قدر آشکاره نیست‌ در این حریم، عقل بشر هیچ‌کاره نیست
وقتی که پیک حکم ازل می‌رسد ز راه‌ جز آنکه سر به حکم نهی هیچ چاره نیست
دل عمر خویش صرف به اندوه عشق کرد افسوس بهره‌مند ز عمر دوباره نیست
با دست بسته رفت و شنا کرد و وارهید از بحر ژرف عشق که هیچش کناره نیست
یکباره داد جان و جهان را به راه عشق «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
از ماتم وی است گریبان صبح چاک‌ یک جیب نیست کز غم وی پاره‌پاره نیست
آب از برای لشگر خونخوار خصم هست‌ امّا برای تشنه‌لب شیرخواره نیست
آه از دمی که شمر به مقتل نهاد روی‌ ای وهم! دیده بند که جای نظاره نیست
دردا که قلب عالم امکان دریده شد شادی گرفت آخر و غم آفریده شد

شعر ۵

ای کاش آن که کس پی آزار کس نبود صیّاد را به صید حرم دسترس نبود
زندان تن بس است خدایا و تیغ مرگ‌ ای کاش تیغ دیگر و دیگر قفس نبود
در سینه‌ی حسین، ز بس ناله شد گره‌ دیگر مجال آمد و رفت نفس نبود
بسیار بود ناله‌ی جانسوز العطش‌ با کاروان عشق و نیاز جرس نبود
فریاد بود و وحشت و گرما و تشنگی‌ بیداد بود و و لوله و کس به کس نبود
آن پهندشت زلزله از سمّ اسب داشت‌ زان کشته زار هیچ ره پیش و بس نبود
کس بیم دل دریدن یک محتضر نداشت‌ اندیشه‌ای ز ناله‌ی یک ملتمس نبود
سرداد و یار داد و جوان داد و جان‌ در راه دوست این همه ایثار بس نبود
تا دست دوست تیغ رها ز نیام کرد در کربلا قیامت صغری قیام کرد

شعر ۶

ای شهسوار صفدر میدان کربلا ای یکّه تاز صاعقه جولان کربلا
تیغ تو گشت قاطع دعوای کفر و دین‌ فرقان شدی به ساحت دیوان کربلا
خاتم ربود گرچه از انگشتت اهرمن‌ هستی هنوز نیز سلیمان کربلا
از شرم بی‌حیایی دشمن هنوز هم‌ سرخ است لاله‌های بیابان کربلا
رفتی ولی به مسجد الاقصای خویشتن‌ معراج رفته‌ای تو ز دامان کربلا
غیر از سر بریده چه در خوان خویش داشت‌ خوش داشت عشق حرمت مهمان کربلا
خونی که حال در رگ اسلام می‌دود سر می‌زند ز داغ شهیدان کربلا
ساحل شد آشکاره و پایان گرفت موج‌ کشتی نوح زاد ز طوفان کربلا
سرداد سر سپرده‌ای و پا گرفت دین‌ کوتاه شد فسانه و بالا گرفت دین

شعر ۷

ایزد که جان و عشق و صفا آفریده است‌ با تیغ «هست» جیب عدم را دریده است
آزاده مرد عاشق صافی‌تر از حسین‌ در راه عشق و کار محبّت ندیده است
ماهی که کرده نیزه به چشم محاق کفر چون آفتاب تیغ به ظلمت کشیده است
ننگی که قصد دامن اسلام کرده بود از این فرشته همچو هریمن رمیده است
از آن زمان که جسم تو در خون تپیده بود جانهای عاشقان همه در خون تپیده است
هرکس به قدر خویش ز داغت نصیب برد یک داغ هم به لاله‌ی صحرا رسیده است
مجنون شدند و خم همه‌ی بیدهای دشت‌ در خلد نیز قامت طوبی خمیده است
بی‌آشیان پرنده‌ی بیداری غمت‌ در چشم عاشقان تو مسکن گزیده است
ای صد هزار جان گرامی فدای تو هستی برای جدّ تو بود و برای تو

