طرب اصفهانى
میرزا ابو القاسم محمد نصیر | |
---|---|
زادروز | 1276 ه.ق اصفهان |
پدر و مادر | محمد رضا قلى خان شیرازى متخلص به «هما» |
مرگ | 1330 ه.ق اصفهان |
جایگاه خاکسپاری | بقعه امامزاده احمد |
سبک نوشتاری | عراقى و خراسانى |
تخلص | طرب |
زندگینامه
نامش میرزا ابو القاسم محمد نصیر تخلص شعرىاش«طرب»زادگاهش اصفهان و کوچکترین فرزند محمد رضا قلى خان شیرازى متخلص به«هما»است.
در سال 1276 ه.ق در اصفهان به دنیا آمد و به سال 1330 ه.ق در سن 54 سالگى در زادگاهش بدرود حیات گفت و در بقعه امام زاده احمد به خاک سپرده شد.
طرب در خاندانى ادبپرور نشو و نما پیدا کرد.پدرش هماى شیرازى [۱]و برادرانش میرزا محمد حسین«عنقا» [۲]و محى الدین محمد«سها» [۳] از چهرههاى ممتاز شعر و ادب در سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم به شمار مىرفتند.
مرحوم استاد جلال الدین همایى [۴]در مقدمه دیوان طرب نگاشتهاند:
«...طرب در کودکى و اوایل عهد جوانى اکثر اوقات پیش«عنقا»به درس و مشق اشتغال داشته و به دستور و انتخاب او نمونههاى برگزیده نظم و نثر فارسى و عربى شعرا و نویسندگان بزرگ قدیم و معاصر را براى خود مىنوشته و از برمىکرده و دقایق معانى و لطایف و اشارات آن را به خاطر مىسپرده است...دومین برادر بزرگتر«طرب»که از اساتید مسلم شعر و ادب بود...میرزا محمد [۵]است...او نیز در سهم خود از وظایف بزرگترى و تعلیم رموز و دقایق شعر و شاعرى درباره طرب کوتاهى نکرده بود؛مراتب صدق و صفا و مودّت و یگانگى او مخصوصا بعد از وفات«طرب»بروز کرد که در سرپرستى و تربیت و تکفّل معیشت بازماندگان و اولاد صغار او که از آن جمله خود این حقیر است [۶] انصافا پدرى و بزرگوارى فرمود...از جمله یادگارهاى خطوط ایام کودکى(طرب) بخشى است از چهار مقاله عروضى و چند صفحه از اواخر کتاب انیس العشّاق از حسن بن محمد رامى تألیف سنه 826 ق در تشبیهات شاعرانه...طرب در خوشنویسى خط نستعلیق استاد یگانه مسلم عهد خود در اصفهان بود و در این فن از شیوه میر عماد حسنى معروف [۷]و محمد صالح-که بزرگترین خوشنویس عهد شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوى بوده و بهترین یادگار خطش در کتیبههاى مدرسه چهار باغ سلطانى و عمارت چهل ستون و عالى قاپو اصفهان موجود است-پیروى مىنمود...نمونه کتیبهنویسىهاى او در مسجد رکن الملک تخت فولاد و مسجد آخوند ملا محمد حسین کرمانى در محله گلبهار و سراى ملک در بازار شاه اصفهان به یادگار مانده...طرب در خط،ارشد شاگردان میرزا عبد الرحیم [۸]اصفهانى شاعر خوشنویس معروف است که وفاتش على التحقیق بعد از سنه 1308 و به بعض احتمالات در سال 1315 قمرى است... [۹] »
سبک شعرى
«طرب»در غزل از شیوه بانیان نهضت بازگشت ادبى پیروى مىکرد و در سبک عراقى غزل مىسرود ولى بعدها که به قصیدهسرایى روى آورد از شیوه متقدمان در این قالب شعرى بهره مىگرفت و به سبک خراسانى طبعآزمایى مىکرد و در قالب مثنوى به شیوه حکیم ابو القاسم فردوسى شعر مىسروده و در مراثى عاشورایى،سبک محتشم کاشانى را به کار مىگرفت.
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
طرب اصفهانى را باید از ادامه دهندگان شیوه محتشم کاشانى در مرثیهسرایى دانست و هفت بند او که در مراثى سالار شهیدان و واقعه کربلا سروده شده متاثر از دوازدهبند محتشم کاشانى است و به اقتضاى او سخن گفته است.وى از چهرههاى ممتاز شعر آیینى در سده اخیر به شمار مىرود و اشعار مناقبى او در قالبهاى متنوع شعرى در مناقب ائمه اطهار و خاندان عصمت و طهارت-علیهم السلام-خصوصا کریمه اهل بیت حضرت معصومه-سلام اللّه علیها-در شمار آثار ممتاز آیینى به شمار مىرود و رویکرد جدى او به مقولههاى مذهبى و ارزشى در بالندگى نخل برومند شعر آیینى در سده اخیر بىتاثیر نبوده است.
