جوهرى سنندجى
زندگینامه
نامش خسرو بیگ فرزند محمد بیگ و تخلص شعرىاش«جوهرى»است.مؤلف گلزار شاعران کردستان درباره او مىنویسد:
«...مردى نیکونهاد خوب سیرت و شخص درست اعتقاد پاکیزه فطرت که نسلا بعد نسل در خدمت ولات کردستان صاحب مناصب بلند بودهاند.خود نیز در خدمت والى ناکام- خسرو خان-به شغل کتابدارى مفتخر بوده در فن شاعرى از ذوقى سلیم برخوردار و در فصاحت سخن و متانت طبع پایدار...» [۱]
و چون در همین تذکره،در زندگینامه خسرو سنندجى آمده است که وى بین سالهاى 1218 تا 1250 زندگى مىکرده،و ظاهرا مراد از والى ناکام کردستان همین خسرو سنندجى باشد، باید جوهرى سنندجى را-که معاصر و معاشر با او بوده-از شعراى سده سیزدهم هجرى به شمار آورد. [۲]
سبک شعرى
از تنها مرثیه منظومى که از او در دست داریم پیدا است که در سبک عراقى طبعآزمایى مىکرده و از طبع روانى برخوردار بوده است.
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
مسلما جوهرى سنندجى داراى آثار آیینى بسیار بوده و این مطلب را مىتوان از پختگى کلام او در مرثیه عاشورایىاش دریافت،ولى متأسفانه به خاطر عدم دسترسى به آنها نمىتوان از میزان تاثیرگذارىشان سخنى به میان آورد هر چند شاعرانى همانند او در زادگاه خود مشهور بوده و مراثى آنان با اقبال اهالى رو به رو بوده است.
برگزیده آثار عاشورایى
همانگونه که اشارت رفت فقط یک مثمّن ترکیب عاشورایى در چهاربند از او در دست است که آن را عینا نقل مىکنیم:
مثمّن ترکیب عاشورایى
باز این چه شیون است و چه زارى است در جهان؟ کز دیده سپهر بود جوى خون روان باز این چه ماتم است که اندر ظهور او در گریه چشم پیر و به ناله دل جوان باز این چه شورش است و چه ماتم؟ که صبح و شام از مهر و ماه اشک فرو ریزد آسمان باز این چه نوحه و چه فغان و چه ماتم است؟ کز آب چشم چرخ روان رود کهکشان بهر عزاى آل رسول خدا حسین شاه عرب امام عجم نور مشرقین روزى که شد به دهر چنین ظلم آشکار در حیرتم که چرخ چرا ماند پایدار؟ در ماتم حبیب خدا زاده بتول اى سینه آه سر کن و اى دیده خون ببار ریزد فلک ز دیده انجم سرشک خون هر صبحدم ز کینه آن قوم نابکار مهرى که بود رونق افلاک دین ازو شد منکسف به خاک ز بیداد روزگار اى چرخ پرستیزه ز جور تو داد!داد! صحبت چو شام زینب و زین العباد باد! چون نخل قامت شه دین بر زمین افتاد افغان و گریه در فلک هفتمین فتاد از توسن سپهر مه و مهر شد نگون آن ساعتى که شاه شهیدان ز زین فتاد از وحش و طیر و انس صداى فغان و آه برخاست از زمین و به عرش برین فتاد ایام بىسکون شد و افلاک بیقرار چون چشم اهل بیت به سلطان دین فتاد مهر و مه و ستاره همه گشت غرق خون از ذو الجناح گشت چون آن شاه سرنگون اندر عزاى آل نبى آسمان گریست افلاک اشک ریخت زمین و زمان گریست از شورش و فغان عزادار اهل بیت وحش و طیور و ارض و سما انس و جان گریست دید آن شهید را چو فتاده به خاک و خون جبریل با معاشر کرّوبیان گریست بر اهل بیت این ستم از چرخ چون رسید؟ مهر و مه و سپهر و مکین و مکان گریست نبود دلى ز غم که نسوزد درین ملال چشم سپهر کور و زبان هلال لال [۳]
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 334-336.