قیس‌ بن اشعث: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۰۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۳ مارس ۲۰۱۸
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۹: خط ۳۹:
==شهادت امام علی (ع)==
==شهادت امام علی (ع)==
اولین بار که از قیس بن‌ اشعث‌ سخن به میان آمد، صبح روز نوزدهم رمضان سال چهلم هجرت بود. پدرش اشعث او را فرستاد تا از حال امام علی (ع) که در شب قبل ضربت خورده بود، برای او خبر بیاورد و به او گفت بنگر که امیرالمؤمنین‌ در چه حالی است. او رفت و باز آمد و گفت دو چشم آن حضرت در کاسه سرش فرو رفته است. اشعث گفت این چشمانی است که مغز آن صدمه دیده است.<ref>-  الطبقات الکبری، ج3، ص27؛ انساب الاشراف، ج3، ص356؛ اسدالغابه، ج3، ص617. </ref>
اولین بار که از قیس بن‌ اشعث‌ سخن به میان آمد، صبح روز نوزدهم رمضان سال چهلم هجرت بود. پدرش اشعث او را فرستاد تا از حال امام علی (ع) که در شب قبل ضربت خورده بود، برای او خبر بیاورد و به او گفت بنگر که امیرالمؤمنین‌ در چه حالی است. او رفت و باز آمد و گفت دو چشم آن حضرت در کاسه سرش فرو رفته است. اشعث گفت این چشمانی است که مغز آن صدمه دیده است.<ref>-  الطبقات الکبری، ج3، ص27؛ انساب الاشراف، ج3، ص356؛ اسدالغابه، ج3، ص617. </ref>
==در دوران حکومت یزید==
=واقعه کربلا==
===ورود به کربلا===
قیس بن‌ اشعث‌ سپس به معاویه پیوست. در دوران حکومت یزید، او از جمله بزرگان کوفه بود، که به امام‌ حسین‌ (ع) نامه نوشتند و از او دعوت کردند که به کوفه بیاید.<ref>-  الاخبار الطوال، ص 229؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص30؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص20-21. </ref> چون عبیدالله بر کوفه مسلط شد، به او پیوست و به فرمان او با چهار هزار سپاهی برای کمک به عمر بن سعد وارد کربلا شد.
قیس بن‌ اشعث‌ سپس به معاویه پیوست. در دوران حکومت یزید، او از جمله بزرگان کوفه بود، که به امام‌ حسین‌ (ع) نامه نوشتند و از او دعوت کردند که به کوفه بیاید.<ref>-  الاخبار الطوال، ص 229؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص30؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص20-21. </ref> چون عبیدالله بر کوفه مسلط شد، به او پیوست و به فرمان او با چهار هزار سپاهی برای کمک به عمر بن سعد وارد کربلا شد.
==
===مهلت خواستن امام حسین (ع)===
عمر بن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت و فریاد زد: ”یا خَیل‌َ الله اِرکبی‌ وَ اَبْشِری‌ بِالجَنَّة‌ِ “<ref>- وقعة الطف، ص193؛ ارشاد، ج2، ص220. </ref> ای‌ لشکر خداوند سوار شوید که‌ شما را بشارت‌ به‌ بهشت‌ می‌دهم‌. این‌ سخن‌، یاران ‌عمر بن‌ سعد را تحت‌ تأثیر قرار داد. آفتاب‌ تازه‌ داشت‌ غروب‌ می‌کرد که‌ هجوم‌ به‌ طرف‌ خیام‌ آغاز شد. دشمنان ‌بدون‌ اطلاع‌ قبلی‌ حمله‌‏ور شدند.<ref>- ارشاد، همانجا. </ref> امام‌ حسین‌ (ع) برادرش حضرت عباس (ع) را برای گفتگو با دشمنان فرستاد. گفتند: آمده‌ایم‌ فرمان‌ امیر را به‌ شما ابلاغ‌ کنیم‌ یا تسلیم‌ شوید و یا با شما خواهیم‌ جنگید. عباس (ع) جواب‌ سپاه‌ را به‌ اطلاع‌ امام‌ رساند. