محسن حافظی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
محسن حافظی (١٣٣٥ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
محسن حافظی | |
---|---|
زادروز | ١٣٣٥ ه.ش کاشان |
زندگینامه
محسن حافظی، مدّاح اهل بیت (ع)، فرزند علی اکبر، در سال ١٣٣٥ ه. ش در کاشان متولد شد. وی از کودکی با غم یتیمی مواجه بود و با محرومیت خو گرفت. حافظی دربارهی آغاز شاعری خود میگوید: «در پانزده سالگی، توسلی به امام زمان پیدا کردم، احساس نمودم که میتوانم شعر بگویم و اولین شعرم را برای امام زمان (عج) سرودم که مطلعش این است: «گر قسمتم شود که ببینم لقای توجان را کنم ز شوق فراوان فدای تو» حافظی در انجمنهای ادبی کمتر شرکت میکند.
شعر حافظی بیشتر در زمینهی نوحه، غزل، مرثیه و مدح خاندان پیامبر (ص) است.
آثار
از آثار او میتوان «سرود اشک»، «حدیث عشق»، «منشور عاشورا»، «شعلههای سوزان» و جمعآوری آثار برگزیدهی شاعران در چند مجلد را نام برد. [۱]
اشعار
ای مظهر اراده و امید یا حسین | احیاگر طریقهی توحید یا حسین | |
ای ماه آسمان شهادت، شهید عشق | مهرت بود تجلی امید یا حسین | |
بر سر نهاده افسر سلطانی جهان | هرکس غلام کوی تو گردید یا حسین | |
گوش دلم به محفل عشاق بیقرار | دائم سخن ز وصف تو بشنید یا حسین | |
عالیترین حماسهی تاریخ نهضتت | باشد قیام سرخ تو جاوید یا حسین | |
برگرد ماهروی تو هفتاد و یک شهید | گردیدهاند زهره و ناهید یا حسین | |
در دشت خون چو لاله علی اکبر جوان | پرپر به پیش چشم تو گردید یا حسین | |
گر نقد جان به نرد وفا باختی ولیک | حق جمله خلق را به تو بخشید یا حسین | |
زینب پس از شهادت گلهای پرپرت | داغ تو را به دشت بلا دید یا حسین [۲] |
مهی که چشم همه اختران بود سویش | فروغ پرتو خورشید جلوهی رویش | |
طلایهدار سپاه مجاهدین عباس | که رهروان ره همتاند ره پویش | |
فراز قلهی ایثار با تکاور عشق | نهاد پای که تا سر نهند بر کویش | |
به راه عشق و وفا یکهتاز شطّ فرات | ز جان گذشت و جدا شد ز تن دو بازویش | |
چو بند مشک به دندان گرفت ساقی بزم | بریخت بارش تیر از چهار سو، سویش | |
حماسهساز جهاد فرات میکوشید | به حفظ آب به تن بود تا که نیرویش | |
فروخت هستی و بر تن خرید تیر بلا | به کوی عشق نگر همّت بلا جویش | |
دریغ و درد که یکتاپرست وادی عشق | شد از عمود، دو تا فرق تا به ابرویش | |
کشید آه ز دل باغبان چو دید به خون | کنار علقمه افتاد، سرو دلجویش | |
نشست روی زمین و سر برادر را | نهاد چون سر اکبر به روی زانویش | |
چو عطر فاطمه را در فضا شنید آن دم | به یاد مادر خود کرد همچو گل بویش | |
به ابر خون چو نهان دید ماه را خورشید | خمید قامت او چون هلال ابرویش | |
امیر هر دو جهانیم «حافظی» زان رو | غلام حلقه به گوشیم بر سر کویش [۳] | |
هرکس شنید واقعهی کربلا گریست | تنها نه بر تو دیدهی اهل ولا گریست | |
یک دشت نینوا ز نوای تو شد بلند | بر نالهی غریبی تو نینوا گریست | |
یک آسمان ستاره به یاد تو چشم ما | ای مهر پر فروغ سپهر ولا گریست | |
در سوگ جانگداز تو ای دلنواز خلق | هرکس که شد به دام غمت مبتلا گریست | |
بر طوف شمع روی تو در بزم اشتیاق | پروانه بال و پر زد و سر تا به پا گریست | |
در روضههای خلد برین ختم الانبیا | هم چون علی و فاطمه و مجتبی گریست | |
چهل سال از فراق تو یعقوب کربلا | این یوسف فتاده به دشت بلا گریست [۴] |
مهی که چشم همه اختران بود سویش | فروغ پرتو خورشید جلوهی رویش | |
طلایهدار سپاه مجاهدین عباس | که رهروان ره همتاند ره پویش | |
فراز قلهی ایثار با تکاور عشق | نهاد پای که تا سر نهند بر کویش | |
به راه عشق و وفا یکهتاز شطّ فرات | ز جان گذشت و جدا شد ز تن دو بازویش | |
چو بند مشک به دندان گرفت ساقی بزم | بریخت بارش تیر از چهار سو، سویش | |
حماسهساز جهاد فرات میکوشید | به حفظ آب به تن بود تا که نیرویش | |
فروخت هستی و بر تن خرید تیر بلا | به کوی عشق نگر همّت بلا جویش | |
دریغ و درد که یکتاپرست وادی عشق | شد از عمود، دو تا فرق تا به ابرویش | |
کشید آه ز دل باغبان چو دید به خون | کنار علقمه افتاد، سرو دلجویش | |
نشست روی زمین و سر برادر را | نهاد چون سر اکبر به روی زانویش | |
چو عطر فاطمه را در فضا شنید آن دم | به یاد مادر خود کرد همچو گل بویش | |
به ابر خون چو نهان دید ماه را خورشید | خمید قامت او چون هلال ابرویش | |
امیر هر دو جهانیم «حافظی» زان رو | غلام حلقه به گوشیم بر سر کویش [۵] | |
هرکس شنید واقعهی کربلا گریست | تنها نه بر تو دیدهی اهل ولا گریست | |
یک دشت نینوا ز نوای تو شد بلند | بر نالهی غریبی تو نینوا گریست | |
یک آسمان ستاره به یاد تو چشم ما | ای مهر پر فروغ سپهر ولا گریست | |
در سوگ جانگداز تو ای دلنواز خلق | هرکس که شد به دام غمت مبتلا گریست | |
بر طوف شمع روی تو در بزم اشتیاق | پروانه بال و پر زد و سر تا به پا گریست | |
در روضههای خلد برین ختم الانبیا | هم چون علی و فاطمه و مجتبی گریست | |
چهل سال از فراق تو یعقوب کربلا | این یوسف فتاده به دشت بلا گریست [۶] |