شعر ۸

و هم از حریم کوی تو با چشم تر گذشت‌ از دل خیال داغ تو همچون شرر گذشت
هرچند هر که راستمی از قضا رسید حاشا به حال هیچکسی این قدر گذشت
پشت تو از بلای قضا دم به دم خمید عمر تو در جفای فلک سربه‌سر گذاشت
گاهی به سوگ مادر و گاهی به سوگ جد یک چند هم به ماتم قتل پدر گذشت
در تنگنای عرصه‌ی خونین کربلا کار تو از عیادات حال پسر گذشت
او خنده زد به روی تو خونین بسان گل‌ وقتی به روی دست تو آن طفل درگذشت
در وادی وفا نه کسی چون تو پا گذاشت‌ در عالم صفا نه کس این سان ز سر گذشت
خورشید دوست دیدی و از خود به در شدی‌ عمرت چو عمر کوکب پاک سحر گذشت
ای کوکب هدایت و ای کشتی نجات‌ واجب عزای قتل تو بر کل ممکنات

شعر ۹

زیرا تو نور دیده‌ی زهرای اطهری‌ با صد هزار جان مقدّس برابری
پرورده‌ی کنار رسول مکرّمی‌ آیینه‌ی صفات خداوند اکبری
دست خدا علی بُد و دست علی تویی‌ فخر جهان علی بُد و تو فخر حیدری
ای جسم تو خلاصه‌ی جانهای قدسیان‌ در جسم دین روانی و نفس پیمبری
دامان خویش گرچه ز دنیا کشیده‌ای‌ همچون همای بر سر دین سایه گستری
ظلمت شکاف نور تو تا قلب باختر تنها نه شمع جمعی و خورشید خاوری
پیغمبری به نام نیای تو ختم گشت‌ کردی به خویش نیز تو ختم دلاوری
شاید شرار دوزخ یکسر بیفسرد در پرتو شفاعت تو روز داوری
ای چشمه‌ی حیات نه در خاک رفته‌ای‌ ز افلاک آمدی و به افلاک رفته‌ای

شعر ۱۰

با گریه نقش داغ تو از جان نمی‌رود از لاله رنگ داغ به باران نمی‌رود
با نقد عمر داغ غمت را خریده‌ام‌ سخت آمده‌ست در دل و آسان نمی‌رود
هم سوز ماتم تو و هم شور عشق تو با شیرم اندرون شد و با جان نمی‌رود
آنجا که هست عشق تو جان را چه قیمت است؟ کاین می‌رود ز دست ولی آن نمی‌رود
قربانی‌ای به غیر تو قربانی عظیم‌ با پای شوق خویش به میدان نمی‌رود
غیر از تو ای شهید وفاکیش جورکش‌ هرگز شکار از پی پیکان نمی‌رود
هر خنده بود از لب عالم کشید پا لبخند اشک از لب مژگان نمی‌رود
پایان گرفت عمر شب و گریه‌های شمع‌ وین داستان رنج به پایان نمی‌رود
این داستان هستی و بود و نبود ماست‌ این چیستان عالم و سرّ وجود ماست

شعر ۱۱

جیب وجود در غم قتلت دریده باد عالم به سان خرمن آفت رسیده باد
هر غم که بود در همه عالم به سینه هست‌ هر خون که هست در همه دلها به دیده باد
هر دل که بود سوز تو در آن فسرده گشت‌ هر سر که نیست شور تو در آن بریده باد
دلهای شیعیان همه در خون کشیده شد آن دل که خون نگشت به آتش کشیده باد
هستی به عشق دادی و هستی گرفته‌ای‌ هستی فدای آن همه عشق و عقیده باد
بایست هرکسی برد از فیض عام سهم‌ داغ غم تو قسمت هر آفریده باد
کمتر ز لاله نیست دل عاشقان تو تنها، به غم نشسته و در خون تپیده باد
هستی به سان قطره‌ی اشکی اگر شود بر خاک آستانه پاکت چکیده باد
در نظم عشق، واسطة العقد آدمی‌ در بزم عشق واسطه‌ی فیض عالمی