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست. ایشان فرمود: به‌ آنان‌ بگو اگر موافقت می‌کنند‌ امشب‌ را به‌ ما فرصت‌ دهند، باشد که‌ برای‌ خدای‌ خود نماز بگزاریم‌ و با او راز و نیاز کرده‌ و به‌ درگاهش‌ استغفار نماییم‌. خدا می‌داند که‌ من‌ تا چه‌ اندازه‌، نماز گزاردن‌، قرآن‌ خواندن‌، نیایش‌ و استغفار را دوست‌ می‌دارم. عباس‌ پیام ‌امام‌ را رساند و توانست یک شب را مهلت بگیرد.<ref>- وقعة الطف، ص195-196؛ الاخبار الطوال، همانجا؛ تاریخ طبری، ج5، ص418-419؛ ارشاد، ج2، ص440؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص250-251.</ref> عمر بن سعد نظر شمر را پرسید. شمر گفت: سالار تویی و رأی، رأی تو است. آنگاه رو به کسان دیگر کرد و رأی آنان را پرسید. عمرو بن حجاج گفت: سبحان‌الله! به خدا اگر دیلمیان بودند و این را از تو می‌‏خواستند، می‌‏پذیرفتی. قیس بن‌ اشعث‌ نیز گفت: آنچه را خواسته‌‏اند، بپذیر. به دینم قسم که صبحگاه با تو جنگ می‌کنند. عمر بن سعد گفت: به خدا اگر می‌‏دانستم چنین می‌‏کنند، امشب را مهلتشان نمی‌‏دادم.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص417؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص57. </ref>
عمر بن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت و فریاد زد: ”یا خَیل‌َ الله اِرکبی‌ وَ اَبْشِری‌ بِالجَنَّة‌ِ “<ref>- وقعة الطف، ص193؛ ارشاد، ج2، ص220. </ref> ای‌ لشکر خداوند سوار شوید که‌ شما را بشارت‌ به‌ بهشت‌ می‌دهم‌. این‌ سخن‌، یاران ‌عمر بن‌ سعد را تحت‌ تأثیر قرار داد. آفتاب‌ تازه‌ داشت‌ غروب‌ می‌کرد که‌ هجوم‌ به‌ طرف‌ خیام‌ آغاز شد. دشمنان ‌بدون‌ اطلاع‌ قبلی‌ حمله‌‏ور شدند.<ref>- ارشاد، همانجا. </ref> امام‌ حسین‌ (ع) برادرش حضرت عباس (ع) را برای گفتگو با دشمنان فرستاد. گفتند: آمده‌ایم‌ فرمان‌ امیر را به‌ شما ابلاغ‌ کنیم‌ یا تسلیم‌ شوید و یا با شما خواهیم‌ جنگید. عباس (ع) جواب‌ سپاه‌ را به‌ اطلاع‌ امام‌ رساند. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست. ایشان فرمود: به‌ آنان‌ بگو اگر موافقت می‌کنند‌ امشب‌ را به‌ ما فرصت‌ دهند، باشد که‌ برای‌ خدای‌ خود نماز بگزاریم‌ و با او راز و نیاز کرده‌ و به‌ درگاهش‌ استغفار نماییم‌. خدا می‌داند که‌ من‌ تا چه‌ اندازه‌، نماز گزاردن‌، قرآن‌ خواندن‌، نیایش‌ و استغفار را دوست‌ می‌دارم. عباس‌ پیام ‌امام‌ را رساند و توانست یک شب را مهلت بگیرد.<ref>- وقعة الطف، ص195-196؛ الاخبار الطوال، همانجا؛ تاریخ طبری، ج5، ص418-419؛ ارشاد، ج2، ص440؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص250-251.</ref> عمر بن سعد نظر شمر را پرسید. شمر گفت: سالار تویی و رأی، رأی تو است. آنگاه رو به کسان دیگر کرد و رأی آنان را پرسید. عمرو بن حجاج گفت: سبحان‌الله! به خدا اگر دیلمیان بودند و این را از تو می‌‏خواستند، می‌‏پذیرفتی. قیس بن‌ اشعث‌ نیز گفت: آنچه را خواسته‌‏اند، بپذیر. به دینم قسم که صبحگاه با تو جنگ می‌کنند. عمر بن سعد گفت: به خدا اگر می‌‏دانستم چنین می‌‏کنند، امشب را مهلتشان نمی‌‏دادم.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص417؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص57. </ref>
 
