صفى اصفهانى: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۴٬۹۶۳ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۹ اوت ۲۰۱۹
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۶: خط ۴۶:
|امضا                  =
|امضا                  =
}}
}}
'''صفی اصفهانی''' (زاده 1251 در اصفهان- درگذشته 1316 ه.ق در تهران) عارف و شاعر قرن سیزدهم و چهاردهم هجری بود.


==زندگینامه==
==زندگینامه==


نامش میرزا حسن ملقب به صفى على شاه،متخلص به(صفى)و زادگاهش اصفهان،از عرفا و شعراى صوفى مشرب سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم هجرى است.
نامش میرزا حسن ملقب به «صفى على شاه» و متخلص به «صفى»، عارف مشهور و مؤسس سلسله‌ی صفی علیشاهی و قطب سلسله‌ی نعمت اللهی و از فضلا و علمای متصوفه‌ی تهران بود. او مردى ادیب و شاعرى سخن‌سنج بود و در نظم انواع شعر توانا و استاد بود. پدرش از بازرگانان بود و در کودکى به اتفاق پدر به یزد رفت و تا سن بیست سالگى در آن شهر زیست و به کسب دانش پرداخت و باعرفان و صاحبدلان درآمیخت. میرزا حسن پس از آموختن مبادی علوم به شیراز، کرمان، یزد، مشهد و سپس به هند و حجاز مسافرت‌هایی کرد، و بالاخره به تهران آمد، و در آن جا اقامت گزید. بعدها یکی از خواص مریدان وی قطعه زمینی در محله‌ی شاه آباد به وی تقدیم نمود و او در آن‌جا خانقاهی وسیع بنا نهاد و مدت هشت سال در آن جا به سر برد و پس از 65 سال وفات یافت و در خانقاه خویش مدفون گردید.


مولف سخنوران نامى معاصر ایران در شرح احوال وى آورده است:
== آثار ==
صفی علی شاه مردی دانا و سخن‌سنج و نیک محضر و خوش صحبت بود و طبعی -که بیشتر به قالب مثنوى و در سبک عراقی متمایل بوده- روان و منطقی استوار داشته است. آثار منظوم وى به سبب احاطه‌اى که به مقولات عرفانى حکمى و سلوکى داشته سرشار از مفاهیم بلند عرفانى و معرفتى است.


«...پدرش از بازرگانان بود و در کودکى به اتفاق پدر به یزد رفت و تا سن بیست سالگى در آن شهر بزیست و به کسب دانش پرداخت و باعرفان و صاحبدلان درآمیخت.حاج میرزا حسن پس از فراغت از تحصیل به سیر و سیاحت پرداخت و به هندوستان و حجاز سفر کرد و بیشتر با مشایخ اهل طریقت آن دیار در آمیزش بود.از آن پس سفرهایى به نقاط ایران کرد تا سرانجام به شیراز رفت و به صفى على شاه ملقب گردید.پس از آن به تهران آمد و رحل اقامت افکند تا آن‌که در بیست و چهارم ذیقعده سال 1316 قمرى بدرود حیات گفت.قبرش در خانقاهى است که مریدانش در خیابان صفى على شاه ساخته‌اند.
آثار صفی علیشاه از این قرار است: «زبدة الاسرار<ref>در این منظومه عاشورایى -که در بیان و اسرار شهادت و تطبیق با سلوک الی اللّه سروده شده است- حادثه عاشورا را از بعد عرفانى و معرفتى مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و با قرائت عرفانى از فرهنگ عاشورا، آغازگر حرکتى نو در قلمرو شعر عاشورا به شمار مى‌رود.  


صفى على شاه مردى ادیب و شاعرى سخن‌سنج بود و در نظم انواع شعر توانا و استاد بود.
صفی این مثنوی را در سفر به هندوستان سروده است.</ref>»، «مثنوی بحر الحقایق»، «عرفان الحق»، «میزان العرفه» «دیوان اشعار» و «تفسیر منظوم قرآن<ref>که در حقیقت بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اثر او به شمار مى‌رود.</ref>».


