۱۰٬۰۷۲
ویرایش
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
سایههای فردی که نمیمیرد | سایههای فردی که نمیمیرد | ||
افتاده روی دستهای خودش و صدایش را مرتب کوتاه میکند برادر ... برادر ... حالا احساس خوبی | افتاده روی دستهای خودش | ||
و صدایش را مرتب کوتاه میکند | |||
برادر ... برادر ... | |||
حالا احساس خوبی دارد | |||
عروج را باور کرده است | |||
روز برای سفر قشنگ است | |||
و برای ماندن هراسناک | |||
شب بوی پیراهن فرشتهها | |||
دلمه میبندد | |||
و یکی شریان بریده را بند میزند | |||
برادر، برادر است | |||
خط ۷۷: | خط ۹۷: | ||
دختران | دختران تشنه | ||
ماه را دف میزنند | |||
و کعبه ترک میخورد | |||
ماه از تلاطم گل | |||
خیس میشود | |||
و علقمه | |||
باوری است | |||
که به خشکی میرسد | |||
ماه در فرات نمیگنجد | |||
مشک را در خاک میتکاند | |||
تا هیبت چشمهایش | |||
همه را سیراب کند | همه را سیراب کند | ||
خط ۸۸: | خط ۱۲۷: | ||
تپه ورق | تپه ورق میخورد | ||
و دختران کعبه | |||
سیهپوش میشوند | |||
دریا | |||
حقیقتی است | |||
که تشنه میمیرد | |||
نوحه صدای شکستن است | |||
و فریاد، | |||
غرور دامنهداری است در گلو | |||
آتش از ثانیهها میگذرد | |||
و عشق مذاب | |||
تمام زمین را سیراب میکند | |||
علم بر آسمان سلام میکند | |||
و علمدار، با نگاه شکسته | |||
قدم برمیدارد | |||
ماه هنوز چرخ میزند | |||
زمین مبهوت | |||
آسمان کوتاه | |||
و مسجد از صدای علمدار | |||
پر رنگ میشود | |||
کسی لبهای تشنهاش را نوشید | |||
و فرات از خجالت آن | |||
آب، آب شد | |||
خط ۱۰۳: | خط ۱۸۴: | ||
تمام کعبه را دویده | تمام کعبه را دویده است | ||
سرش را به آسمان بلند میکند | |||
هفتاد عشق در آیینه چشمش خفته است | |||
و تمام رسالتش به پایان رسیده است | و تمام رسالتش به پایان رسیده است | ||
خط ۱۱۴: | خط ۲۰۰: | ||
بیسوار | بیسوار میگردد | ||
و خیمهها در آتش | |||
خطبه میخوانند | |||
خط ۱۲۰: | خط ۲۱۰: | ||
'''قمار اشک:''' | '''قمار اشک:''' | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| بسم اللّه میخوانم قنوت دیگر خود را|به پای حضرتت میافکنم امشب سر خود را }} | |||
{{ب| گلی رقصید و سقف آسمان در حیرتم گم شد|کمی از آب و خاک و عشق رستنگاه مردم شد }} | |||
{{ب| من از هنگامه میگفتم که پشت آسمان لرزید|زمین با باوری اندوهگین در دیدهام چرخید }} | |||
من از هنگامه میگفتم که پشت آسمان | {{ب| خدا بر بندگانش عشق میبارد لبی تر کن|جنون سنگ را از خاک باران خورده باور کن }} | ||
خدا بر بندگانش عشق میبارد لبی تر | |||
به باران غزلهای شما آبیتر از | {{ب| به باران غزلهای شما آبیتر از رودم|چه میشد زودتر میآمدم آن روز و میبودم }} | ||
زبان شعله کم میآورد و در وقت گل | |||
