اسماعیل امینی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
اسماعیل امینی (١٣٤٢ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
اسماعیل امینی | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٢ ه.ش تهران |
زندگینامه
اسماعیل امینی فرزند محمد به سال ١٣٤٢ ه. ش در شهر تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه تهران ادامه داد.
وی از نوجوانی شروع به سرودن شعر نمود و اشعارش در روزنامهها و مجلات به چاپ رسیده است.
امینی در شعر عمدتا کار کلاسیک را ترجیح میدهد و بیشتر تمایل به سرودن غزل و مثنوی دارد.
آثار
تاکنون دو کتاب از امینی یکی بنام «نگاه دیگر» که مجموعه یادداشتهایی درباره تحلیل شعر است و دیگر بنام «گزیده اشعار طنز» به بازار نشر عرضه شده است.
اشعار
عصر عاشورا
آنگاه آسمان به زمین کوچید | غلتید روی خاک تن خورشید | |
تصویرِ ماهِ تشنه در آب افتاد | از شرم و بُهت رود به خود پیچید | |
و آنگه نصیب آب نشیب افتاد | آنجا که ماه تشنه به خون غلتید | |
گهوارهای شکسته، سراسیمه | در آتش محاصره میلرزید | |
آتش دریده چشم، چو گرگی هار | خون از زمینِ تف زده میلیسید | |
آتش نشست و باد به پادافره | خاکی به چشم آب روان پاشید | |
آتش نشست و باد هما وا شد | با مویههای قافلهی تبعید | |
با اخترانِ خاک که میرفتند | همراه نیزهها و سرِ خورشید |
غروبها
از راه میرسند پدرها غروبها | دنیای خانه روشن و زیبا غروبها | |
از راه میرسند، پدرها و خانهها | آغوش میشوند سراپا غروبها | |
از راه میرسند و به آغوش میکشند | با اشتیاق کودک خود را غروبها | |
از راه میرسند و هیاهوی بچههاست | زیباترین ترانهی دنیا غروبها | |
در چشمهای منتظران گرگ و میش عصر | محو است در شکوهِ تماشا غروبها | |
در چشمهای دخترکان شوق دیگریست | شوقِ دوباره دیدنِ بابا غروبها |
بعد از هزار سال همان شوق شعلهور | در چشمهای منتظر ما غروبها | |
بعد از هزار سال من و کودکان شام | تنها نشستهایم همین جا غروبها | |
اینجا پدر خرابهی شام است کوفه نیست | اینجا بیا به دیدنِ ما با غروبها | |
بابا بیا که بر دلمان زخمها زده | دیروز تازیانه و حالا غروبها | |
بابا بیا که بغض مرا وا نکرده است | نه زخم تازیانه نه حتی غروبها | |
دست تو را بهانه گرفتهست بغض من | بابا ز راه میرسد آنک غروبها | |
دست تو را بهانه گرفته که بشکفد | بغضم میانِ دست تو تنها غروبها | |
بابا بیا کنار من و این پیاله آب | که تشنهایم هر دو تو را تا غروبها | |
از جادهها بیایی و رفع عطش کنی | از جادهها بیایی ... اما غروبها | |
بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز | بسیار رفتهاند خدایا غروبها |
بعد از هزار سال همان شوق شعلهور | در چشمهای منتظر ما غروبها | |
بعد از هزار سال من و کودکان شام | تنها نشستهایم همین جا غروبها | |
اینجا پدر خرابهی شام است کوفه نیست | اینجا بیا به دیدنِ ما با غروبها | |
بابا بیا که بر دلمان زخمها زده | دیروز تازیانه و حالا غروبها | |
بابا بیا که بغض مرا وا نکرده است | نه زخم تازیانه نه حتی غروبها | |
دست تو را بهانه گرفتهست بغض من | بابا ز راه میرسد آنک غروبها | |
دست تو را بهانه گرفته که بشکفد | بغضم میانِ دست تو تنها غروبها | |
بابا بیا کنار من و این پیاله آب | که تشنهایم هر دو تو را تا غروبها | |
از جادهها بیایی و رفع عطش کنی | از جادهها بیایی ... اما غروبها | |
بسیار رفتهاند و نیامد پدر هنوز | بسیار رفتهاند خدایا غروبها |
کمکم پیاله موج زد و چشم روشنش | چون لحظههای غربت دریا غروبها | |
خاموش گشت و بر سر سنگی نهاد سر | دختر به یادِ زانوی بابا غروبها |
کمکم پیاله موج زد و چشم روشنش | چون لحظههای غربت دریا غروبها | |
خاموش گشت و بر سر سنگی نهاد سر | دختر به یادِ زانوی بابا غروبها |
بعد از هزار سال هنوز اشک میچکد | از مشک پارهپارهی سقّا غروبها |
منابع