از تألیفات اوست:1.زبدة الاسرار 2.عرفان الحق 3.بحر الحقایق 4.میزان المعرفة 5.تفسیر منظوم قرآن <ref>که در حقیقت بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اثر او به شمار مى‌رود.</ref> 6.دیوان اشعار...»
===برگزیده اشعار<ref>از منظومه عرفانى زبدة الاسرار</ref>===


==سبک شعرى==


طبع صفى اصفهانى بیشتر به قالب مثنوى متمایل بوده و آثار منظوم خود را در سبک عراقى سامان داده است. <ref>سخنوران نامى معاصر ایران،سید محمد باقر برقعى،(نشر خرم،قم 1373)،ج 4،ص 2343.</ref> آثار منظوم وى به سبب احاطه‌اى که به مقولات عرفانى حکمى و سلوکى داشته سرشار از مفاهیم بلند عرفانى و معرفتى است.
'''در شهادت حضرت على اصغر(ع)'''{{شعر}}
 
===دامنه تاثیر آثار عاشورایى صفى اصفهانى===
 
صفى اصفهانى در منظومه عاشورایى زبدة الاسرار خود این حادثه خون‌نگار را از بعد عرفانى و معرفتى مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و با قرائت عرفانى از فرهنگ عاشورا، آغازگر حرکتى نو در قلمرو شعر عاشورا به شمار مى‌رود.هر چند پیش از او نیز تنى چند از عرفاى شاعر در این زمینه آثارى به دست داده‌اند،ولى منظومه مستقلى همانند او در تبیین عرفانى این حرکت الهى نیافریده‌اند و عمان سامانى که شهرت بلا منازع خود را مرهون منظومه عاشورایى‌اش موسوم به گنجینة الاسرار است با تأثیرپذیرى از منظومه زبدة الاسرار سروده.صفى اصفهانى به آفرینش این اثر ماندگار در همان وزن عروضى توفیق یافته و به خاطر جاذبه‌هاى بیانى خود گوى‌سبقت را از او ربوده است.
 
==برگزیده آثار عاشورایى==
 
از منظومه عرفانى زبدة الاسرار او ابیات منتجى از قسمت‌هاى مختلف آن را مرور مى‌کنیم:
 
 
===در شهادت حضرت على اصغر(ع)===
{{شعر}}
{{ب| بانگ زد کاى ساقى بزم الست | شیرخوار از کودکى شد مى‌پرست }}
{{ب| بانگ زد کاى ساقى بزم الست | شیرخوار از کودکى شد مى‌پرست }}


خط ۱۰۶: خط ۹۵:
{{ب| گر ندارم گردن شمشیر جو | تیر عشقت را سپر سازم گلو <ref>همان، ص 49 و 50.</ref> }}  
{{ب| گر ندارم گردن شمشیر جو | تیر عشقت را سپر سازم گلو <ref>همان، ص 49 و 50.</ref> }}  
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


