قربان ولیئی

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ آوریل ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۰۱ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''قربان ولیئی،''' فرزند گل‏علی در مهر ماه 1349 در شهر صحنه از توابع کرمانشاه به...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

قربان ولیئی، فرزند گل‏علی در مهر ماه 1349 در شهر صحنه از توابع کرمانشاه به دنیا آمد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.

قربان ولیئی
قربان ولیئی.jpg
زادروز مهر ماه 1349 ه.ش
شهر صحنه از توابع کرمانشاه
پدر و مادر گل‏علی ولیئی
ملیت ایرانی
مدرک تحصیلی کارشناس و کارشناس ارشد و دکترای زبان و ادبیات فارسی







زندگینامه

تحصیلات خود را تا دیپلم تجربی در زادگاهش گذراند. آنگاه در رشته برق فوق دیپلم گرفت، اما کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته زبان و ادبیات فارسی پی گرفت و سپس تحصیلات خود را در همان رشته تا سطح دکترا در دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد. وی هم‌اکنون مدرس دانشگاه زنجان است.

آثار قربان ولیئی

آثار قربان ولیئی عبارتند از: «گزیده ادبیات معاصر شماره 83»، «گفتم به لحظه نام تو را جاودانه شد»، «ترنم داوودی سکوت»، «باید نوشت نام تو را با پرنده‌‏ها»، «با دو چشم دچار یکتایی»، «جوان شدن جاودانگی»، «ضربات ذات» غزل مثنوی عاشورایی و...، دو کتاب «ترنم داوودی سکوت» و «باید نوشت نام تو را با پرنده‌‏ها»، به ترتیب جایزه کتاب سال قلم زرین و کتاب فصل در سال 1388 شدند. ایشان علاوه بر تدریس در دانشگاه در فرهنگسراهای مختلف تهران به تدریس غزلیات حافظ و شرح مثنوی مولوی می‏‌پردازد. ‏‌‏‏‏‏‏‏

اشعار

شاخه‌‏های بی‌برگیم، باغبان ما عشق است در طریقت مرگیم، کاروان ما عشق است
می‏‌رویم و پیدا نیست این طریق را پایان راهیان بی‌خویشیم، راه‌دان ما عشق است
تشنگان شمشیریم، می‌رویم و می‌‏میریم بسملیم و بسم الله، هر تکان ما عشق است
تن، لباس پوسیده، روح، تیغ تفتیده بی‌سریم و می‏‌رقصیم، نوحه‌خوان ما عشق است
حال ما بپرس از موج، می‏‌کشندمان از اوج گر چه بر زمین هستیم، کهکشان ما عشق است
روزی ظریف ما، از جناب جبریل است رزق ما زمینی نیست، آب و نان ما عشق است
گنج بی‌کران با ماست، در جهان نمی‌‏گنجیم خانه در عدم داریم، آشیان ما عشق است
زاهدان بپرهیزید از ترانه عشّاق خشک هیزمانید و بر زبان ما عشق است
پلّه پلّه تا اسرار، تا دقیقه دیدار ما مسافر خویشیم، نردبان ما عشق است


کیست این غلغله در ارض و سما افکنده آفتاب از تپش و تابش او شرمنده
چیست این زمزم از چشم ملائک جاری از چه جبریل چنین است، چنین لرزنده
خبر از صبح قیامت مگر آورده فرات موج در موج خروشان و به خود پیچنده
تیغ‏‌ها، آه که تیغید، نمی‌‏دانستید کیست آن ذات درخشان به خون غلتنده
گردبادی شد و از خاک به افلاک رسید آه ِ هفتاد و دو آیینه دل ِ تابنده
آه ای محشر ِ تا شام ِ ابد گسترده بود از صبح ازل نام ِ تو لرزاننده
روح را شور تو از گور تن آورد برون جان به قربانِِ تو ای زلزله پاینده
از خداوند ندیدیم به جز زیبایی کربلا رمز جلالی ز جمال آکنده


ماه است و آفتابی‌‏ام از مهربانی‏‌اش صد کهکشان فدای دل آسمانی‌‏اش
بی‌دست می‏‌خروشد و دریا کنار اوست ای عشق آتشین، به کجا می‏‌کشانی‌‏اش؟
این چه پیاده‌‏ایست خدایا؟ سواره‏‌ها این خاک مرده زنده شد از جان‌فشانی‌‏اش
از خود عبور کرد و نوشتند رودها با اضطراب، چشم‌های از پهلوانی‌‏اش
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند در اشتیاق دم زدن از زندگانی‌‏اش
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند با خون و اشک، اندکی از بی‌کرانی‌اش
از خود عبور کرد و شنیدند بادها از سمت سروهای پریشان، نشانی‌‏اش
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت: این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی‌‏اش
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است در چشم من، تجلّی رنگین کمانی‌‏اش
چشم مرا به چهره خورشیدی‌‏اش گشود ماه است و آفتابی‌‏ام از مهربانی‌‏اش


چشمه چشمه تشنگی زائران بیاورید نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
مهر و سبحه خاکی است، ای مجاوران غم تشنگی از آن حرم ارمغان بیاورید
تشنگی بیاورید، زندگی بیاورید زائران کعبه‌‏اید، جانِ جان بیاورید
زیر گنبد کبود، قصه‌‏ای چنین نبود کربلا زمین نبود، آسمان بیاورید
سبز سبز سبز سبز، سرخ سرخ سرخ سرخ سرو را نهفته در ارغوان بیاورید
طبعتان اگر شکفت، آشکار و در نهفت شاعران از او سخن در میان بیاورید
اذن پر کشیدن است، حا و سین و یا و نون چار رکن عشق را در اذان بیاورید


تشنه امّا چه تشنه‏‌ای بودند؟ تشنگانی که بر لب رودند
تشنه امّا تمام دریایی موج در موج، اوج شیدایی
چه شرابی به دستشان دادند؟ که رهایی ز هستشان دادند
نیستانی که قبله هستند هر چه هست از سماعشان مستند
نی مگر شرح ماجرا گوید لختی از قصه را به ما گوید
نی که «آری» به نیستی گفته‌‏ست نی که بیداری به خون خفته‌ست
نی که در پرده راز می‌‏گوید قصّه را دلنواز می‌‏گوید
نی که می‌گوید و نمی‌‏گوید نی که می‌موید و نمی‌موید
نی که حزن و فرح به هم دارد شادی او نوای غم دارد
نی که راز بلند بی‌خویشیست شارح هفت بند درویشی‏ست
نی که در بند بند او سوز است نی که طوفان ِ آتش افروز است
نی که از بی‌سری نوا دارد هر چه دارد نی از فنا دارد
نی که گویی لهوف می‏‌خواند روضه‌‏ای بی‌حروف می‌‏خواند
نینوایی نوای نی زیباست که نوای بریدن نی‏‌هاست
نینوایی نوای نی زیباست که هم‌آواز عاشق تنهاست
نینوایی نوای نی زیباست که صدای شکستن دل‏‌هاست
نی به سر برده عهد دیرین را دیده بی‌پرده شور شیرین را
سور و سوزی به کربلا بوده است عشق، روزی به کربلا بوده است
سوز این قصّه را به نی دادند سور این قصّه را به مِی دادند
مستم و لب نهاده‌‏ام بر نی گاه هو هو زنم، گهی هی هی...

منابع

طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 967-970.

پی نوشت