شعر ۱۲

خاموش «خرّما» که جهان زین فسانه سوخت‌ در خون نشست لاله و بلبل به لانه سوخت
باران اشک اگرچه تکاهل نکرده است‌ هرجا که بود نطفه‌ی گل در جوانه سوخت
برقی جهید از غمش و در دلم نشست‌ شکر خدا که عاقبت این درد، خانه سوخت
در دوره‌ای که قحط وفا بود و قحط عشق‌ شکر خدا که سینه‌ی ما عاشقانه سوخت
ای چشم بی‌نگاه من ای چشمه‌ی امید فیضی! که دل به حسرت یک اشک دانه سوخت
خاموش «خرّما» که دل دردمند دوست‌ بی‌دود ساخت آتشی و بی‌زبانه سوخت
وقتی که سوخت حلق حسین (ع) از شرار تیغ‌ در حیرتم که خانه‌ی هستی چرا نه سوخت
جانانه داد جانی و دین جاودانه ساخت‌ بایست در مصیبت او جاودانه سوخت
تا بود چرخ سفله خطایی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد [۱]

شعر ۱۳

در گرامی داشت خاطره‌ی جاودانه‌ی شهادت زندگی‌آموز و آزادگی‌پرور سرور و سالار شهیدان اسلام و انسانیت و آرمان و اخلاق، حضرت سیدالشهدا، ابی عبداللّه حسین بن علی(ع):


با بغض گرفت غم به دامن سرمان‌ سر کرده هوای نیزه‌ی سرورمان
گشتند قرین محرّم و فروردین‌ از عید شده عزاش واجب‌ترمان


برماست که یاد دوست نیکو داریم‌ دل را نه اسیر رنگ، نه بو داریم
گر سال کهن نو شده از گردش دهر ما تازگی دین خود از او داریم


یک شب اگر او به خواب آید بازم‌ بر هرچه، ز ماه تا به ماهی نازم
قربان نشدم اگر ز وَجْد آنگه جان‌ قربانی راه ذو الجناحش سازم

شعر ۱۴

ترجمه‌ی منظوم بعضی از احادیث آن اباعبدالله(ع)


۱- ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم:


از کتم عدم چو حقگر آزاده شوید حیف است برای باطل آماده شوید
گر روی ز رسم و راه دین گرداندید در کار جهان دست کم، آزاده شوید
از کتم عدم چو حقگر آزاده شوید حیف است برای باطل آماده شوید
گر روی ز رسم و راه دین گرداندید در کار جهان دست کم، آزاده شوید


۲- ان الحیوة عقیدة و جهاد:


این خواب گران، دریغ ارزان نبود بیهوده به سر بردنت آسان نبود
در بحر حیات گوهری چون ایمان‌ یا جهد و جهاد در ره آن نبود


۳- بخشی از وصیت نامه امام حسین(ع) به برادر ناتنی‌اش جناب محمد بن حنفیه (منسوب به نام مادر، که با هم برادر پدری بودند، مانند قمر بنی هاشم):


«... انی لم اخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الإصلاح فی امّة جدّی محمّد صلی اللّه علیه و آله، ارید ان آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی و سیره ابی علی بن ابی طالب علیه السلام ...»:


من نز پی تاج و باج برخاسته‌ام‌ بل، کندن ریشه‌ی ستم خواسته‌ام
اصلاح در امت نیایم احمد با نهی ز منکر، به هم آراسته‌ام

۴- و اعلموا أنّ حوائج الناس الیکم، من نعم اللّه علیکم، فلا تملّوا النعم فتحو نقما:


آرند کسان چو نزدتان حاجت خویش‌ سازید فدای رنجشان راحت خویش
نعمت شمرید، تنگدل زان نشوید کز دست دهید گوهر طاعت خویش [۲]



منابع

پی نوشت

  1. خورشید به نیزه؛ ص ۳۱- ۴۶.
  2. این اشعار طبق دست نوشته استاد خرمشاهی به تاریخ تاسوعای 1423 مطابق با فروردین ۱۳۸۱ سروده شده است.