===روز عاشورا===
 
در روز عاشورا جنگاوران ربیعه‌ و کنده تحت فرماندهی قیس بن‌ اشعث‌ کندی بودند.<ref>-  تاریخ طبری، ج5، ص422. </ref>
در روز عاشورا جنگاوران ربیعه‌ و کنده تحت فرماندهی قیس بن‌ اشعث‌ کندی بودند.<ref>-  تاریخ طبری، ج5، ص422. </ref>
 
قیس زمانی که به لشکر شام پیوست، مکاتبه با آن حضرت را انکار کرد. صبح روز عاشورا، امام‌ حسین (ع) سران‌ سپاه‌ عمر بن‌ سعد را مورد خطاب‌ قرار داد و فرمود: ای‌ شبث بن‌ ربعی‌، ای‌ حجار بن‌ ابجر، ای‌ قیس بن‌ اشعث‌، ای‌ یزید بن‌ حارث‌! آیا شما برای‌ من‌ نامه‌ ننوشتید که‌: بیا، میوه‌ها‌ رسیده‌ و بوستان‌ها سرسبز و چاه‌ها پرآب شده‌اند. پیش‌آهنگان سپاه مهیا گشته و لشکری‌ آماده‌ و تجهیز شده‌ در اختیار توست، پس به سوی ما روانه شو‌؟ اینک‌ من‌ آمده‌ام‌! اگر آمدنم‌ را ناخوش‌ دارید، برمی‌گردم.  
 
===گفت‌وگوی با امام حسین (ع)===
قیس زمانی که به لشکر شام پیوست، مکاتبه با آن حضرت را انکار کرد. صبح روز عاشورا، امام‌ حسین (ع) سران‌ سپاه‌ عمربن‌ سعد را مورد خطاب‌ قرار داد و فرمود: ای‌ شبث بن‌ ربعی‌، ای‌ حجاربن‌ ابجر، ای‌ قیس بن‌ اشعث‌، ای‌ یزیدبن‌ حارث‌! آیا شما برای‌ من‌ نامه‌ ننوشتید که‌: بیا، میوه‌ها‌ رسیده‌ و بوستان‌ها سرسبز و چاهها پرآب شده‌اند. پیش‌آهنگان سپاه مهیا گشته و لشکری‌ آماده‌ و تجهیز شده‌ در اختیار توست، پس به سوی ما روانه شو‌؟ اینک‌ من‌ آمده‌ام‌! اگر آمدنم‌ را ناخوش‌ دارید، برمی‌گردم.  
قیس بن‌ اشعث‌ که‌ آشکارا مورد خطاب‌ قرار گرفته‌ بود و نامردی‌ و بی‌وفایی‌اش در حضور همگان‌ بر ملا شده‌ بود، گویا بر آن بود تا با خاتمه دادن به نبرد دشت نینوا راهی برای نجات شرف خویش بیابد و در ننگ کشتن پسر پیامبر (ص) شریک نشود، به‌ امام گفت: ما نامه‌ ننوشتیم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ تو چه‌ می‌گویی‌؟ فقط‌ یک‌ راه‌ داری و آن‌ این است‌ که‌ به ‌فرمان‌ پسر عموی‌ خود، یزید بن‌ معاویه‌ درآیی‌، تا او با شما جز آن‌چه‌ دوست‌ دارید، عمل‌ نکند و بدان که از ایشان به تو گزندی نخواهد رسید. امام فرمود: تو برادر همان هستی (محمد بن‌ اشعث) که به مسلم بن عقیل امان داد، بر آنی که کاری کنی که بنی‌ هاشم بیشتر از خون مسلم را از تو طلب کنند؟ سوگند به‌ خدا نه‌ دست‌ زبونی‌ به‌ آنان‌ می‌دهم‌ و نه‌ مانند بردگان‌ از جنگ‌ می‌گریزم. ای بندگان خدا! از اینکه سنگبارم کنید، به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می‌برم. من از شرّ متکبرانی که به روز رستاخیز ایمان ندارند، به پروردگار خود و شما پناه می‌برم.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص396-397؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ تاریخ طبری، ج5، ص425؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص62؛ البدایه و النهایه، ج8، ص179؛ المنتظم، ج5، ص339؛ تذکرة الخواص، ص219.</ref>
 