برگزیده آثار عاشورایى
طرب اصفهانى هفتبندى در مرثیه خامس آل عبا دارد که اقتفاگونهاى است از دوازده بند محتشم کاشانى و در زمره آثار منظوم و موفق عاشورایى در سده اخیر به شمار مىرود:
هفت بند عاشورایى
اى دل!به ناله کوش که ماه محرم است | آفاق باژگونه و ایام درهم است | |
شد خواب و خور حرام به سکان روزگار | گویا دوباره نوبت ماه محرم است | |
تنها نه فرشیان به عزایش علم زدند | از این الم،علم به سر عرش اعظم است | |
از دیوسیرت آدمیان بس جفا که دید | آن خسروى که فخر بنى نوع آدم است | |
آوخ که خوار شد به سر رهگذار شام | شاهنشهى که بو البشر از وى مکرم است | |
از بدترین عالمیان بس ستم کشید | شاهى که بهترین همه اهل عالم است | |
ذرّات کن فکان همه در غم نشستهاند | تنها مرا نه دل ز عزایش پر از غم است | |
تنها نه خاکیان که ز غم در عزاى او | در طاق عرش روح الامین جفت ماتم است | |
شد ختم تشنگى به على اکبر حسین | در لعل لب گرفته از آن روى خاتم است | |
انگشت داده همره انگشترى به خصم | شاهى که نقش نامش بر خاتم جم است | |
عیسى صفت چها ز یهودان کوفه دید | آن عیسىیى که حضرت زهراش مریم است | |
آن سر که بود دوش بنى متّکاى او | خاکستر تنور شد اى و اى جان او | |
داد از تو اى سپهر که بیداد کردهاى | باز این چه فتنهاى است که بنیاد کردهاى؟ | |
غمگین نمودهاى تو دل دوستان حق | و آن گاه جان دشمنِشان شاد کردهاى | |
کُشتى شه حجازى و سلطان شام را | در جام،باده تا خط بغداد کردهاى | |
کردى خراب عاقبت از کین مدینه را | پس شام شوم را ز نو آباد کردهاى | |
جاى نگار دست عروس فکار را | رنگین ز خون تارک دامان کردهاى | |
اى سست مهر سخت دل آزار اهل بیت | گاهى به شام و گه با سناباد کردهاى | |
آبى که دادهاى تو بر اطفال تشنهلب | سرچشمهاش ز دشنه فولاد کردهاى | |
اى سرو ذکر قامت اکبر نمودهاى | زین قصه پا به گل قد شمشاد کردهاى | |
آنان که بود صد چو سلیمان غلامِشان | بنیاد عمرشان همه بر باد کردهاى | |
اى تشنهلب!ثواب شهیدت دهند اگر | خردى چو آب از لب او یاد کردهاى | |
حاصل به غیر باد ندارى چو نى(طرب)! | از جور چرخ هرچه تو فریاد کردهاى | |
داد از تو و جفاى تو اى آسمان دون | یکباره زین الم نشدى از چه واژگون | |
چو شد گهِ شهادت سلطان کربلا | افتاد شور و لرزه در ارکان کربلا | |
توفان غم رسید چو بر کشتىِ حسین | خون گریه کرد نوح به توفان کربلا | |
چوگان زلف چون على اکبر ز هم گشود | بس سر چو گو فتاد به میدان کربلا | |
برخاست چون جرس ز پىِ کاروان شام | افغان کودکان ز بیابان کربلا | |
آوخ ز تیر حرمله افتاد از نوا | اصغر که بود بلبل دستان کربلا | |
از خون پاک تازه جوانان هاشمى | شد گلشنى عیان به گلستان کربلا | |
از تندباد حادثۀ دهر اى عجب! | شد سوسنى خموش به بستان کربلا | |
ایوان کربلا شدى اى کاش سرنگون | چون شد شهید خسرو ایوان کربلا | |
چون دیو خاتم از کف او درربود خصم | بنشست بر سریر سلیمان کربلا | |
شیران خشمناک ز زخم سنان و تیر | خفتند هرطرف به نیستان کربلا | |
دردا!ز ریشه کنده شد از تیشه ستم | اکبر که بود سرو خرامان کربلا | |
ناگاه از فراز سنان سنان [۱۰] دون | خورشید سر زدى ز گریبان کربلا | |
آوخ که شد به نیزه همان سر که مصطفى | مىگفت بارهاش که:روحى لَکَ الفِدا | |
از زین چو پشت شاه زمان بر زمین رسید | بگذشت خون ز زین و به عرش برین رسید | |
تا حشر سر به زیر بود آسمان ز شرم | ز آن ظلمها که بر سر سلطان دین رسید | |
چون دایه بود روح الامین آن جناب را | زین داغ تا چه بر دل روح الامین رسید | |
یاسین به دور صفحه امکان قلم کشید | آیات نیز چون به امام مبین رسید | |
خون از زمین رسید به چرخ برین ز کین | چون پیکر امام زمان بر زمین رسید | |