به قربانگاه، هفتاد و دو تن خورشید | {{ب| زبان شعله کم میآورد و در وقت گل گفتن|چرا از کعبه برگشتید در هنگامهی رفتن }} | ||
نمیدانم جنون رنگ کبودی داشت یا | |||
شکوه آسمانت را ببار و قسمت ما | {{ب| به قربانگاه، هفتاد و دو تن خورشید آوردی|خدا را هر کسی میدید و میفهمید آوردی }} | ||
چه میخواهی که در خون میکشی مردان دینت | |||
سرافرازی اگر شرط است سر را از زمین | {{ب| نمیدانم جنون رنگ کبودی داشت یا قرمز|فقط میدانم از نسل تو باید گفت یا هرگز }} | ||
هزار اما و پرسش در دهانم نقش | |||
قماری بود و عشقی بود و حالی بود | {{ب| شکوه آسمانت را ببار و قسمت ما کن|امیر عشق با لب تشنگان خود مدارا کن }} | ||
چه خواهشها که با نوش لبی لبریزتر | |||
و لبها از عطش پر بود و آب از ترس | {{ب| چه میخواهی که در خون میکشی مردان دینت را|چرا بر خاکهای تشنه میسایی جبینت را }} | ||
چه ترسی بود من افتاده بودم سرد در | |||
و من افتاده بودم با لبی عطشان به پای | {{ب| سرافرازی اگر شرط است سر را از زمین بردار|خداوندا غبار از چهرهی زیبای دین بردار }} | ||
دهل افتاده بود و من نمیدیدم دهلبان | |||
نگاه ماه بر پیشانی سرخ عَلَم | {{ب| هزار اما و پرسش در دهانم نقش میبندد|بگو رازی که روی استخوانم نقش میبندد }} | ||
عَلَم رقصید و خون عشق جاری تا فرات | |||
دو دست از پیکر عباس پشت علقمه گم | {{ب| قماری بود و عشقی بود و حالی بود میدانم|برای دست و دل شستن مجالی بود میدانم }} | ||
غرور مشک خالی شد ز چشم کودکان آن | |||
یکی گفتا عزادار وفای آب شد | {{ب| چه خواهشها که با نوش لبی لبریزتر میشد|عطشهای ز لب افتاده ناپرهیزتر میشد }} | ||
چنان این دل به روی آسمانم اشک | |||
هوا بارانی عشق است چشم خویش را وا | {{ب| و لبها از عطش پر بود و آب از ترس میلرزید|زمین از این همه دریای خاک اندود میترسید }} | ||
کجا قنداقهی شش ماهه روی دست | |||
صدای عشق خونین کرد این حلقوم زیبا | {{ب| چه ترسی بود من افتاده بودم سرد در بستر|زمین از آسمان هر لحظه میافتاد بالاتر }} | ||
«هوا سرخ است» زیر آسمان میگفت | |||
چه اصغرها ز دستت آب نوشیدند | {{ب| و من افتاده بودم با لبی عطشان به پای تو|که ناپیدا شوم در جزر و مدّ ربّنای تو }} | ||
علی اکبر رجز میخواند دست از خویش شستن | |||
علی اکبر! به لیلای جنون درس وفا | {{ب| دهل افتاده بود و من نمیدیدم دهلبان را|حریم افتاده بود و من نمیدیدم نگهبان را }} | ||
به لبخندی نگاهت را بپوشان چشمها خون | |||
{{ب| نگاه ماه بر پیشانی سرخ عَلَم افتاد|هوا در ابر چرخی خورد و خورشید از قلم افتاد }} | |||
{{ب| عَلَم رقصید و خون عشق جاری تا فرات آمد|و مشکی تشنه لب از چشمهی آب حیات آمد }} | |||
{{ب| دو دست از پیکر عباس پشت علقمه گم شد|فرات آشفتهی آشفته از نفرین مردم شد }} | |||
{{ب| غرور مشک خالی شد ز چشم کودکان آن روز|تمام رودها خشکید زیر آسمان آن روز }} | |||