{{شعر}}
{{شعر}}
خط ۲۲۵: خط ۲۱۲:
{{ب| شرع بازان حرز جان قرآن کنند|تیر پس بر صاحب قرآن زنند <ref>همان؛ ص 68- 79 گزینش اشعار.</ref> }}
{{ب| شرع بازان حرز جان قرآن کنند|تیر پس بر صاحب قرآن زنند <ref>همان؛ ص 68- 79 گزینش اشعار.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> شاه عشق آن مالک الملک فقط</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کرد در میدان قیام اندر وسط </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در رکابش انبیا حاضر همه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر جمال لم یزل ناظر همه </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> او چو شمع و انبیا پروانه‌اش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">پیش شمعش جان به کف پروانه‌وش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا نماند غیر حق دمساز حق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بانگ «هل من ناصری» شد راز حق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کیست کایندم دم ز منصوری زند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ناصر بالذّات را یاری کند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اندرین دشت بلا حق جو شود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">او همه حق گردد و حق او شود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> در ره عشقم فنا گردد کنون‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مالک ملک بقا گردد کنون </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> قطره را بگذارد و عُمّان شود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جان دهد بهر خدا جانان شود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون نوای «قَبل موتو ان تموت»</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد بلند از نای «حیّ لا یَمُوت» </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بود طفلی شیرخوار اندر حرم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کآفرینش را پدر بُد در کرم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خورده از پستان فضل آن پسر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شیر رحمت، طفل جان بو البشر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گرچه خوانند اهل عالم اصغرش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">من ندانم جز ولیّ اکبرش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر امید جان‌نثاری آن زمان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خویش را افکند از مهد امان </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دست از قنداق جان بیرون کشید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بندهای بسته را برهم درید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آری آری شیر حق است ای ولد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آنکه در گهواره اژدرها درد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بانگ برزد کای غریب بینوا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نیستی بی‌کس هنوز این سو بیا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مانده باقی بین ز اصحاب کرم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شیرخوار خسته جانی در حرم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بانگ زد کای ساقی بزم الست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شیرخوار از کودکی شد می‌پرست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شیرخوار عشق از امداد پیر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد ز بوی باده مست و شیرگیر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شیرخوارم گرچه من شیر حقم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زهره شیران بدّرد ابلقم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شیرخوارم لیک شیرم مست شد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چرخ در میدان عزمم پست شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> صید معنی شد شکار پنجه‌ام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هین بیا کز زخم هجران رنجه‌ام </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> عزم کوی دوست چون داری بیا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ارمغانی بر به درگاه خدا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> قابل شاه ارمغان کوچک است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کو به قیمت بیش و در وزن اندک است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نزد شاهان تحفه اندک‌تر خوشست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">که توان بگرفت نه پیش شه به دست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ارمغان این لؤلؤ شهوار بر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نزد خسرو زر دست افشار بر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شاهباز وحدتم من در نشست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عیب نبود شاهم ار گیرد به دست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نیست دست از بهر دفع دشمنت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دست آن دارم که گیرم دامنت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر که نتوانم به میدان تاختن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سوی میدان جان توانم باختن </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر ندارم گردن شمشیر جو</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تیر عشقت را سپر سازم گلو </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون شنید از گوش غیبی بی‌صدا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خالق اصوات بانگ آشنا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> عشق بر پیغام اصغر شد سروش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آمد آواز علی شه را به گوش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تاخت سوی خیمه‌گه بار دگر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا از آن صاحب صدا جوید اثر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دید کاصغر کرده عزم آن دیار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گشته از خرگاه هستی دست و بار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> برگرفتش جیب و عزم راه کرد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">روی همّت سوی قربانگاه کرد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بند بر تفصیل نبود کار عشق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا چه کرد آن شاه در بازار عشق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هرچه بودش پاک با حق تاخت زد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مهره‌ها را بر دو حرف از باخت زد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون به میدان بر سر دست پدر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آیت کبرای حق شد جلوه‌گر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جان نمرود شقی گفتی هله‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بود در جسم پلید حرمله </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تیر او چون کفر او بالا گرفت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در گلوی حق نژادی جا گرفت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شرع بازان حرز جان قرآن کنند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تیر پس بر صاحب قرآن زنند <ref>همان؛ ص 68- 79 گزینش اشعار.</ref> </span>
|}


===در شهادت حضرت عباس(ع)===


{{شعر}}
'''در شهادت حضرت عباس (ع)'''{{شعر}}
{{ب| قبله‌ی اهل وفا شمشیر حق‌|فارس میدان قدرت شیر حق }}
{{ب| قبله‌ی اهل وفا شمشیر حق‌|فارس میدان قدرت شیر حق }}