کو آن زبان که شرح دهم تا چه از جفا | بر آل مصطفى ز یزید لعین رسید | |
کو آن زبان که گویمت از ظلم کوفیان | بر عترت رسول چنان و چنین رسید | |
افتاد حور عین ز سر تخت بر زمین | چون این خبر به خلد سوى حورعین رسید | |
هر چند بیش گویمت از جور اشقیا | بر اهل بیت پاک نبى بیش ازین رسید | |
هرگه که از یسار و یمین شه نظر فکند | شمر از یسار و مالک یسر از یمین رسید | |
خوش بود روز قاسم داماد و نوعروس | ناگام شام فرقتشان از کمین رسید | |
مادر مگر نبود که بس ناله سر کند | تا بیندش چه در نفس واپسین رسید | |
آن ظلمها که چرخ به آل رسول کرد | جان رسول تا به قیامت ملول کرد | |
روز ازل بر اهل ولا چو صلا زدند | فال به نام شه کربلا زدند | |
چون پهن گشت خوان شهادت نخست روز | اول به خاندان نبى این صلا زدند | |
کس بر صلاى غم به جز از وى بلى نگفت | روز ازل صلا چو بر اهل ولا زدند | |
کرد آسمان ز بار شهادت ابا و لیک | این قرعه را به طالع آل عبا زدند | |
چون شد لواى تعزیت شاه دین بلند | کرّ و بیان به عرش برین این لوا زدند | |
زینب ز بس که جور و جفا دید و صبر کرد | آتش به جان صبر ازین ماجرا زدند | |
گشتند شیر گیر همه روبهانِ شام | زنجیر ظلم شیر خدا را به پا زدند | |
سیلى و تازیانه بر اطفال بیگناه | شرم از خدا نکرده ز روى جفا زدند | |
پنهان هزار نامه نوشتند عاقبت | بر نى سرِ مطهر او بر ملا زدند | |
در کربلا صلاى بلا دارد چون حسین | مستان عشق نعره قالوا بلى زدند | |
خرگاه آسمان شدى اى کاش واژگون | خرگاه شاه دین چو به کرب و بلا زدند | |
آتش زدند چون به سراپرده حسین | افتاد در زمین و زمان بانگ شور و شین | |
این آتش از کجاست که ما را به جان فتاد | کز شعلهاش شراره به کون و مکان فتاد | |
باز این چه فتنهاى است ندانم که در جهان | از جور آسمان به زمین ناگهان فتاد | |
تنها نسوخت جان من از غم شرارهاش | زین غم شراره بر دل پیر و جوان فتاد | |
در حیرتم چگونه زمین و زمان به پاست؟ | چون بر زمین ز اسب،امامِ زمان فتاد! | |
آوخ از آن دمى که سکینه به اشک و آه | چون طفل اشک از عقب کاروان فتاد | |
خورشید دیگرى ز سنان دیده جلوهگر | زینب چو چشم او به فراز سنان فتاد | |
مىخواست شمع از دل زینب سخن کند | بنگر چگونه آتشش اندر زبان فتاد؟ | |
رخهاى سرختر ز گل،از تاب تشنگى | بر خاک راه،زرد چو برگ خزان فتاد | |
دیر مغان به رتبه فرونتر شد از حرم | آن شاه را گذر چو به دیار مغان فتاد | |
خورشید آسمان نبى چون افول یافت | از شش جهت خروش به هفت آسمان فتاد | |
اى کربلا ز شور تو اشکم رود ز چشم | اى نینوا ز سوز تو سوزم به جان فتاد | |
تنها نه دیدۀ(طرب)از غصّه خون گریست | بنگر که خون ز چشم شفق چرخ چون گریست | |
از یاد تشنگان دل ریشم کباب شد | اى دیده خون ببار اگرت قطع آب شد | |
اى روزگار از ازل این داشتى بنا | کآباد از تو شام و مدینه خراب شد | |
تنها نسوخت جان من از این غم اى عجب | زین غم کباب جانِ همه شیخ و شاب شد | |
باد صبا ز کاکل اکبر گذر نمود | در چین گذشت و چین همه پر مشک ناب شد | |
رنگین نمود گیسوى مشکین به خون عروس | داماد را چو دید کف از خون خضاب شد | |
شد منقلب چو حالت اطفال تشنهلب | ارکان روزگار پر از انقلاب شد | |
چون آفتاب تا به سنان شد سر حسین | زین غم سیاه و تیره رخ آفتاب شد | |
پژمرده دید چون ز عطش روى گلرخان | زینب ز اشک دامن او پرگلاب شد | |
نیلى رخ سکینه ز سیلى شمر شد | گردون کبود جامه و نیلى ثیاب شد | |
در خواب جز دو طفل که مردند از عطش | هرگز شنیدهاى مُتَعطِّش به خواب شد؟ | |
هر کار را حساب بود جز که از یزید | بر اهل بیت ظلم برون از حساب شد | |
داد از جفاى چرخ که بر آل بو تراب | جز آب تیغ،تشنهلبان را نداد آب [۱۱] |
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 463-469.