===ربودن قطیفه امام حسین (ع)===
 
پس از شهادت امام حسین (ع)، قطیفه‌ (جامه‌ پرزدار ـ روپوش‌) خز امام‌ را قیس بن ‌اشعث‌ ربود و از آن زمان به ”قیس قطیفه“ مشهور شد.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص479؛ انساب الاشراف، ج3، ص397؛ الاخبار الطوال، ص301؛ تاریخ طبری، ج5، ص453؛ مروج الذهب، ج3، ص62؛ ارشاد، ج2، ص468؛ اللهوف، ص53؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص78. </ref>
قیس بن‌ اشعث‌ که‌ آشکارا مورد خطاب‌ قرار گرفته‌ بود و نامردی‌ و بی‌وفایی‌اش در حضور همگان‌ بر ملا شده‌بود، گویا بر آن بود تا با خاتمه دادن به نبرد دشت نینوا راهی برای نجات شرف خویش بیابد و در ننگ کشتن پسر پیامبر شریک نشود، به‌ امام گفت: ما نامه‌ ننوشتیم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ تو چه‌ می‌گویی‌؟ فقط‌ یک‌ راه‌ داری و آن‌ این است‌ که‌ به ‌فرمان‌ پسر عموی‌ خود، یزیدبن‌ معاویه‌ درآیی‌، تا او با شما جز آن‌چه‌ دوست‌ دارید، عمل‌ نکند و بدان که از ایشان به تو گزندی نخواهد رسید. امام فرمود: تو برادر همان هستی (محمدبن‌اشعث) که به مسلم بن عقیل امان داد، بر آنی که کاری کنی که بنی‌هاشم بیشتر از خون مسلم را از تو طلب کنند؟ سوگند به‌ خدا نه‌ دست‌ زبونی‌ به‌ آنان‌ می‌دهم‌ و نه‌ مانند بردگان‌ از جنگ‌ می‌گریزم. ای بندگان خدا! از اینکه سنگبارم کنید، به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می‌برم. من از شرّ متکبرانی که به روز رستاخیز ایمان ندارند، به پروردگار خود و شما پناه می‌برم.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص396-397؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ تاریخ طبری، ج5، ص425؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص62؛ البدایه و النهایه، ج8، ص179؛ المنتظم، ج5، ص339؛ تذکرة الخواص، ص219.</ref>
===جدا کردن سرهای شهدا===
 
 
پس از شهادت امام حسین (ع) ، قطیفه‌ (جامه‌ پرزدار ـ روپوش‌) خز امام‌ را قیس بن ‌اشعث‌ ربود و از آن زمان به ” قیس قطیفه “مشهور شد.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص479؛ انساب الاشراف، ج3، ص397؛ الاخبار الطوال، ص301؛ تاریخ طبری، ج5، ص453؛ مروج الذهب، ج3، ص62؛ ارشاد، ج2، ص468؛ اللهوف، ص53؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص78. </ref>
 