خط ۴۳۸: خط ۵۸۹:
{{ب| دید در صحرای وحدت واردش‌|متصل با ذات پاک واحدش <ref>همان؛ ص 154- 162 گزینش اشعار.</ref> }}
{{ب| دید در صحرای وحدت واردش‌|متصل با ذات پاک واحدش <ref>همان؛ ص 154- 162 گزینش اشعار.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> چون علی اکبر شهید کربلا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نور چشم انبیا و اولیا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دید کآن سلطان اقلیم وجود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خالق جان مالک غیب و شهود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مانده همچون ذات خود فرد و وحید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جمله اصحابش ز تیغ کین شهید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شاه را چون دید تنها آن جناب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ترک هستی کرد و آمد نزد باب </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت کای سلطان ملک جان و دین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">واصلان را منزل حقّ الیقین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> برق عشقت سوخت یک جا خرمنم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سالک راه فنایت، نک منم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هرکه در راه تو سر داد آن ولی است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ترک سر کردن کنون کار علی است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> من علیّم در تو لیکن دانیم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">فانیم گر لایق آن دانیم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آمدم تا از تو گیرم رخصتی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خضر راه عشق اینک همّتی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت شاهش کای دُرّ دریای عشق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مظهر حسن، آیت کبرای عشق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رو که هستم من به دل دمساز تو</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا به منزل همدم و همراز تو </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون علی اکبر به تأیید پدر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سوی میدان فنا شد ره سپر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون سراج معرفت وهّاج شد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مصطفایی جانب معراج شد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جبرئیل عقل تا میدان عشق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در رکاب آن مه کنعان عشق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون به میدان دست بر شمشیر زد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تیغ لا بر فرق غیر پیر زد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ذات باقی نیست یعنی جز حسین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عین نفی‌اند این تمام و نفی عین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جبرئیل عقل از رفتار ماند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خانه خالی، غیر رفت و یار ماند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شمس میدان تاب وحدت برفروخت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">پرده‌های عقل و کثرت را بسوخت  </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گرم شد ز آن جلوه جان آن جناب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در قتال خصم هی زد بر عقاب </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> وصف توحیدش چو در دل رخ نمود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هیکلی را دید کافرون دیده بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سرّ لو کشف الغطا شد منجلی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دید راز آن علی را این علی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چیست لو کشف الغطا توحید عین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هیکل توحید نبود جز حسین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شد چو بر وی کشف اسرار وجود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دید در دار وجود اندر شهود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جز حسین بن علی دیّار نیست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">اوست فرد و هیچ با او یار نیست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ذات عالی اوست باقی جمله پست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نیست با او هیچ و او در جمله هست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> عالم اسماء چو شد بر وی عیان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ماند باقی یک تعیّن بس گران </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت زین روی زاده‌ی شاه شهید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">این تعیّن را به جان ثقل الحدید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هرچه نوشید از کف ساقی شراب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تشنه‌تر گردید و شد جویای آب </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> لاجرم مستسقی جامی ز شاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گشت و از میدان شد اندر خیمه‌گاه </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کای پدر از تشنگی جانم گداخت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بنده را شاید از جامی نواخت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گرچه ز اقسام تعیّن رسته‌ام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کرده سنگینی آهن خسته‌ام </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زین تعیّن ساز جانم را خلاص‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا شوم مطلق ز قید عام و خاص </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون علی در ذات عالی شد فنا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زان فنا شد مالک ملک بقا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس دهانش را به خاتم مُهر کرد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا نگردد فاش راز اهل درد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هرکه را اسرار حق آموختند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مُهر کردند و دهانش دوختند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون علی در ذات شاه ذوالعلی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد فنا اندر فنا اندر فنا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> سوی میدان شد روان بهر ستیز</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جسم خود را کرد وقف تیغ تیز </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن ز حق بیگانگان بد پسند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">که اهل شرع و قاری قرآن بُدند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بهر قتل حق ز هر سو تاختند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کین حق را ظاهر از دل ساختند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جسم حق چو از کینه‌ی اهل هلاک‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گشت از شمشیر و خنجر چاک‌چاک </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شد سوی افلاک وحدت رهسپر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">برد از میدان کثراتش بدر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون حسین آواز ادرک یا ابا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زو شنید آمد به میدان دغا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دید نبود در جهان از وی اثر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گشت هرسو در سراغش رهسپر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> زد صدا او را به آواز جلی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کت نبینم در کجایی یا علی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت ای شه در بیابان فنا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نیستم دیگر مکان و حدّ و جا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از مکان و لا مکان بیرون شدم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عین ذات حضرت بی‌چون شدم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون علی را اندرین کثرت نیافت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هشت کثرت را و در وحدت شتافت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دید در صحرای وحدت واردش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">متصل با ذات پاک واحدش <ref>همان؛ ص 154- 162 گزینش اشعار.</ref> </span>
|}




