علیرضا رحیمی عنبران

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علیرضا رحیمی عنبران (١٣٦٥ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

علیرضا رحیمی عنبران
علیرضا رحیمی عنبران.jpg
زادروز آبان ماه ١٣٦٥ه.ش
مشهد
پدر و مادر محمد علی عنبران
حوزه سطح سه حوزه علمیه مشهد

زندگینامه

محمدرضا رحیمی عنبران فرزند محمد علی در آبان ماه 1365 شمسی در مشهد مقدس متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

او کارشناس جامعه شناسی است و با نهادهای هنری فرهنگی چون روزنامه‌ها (خراسان، قدس و همشهری) و صدا و سیمای خراسان رضوی همکاری مستمر داشته است. همچنین مؤسس و مجری انجمن آیینی شعر هشتم نیز بوده است.

وی اجرا و برگزاری شبهای شعر *رسم دعبل* که در حرم مطهر رضوی( بهار سال 1398) را بر عهده داشته است

ایشان به سفارش بنیاد بین المللی فرهنگی هنری امام رضا علیه السلام کتابی تحت عنوان *آه و آهن* با همراهی دکتر هادی منوری گرداوری کرده اند! اشعار این شاعر در مجموعه‌‏های «بهار میثاق»، «چشمه خورشید» و «دختر خورشید و ماه» گردآوری و به چاپ رسیده است. ‏‌‏‏‏‏[۱]

اشعار

تا عاشورا

تا خدا تا قدم آخرتان می‌آیم پشت آن پرچم سرخ سرتان می‌آیم
خاطرم زخمی و آشفته احوال شماست چون نسیم دل سحر است! که دنبال شماست
از دل کوچه این شهر پر از حیرانی می‌دوم تا برسم با تو به این مهمانی
طی این راه بسی سخت ولی باکی نیست جاده پر حادثه خوب است کسی شاکی نیست
در غبار قدم دوست گذر می‌باید راه هموار شود حوصله سر می‌آید
بند این دفترم و لیک جدا می‌گردم در دل حادثه عشق رها می‌گردم
این چه نوریست که در دشت چنین تابیده است کیست اینکه نفسش گرم‌تر از خورشید است
کیست این مرد کز او عطر خدا می‌آید لشگری توبه‌کنان سمت صدا می‌آید
هاتفی گفت که شاه ازلی آمده است همه گفتند حسین بن علی آمده است
پسر فاطمه سرلشکر دین استاده از سخن‌هاش چنین نبض زمین استاده
یکی آن سوی کمین کرده رخش را با سنگ کینه‌هایی است که از خیبر آورده به جنگ
نعره‌ای زد پدرم را پدر او کشته است بزنیدش پسرم را پسر او کشته است
ناگهان از همه سو سوی سرش تیر زدند تا که جا داشت بر او بوسه به شمشیر زدند
بر تن بی‌رمقش نیزه فرو می‌بردند وسط معرکه او را به دل سیر زدند
تا که بر روی زمین از نفس افتاد حسین همه لشکریان نعره تکبیر زدند
نوبت اهل حرم بود و خیمه می‌سوخت فرصت آینه کم بود و خیمه می‌سوخت
به خدا شرح غمت را نتوان بنویسم تو مدد کن المت را نتوان بنویسیم
می‌رسم پای سر تو چه کنم؟ آقا جان علقمه یا کمر تو! چه کنم؟ آقا جان
از غم غربتت ای شاه علم می‌شکند پشت هر واژه بیت‌الغزلم می‌شکند
به یقین کشتی عشقی و اصغر توست وای از آن لحظه ببینم که بلم می‌شکند
دست عباس که بر روی زمین می‌افتد ناخداگاه دل و دست و قلم می‌شکند


گرد گودال نشسته است! زمین پر خون است ابروی یار شکسته است! زمین پر خون است
حضرت عشق به گودال غریب افتاده است ملک‌الموت کنار بدنش جان داده است
چه حساب است همیشه منم آن جا مانده و تو و این کمر تا به فرج تا مانده
می‌زند بانگ زنی بار خدا تنهایم ... گر چه دیر است ولی یاری‌تان می‌آیم

دخیل

زخم تیر از کمان نخواهم خورد و به بادی تکان نخواهم خورد
حرف‌های تو عین برهان است حیله از این و آن نخواهم خورد
مست دریای چشم‌های توأم باده از استکان نخواهم خورد
گر قبولم کنی همین امروز به شب امتحان نخواهم خورد
قوت شب را ندارم اما من از برِ نام نان نخواهم خورد
تا نگیرم برات کرب و بلا من از اینجا تکان نخواهم خورد

منابع

پی نوشت

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