{{ب| یکی گفتا عزادار وفای آب شد دستی|یکی میگفت ای ماه از کدامین آسمان هستی؟! }} | |||
{{ب| چنان این دل به روی آسمانم اشک میریزد|که دریا از گلوی زخمی یک مشک میریزد }} | |||
{{ب| هوا بارانی عشق است چشم خویش را وا کن|بیا نازکتر از گل! با گلوی خود مدارا کن }} | |||
{{ب| کجا قنداقهی شش ماهه روی دست میرقصد|چه شیری خورده این کودک که مستمست میرقصد }} | |||
{{ب| صدای عشق خونین کرد این حلقوم زیبا را|رها شد از کمان تیری که میبوسید گلها را }} | |||
{{ب| «هوا سرخ است» زیر آسمان میگفت نامردی|«چرا این کودک شش ماهه را با خویش آوردی؟!» }} | |||
{{ب| چه اصغرها ز دستت آب نوشیدند میدانی؟|چه اکبرها که در راه تو کوشیدند میدانی؟ }} | |||
{{ب| علی اکبر رجز میخواند دست از خویش شستن را|دل از خود بریدن را، جنون برنگشتن را }} | |||
{{ب| علی اکبر! به لیلای جنون درس وفا دادی|اگر عاشق نبودی بوسه بر خنجر چرا دادی؟! }} | |||
{{ب| به لبخندی نگاهت را بپوشان چشمها خون شد|شبی لیلا تو را گم کرد و مجنونتر ز مجنون شد <ref>صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص 206- 208.</ref> }} | |||
{{پایان شعر}} | |||
'''دریای احساس''' | '''دریای احساس''' | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| یک ذو الفقار افتاده و حیدر ندارد|این پیشوای کیست مردم سر ندارد }} | |||
{{ب| افتاده روی خاک پیشانی خورشید|افلاک میسوزد اگر سر بر ندارد }} | |||
{{ب| ای آب مهر فاطمه تر کن زمین را|یک خشک لب افتاده و مادر ندارد }} | |||
{{ب| در پیچ و تاب علقمه عباس جاری است|اما دگر دستان آب آور ندارد }} | |||
{{ب| از اسب میافتد زمین، دریای احساس|امّا زمین خشکیده و باور ندارد }} | |||
{{ب| امروز میفهمم غریبی چیست آقا|یک ذو الفقار افتاده و حیدر ندارد }} | |||
{{پایان شعر}} | |||
خط ۱۷۵: | خط ۳۰۲: | ||
اکبر!زیباییت را شروع کن که خدا ایستاده است کاکلت را رها کن که بادها به سوی گیسوان تو میوزد اکبر! زیباییت را خدا میداند و من زیبا، زیبا، زیبا چه با شکوه شدهای که لیلا برای دیدنت | اکبر! | ||
چشم | |||
زیباییت را شروع کن | |||
که خدا ایستاده است | |||
کاکلت را رها کن | |||
که بادها به سوی گیسوان تو میوزد | |||
اکبر! | |||
زیباییت را خدا میداند | |||
و من | |||
زیبا، زیبا، زیبا | |||
چه با شکوه شدهای | |||
که لیلا برای دیدنت | |||
چشم میسوزاند | |||
بالا بلند | |||
از کدام آسمانی | |||
که زمین را | |||
بیقرار کردهای | |||
اکبر! | |||
نگاهت را بچرخ | |||
که منظومههای خشک | |||
مبهوت ماندهاند | |||
یالهای اسبش را | |||
به باد میدهد | |||
و لیلا در گیسوان پریشان | |||
گم میشود | |||
زیبایی در غبار میپیچد | |||
و خنجرها | |||
بوسههای هراسان را | |||
تکرار میکنند | |||
زیبایی رنگ میگیرد | |||
و خاک زیبا میشود <ref>رستاخیز لالهها؛ ص 148- 154.</ref> | |||
ویرایش