خط ۵۴۵: خط ۸۸۹:
{{ب| آن اسیری زین شهادت بس سر است‌|در اسیری تو حق پیداتر است <ref>همان؛ ص 34- 53.</ref> }}
{{ب| آن اسیری زین شهادت بس سر است‌|در اسیری تو حق پیداتر است <ref>همان؛ ص 34- 53.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{| class="" style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> چون که شاه عشق را در کربلا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عشق زد در دشت جانبازی صدا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ظهر عاشورا در آن صحرای کین‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دید خود را بی‌کس و یار و معین </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ذوالجلال فرد با تیغ و سلاح‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هشت پا را در رکاب ذوالجناح </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> عزم میدان کرد چون حلّال عشق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زینب از پی با زبان حال عشق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت کای لب تشنه‌ی بحر وصال‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بعد ازینت در کجا بینم جمال </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت بیرون از مکان و لا مکان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چون شدی یابی ز دیدارم نشان </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هان برو زینب که خواهی شد اسیر</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هست جانت زین اسیری ناگزیر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> حق تو را بهر اسیری فرد کرد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گرچه گردونی اسیر گرد کرد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> روی گردون را اگر گیرد غبار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کی توان انداخت گردون را ز کار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بحر توحیدی تو، گر پر شد کفت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سوخت کف‌ها خواهد از موج و تفت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> حق تو را خواهد اسیر از بهر آن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">که نماید خاکیان را امتحان </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> از اسیری تو حق را حکمتی است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">سرّ حق را در اسیری شوکتی است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> حق تو را خواهد اسیر سلسله‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از رضای حق مکن خواهر گله </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون اسیرت خواست حق، چالاک شو</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زیر بار امرِ حق بی‌باک رو </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گنج توحیدی تو، از ویران مرنج‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ز آنکه در ویرانه باشد جای گنج </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> امر حق زنجیر و جان تو اسد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هست تا باشد ترا جان در جسد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون به زنجیر اوفتادی شاد باش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بند را همدست با سجّاد باش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> باش هم زنجیر با او در سلوک‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هم مطیع امر آن رأس الملوک </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هر دو زنجیر بلا را قابلید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زانکه از یک دوده و یک حاصلید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نک ز میدان بانگ طبل جنگ خاست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">رو که رفتم فتح و نصرت با خداست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> حق مرا زد بانگ حالی ز ارجعی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کی نیوشد راز حق را مدعی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هین برو زینب که عصر آمد به پیش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">صبح خویشی، شام خویشی، عصر خویش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جمله صحبت در اسیری عصر باد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عصرها را همّت ذوالنصر باد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رو یتیمان مرا غمخوار باش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در بلا و در شداید یار باش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رو که هستم من بهر جا همرهت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آگهم از حال قلب آگهت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون شوی بر ناقه‌ی عریان سوار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دربه‌در گردی به هر شهر و دیار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نیستم غافل دمی از حال تو</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">آیم از سر هرکجا دنبال تو </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رو که سوی شام خواهی شد روان‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">با علی آن صبح وصل عارفان </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دان غنیمت شام غم را در عمل‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زین سفر طالع شدت صبح ازل </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نردبان عشق باشد راه شام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زان به معراج آیی ای احمد مقام </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> راه شام ای جان من منهاج تست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زان خرابه شام غم، معراج تست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون خرابه گشت جایت شاد باش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا که گنج حق شود بر خلق فاش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رو اسیری را کنون آماده باش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">امر حق را بنده‌ی آزاده باش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هان برو زینب که دردت بی‌دواست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دردمندِ حق طبیب درد ماست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> رو که بیمار مرا یارش تویی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">غلطد از هرسو پرستارش تویی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون رود بیمارت اندر سلسله‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بد مکن دل، شو دلیل قافله </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بر کسی عین دعای بد مکن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">باب رحمت را به خلقان سد مکن </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> او چو شیر و امر حق زنجیر حق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کی سر از زنجیر تابد شیر حق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر دعای بد کنی فیض خدا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">قطع گردد از تمام ماسوا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس صبوری در اسیری پیشه کن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ریشه‌ی بی‌طاقتی را تیشه کن </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر خورد سیلی سکینه دم مزن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عالمی ز آن دم زدن برهم مزن </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> حتم شد از حق اسیری بر شما</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خلق تا بینند حق را در شما </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر شوی بی‌چادر و معجر سزاست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کاین دلیل معرفت بهر خداست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کنز مخفی پیش از این بنهفته بود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شیر هستی در نیستان خفته بود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خواست او خود را عیان و آشکار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هم تو را بر ناقه‌ی عریان سوار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا شود مفتوح راه معرفت‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر همه خلقان ز آثار و صفت </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پس تو را لازم بود بی‌معجری‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا شود ظاهر کمال حیدری </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا نگردد بسته بازویت به بند</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">هم سر من بر سر نی تا بلند </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کنز مخفی کی شود ظاهر تمام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">پس ز سر رو بر اسیری سوی شام </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شو به شام و کوفه خواهر در به در</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا که بشناسند خلقت سر به سر </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> من بدون این اسیری گر شهید</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">می‌شدم هم باز حق بد ناپدید </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن اسیری زین شهادت بس سر است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">در اسیری تو حق پیداتر است <ref>همان؛ ص 34- 53.</ref> </span>
|}




'''سرّ طلب یاری نمودن:'''
'''سرّ طلب یاری نمودن'''
{{شعر}}
{{شعر}}


خط ۷۱۰: خط ۱٬۲۶۳:


{{ب| و آن اسیران مانعش ز آن آرزو|در میانشان هست زینسان گفتگو <ref>همان؛ ص 203- 209.</ref> }}
{{ب| و آن اسیران مانعش ز آن آرزو|در میانشان هست زینسان گفتگو <ref>همان؛ ص 203- 209.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}<br />{{شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''مکالمه امام شهدا با سیّد سجّاد (ع):'''
'''مکالمه امام شهدا با سیّد سجّاد (ع):'''


خط ۷۷۷: خط ۱٬۳۲۷:
{{ب| ورنه‌ی آسوده از احوال من‌|بین به میدان قدرت و اجلال من <ref>همان؛ ص 209- 211.</ref> }}
{{ب| ورنه‌ی آسوده از احوال من‌|بین به میدان قدرت و اجلال من <ref>همان؛ ص 209- 211.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


{{شعر}}
{{شعر}}
خط ۸۴۹: خط ۱٬۳۹۸:
{{ب| چون علی در ملک دین شد پادشاه‌|عزم میدان کرد شاه از خیمه‌گاه <ref> همان؛ ص 288- 290.</ref> }}
{{ب| چون علی در ملک دین شد پادشاه‌|عزم میدان کرد شاه از خیمه‌گاه <ref> همان؛ ص 288- 290.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
 
{| class="" style="margin: 0 auto; "
 
| class="b" |<span class="beyt"> شد طبیب دردمندان یار عشق‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر سر بالین آن بیمار عشق </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کای طبیب دردهای بی‌دوا</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">حال تو چونست برگو ماجرا </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نک ز جا برخیز نبود وقت خواب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">حق سلامت می‌رساند گو جواب </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ای علی آورده‌ام از حق پیام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بر تو من بعد از تحیّات و سلام </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کای علیل من تبارک بر تو باد</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خلعت شاهی مبارک بر تو باد </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> مالک الملکی و سلطان وجود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مظهر من مظهر غیب و شهود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گردنت بود ای به قدرت شیر من‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از ازل زیبنده‌ی زنجیر من </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> جز تو جانی را نبود این حوصله‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">پس مبارک بر تو باد این سلسله </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون پیام دوست بشنید آن علیل‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">از زبان حق بدون جبرئیل </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> برگشود او دیده‌ی حق بین خویش‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">دید حق را بر سر بالین خویش </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> احمدی برگشته از معراج قرب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">مر علی را هشته بر سر تاج قرب </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> خود پیام آورده خلاق جلیل‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">خود پیمبر بر علی خود جبرئیل </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> آن پیمبر از علی بر خاص و عام‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وین ز خود بهر علی دارد پیام </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> شد علیل حق بلند از جایگاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بوسه باران کرد خاک پای شاه </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گفت کای درد و غمت درمان من‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">ای فدای درد عشقت جان من </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> دردمندی ای خوشا بر حال او</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">که تو پرسی از کرم احوال او </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گر تو پرسی حال بیماران غم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">بس گوارا باشد این درد و الم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چونکه زنجیر تو را من قابلم‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">زیر این زنجیر خوش باشد دلم </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> من به زنجیر تو دارم افتخار</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شیر حق را نیست از زنجیر عار </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> ناطق آمد نقطه‌ی ذات علی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شد علی برهان اثبات علی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کنز مخفی بود چون ذات علی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گشت از ذات علی هم منجلی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هست رازی اندرین معنی خفی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">چون نگوید چونکه می‌داند صفی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> نی ندانم چنگ ذوقت ساز نیست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">گوش هرکس لایق این راز نیست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> حق تعالی بر صفّی ممتحن‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">کشف کرد اسرار خود رانی بمن </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> گنج علم علم الاسماء صفیست‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نی صفّی این هم ز اسرار خفیست </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> راز حق را ای اخی نبود حجاب‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">پرده‌ی آن خود تویی نیکو بیاب </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> پرده ز آن هشتند پیش خانه‌ها</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">تا نهان مانند از بیگانه‌ها </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> هستی تو مردم بیگانه است‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">پرده ز آن بهر تو پیش خانه است </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> تا تو را باقیست زین هستی کمی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">شاهد آن راز نامحرمی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> الغرض گردید یکجا منجلی‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">نقطه‌ی ذات حسین اندر علی </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> بود دریایی نهان در زیر کف‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">جوش کرد از قعر و کف شد برطرف </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> موج زن شد بحر ذخّار وجود</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">وز علی فرمود اظهار وجود </span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> چون علی در ملک دین شد پادشاه‌</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt">عزم میدان کرد شاه از خیمه‌گاه <ref> همان؛ ص 288- 290.</ref> </span>
|}
<br />
{{شعر}}
{{شعر}}
'''مکالمه امام (ع) با فرزندش حضرت سکینه (س):'''
'''مکالمه امام (ع) با فرزندش حضرت سکینه (س):'''
خط ۸۷۵: خط ۱٬۵۵۶:
{{ب| عقل شد بس تنگ میدان سخن‌|گشته ویلان در بیابان سخن <ref>همان؛ ص 290 و 291.</ref> }}
{{ب| عقل شد بس تنگ میدان سخن‌|گشته ویلان در بیابان سخن <ref>همان؛ ص 290 و 291.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{شعر}}
'''مثنوی عقل و عشق:'''
'''مثنوی عقل و عشق:'''
خط ۱٬۰۵۵: خط ۱٬۷۳۴:


==منابع==
==منابع==
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 425-429.


==پی نوشت==
* دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1005-1013.
 
* محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 425-429.


[[رده:افراد]]
==پی‌نوشت==
[[رده:در سده‌های نخستین]]
[[رده:مؤلفین]]
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران]]
<references />
[[رده:شاعران قرن سیزدهم]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران ایرانی]]
۳٬۴۸۸

ویرایش