 
پس از شهادت امام حسین (ع)، سرهای شهدا را از تن جدا کردند و به کوفه نزد عبیدالله بن‌ زیاد بردند.  قبیله‌ کنده‌ به‌ ریاست‌ قیس بن‌ اشعث‌ 13 سر را حمل‌ می‌کردند<ref>-  ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص412؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص468؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص91؛ المنتظم، ج5، ص341؛ بحار الانوار، ج45، ص62؛ مثیر الاحزان، ص65. </ref> و از او جایزه‌ ناچیزی‌ گرفت.
پس از شهادت امام حسین (ع)، سرهای شهدا را از تن جدا کردند و به کوفه نزد عبیدالله بن‌ زیاد بردند.  قبیله‌ کنده‌ به‌ ریاست‌ قیس بن‌ اشعث‌ 13 سر را حمل‌ می‌کردند<ref>-  ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص412؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص468؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص91؛ المنتظم، ج5، ص341؛ بحار الانوار، ج45، ص62؛ مثیر الاحزان، ص65. </ref> و از او جایزه‌ ناچیزی‌ گرفت.
 
==مرگ==
 
در هنگام قیام مختار، قیس بن‌ اشعث‌ به همراه برادرش محمد بن اشعث و عمر بن سعد و شمر بن ذی‌ الجوشن و عمرو بن حجاج، همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفتند تا به مصعب بن زبیر بپیوندند، اما از ترس شماتت مردم بصره از رفتن به آن شهر خودداری کرد و به کوفه برگشت و به عبدالله بن کامل که نزدیک‌ترین مردم به مختار بود، پناهنده شد. عبدالله بن‌ کامل پیش مختار آمد و گفت: ای امیر! قیس بن‌ اشعث‌ به من پناهنده شده است و من او را پناه داده‌ام. امان مرا درباره او بپذیر. مختار سر به زیر انداخت و سکوت کرد و سپس با سخنان دیگر عبدالله را سرگرم کرد و به او گفت انگشترت را به من بده و آن را در انگشت خود کرد و مدتی نگه‌ داشت. آنگاه ابو عمره را احضار کرد و انگشتر را به او داد و پوشیده به او گفت: پیش همسر عبدالله برو و به او بگو این انگشتر شوهرت نشانه این است که مرا پیش قیس بن‌ اشعث‌ ببری که لازم است با او برای خلاصی او از چنگ مختار مذاکره کنم، آن زن ابو عمره را پیش قیس‌ برد و ابو عمره شمشیر کشید و گردن او را زد و سرش را برداشت و آورد و پیش مختار انداخت. مختار گفت این پاداش برداشتن قطیفه امام حسین (ع)  بود. عبدالله بن‌ کامل گفت تو پناه‌ دهنده مرا، میهمان و یار قدیمی مرا کشتی؟ مختار گفت: وای بر تو آرام باش آیا روا می‌داری که کشندگان پسر دختر پیامبرت را پناه دهی؟<ref>- الاخبار الطوال، ص301-302.</ref>   
در هنگام قیام مختار، قیس بن‌ اشعث‌ به همراه برادرش محمدبن اشعث و عمربن سعد و شمربن ذی‌الجوشن و عمروبن حجاج، همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفتند تا به مصعب بن زبیر بپیوندند، اما از ترس شماتت مردم بصره از رفتن به آن شهر خودداری کرد و به کوفه برگشت و به عبدالله بن کامل که نزدیک‌ترین مردم به مختار بود، پناهنده شد. ابن‌کامل پیش مختار آمد و گفت: ای امیر! قیس بن‌ اشعث‌ به من پناهنده شده است و من او را پناه داده‌ام. امان مرا درباره او بپذیر. مختار سر به زیر انداخت و سکوت کرد و سپس با سخنان دیگر عبدالله را سرگرم کرد و به او گفت انگشترت را به من بده و آن را در انگشت خود کرد و مدتی نگه‌داشت. آنگاه ابوعمره را احضار کرد و انگشتر را به او داد و پوشیده به او گفت: پیش همسر عبدالله برو و به او بگو این انگشتر شوهرت نشانه این است که مرا پیش قیس بن‌ اشعث‌ ببری که لازم است با او برای خلاصی او از چنگ مختار مذاکره کنم، آن زن ابوعمره را پیش قیس‌ برد و ابوعمره شمشیر کشید و گردن او را زد و سرش را برداشت و آورد و پیش مختار انداخت. مختار گفت این پاداش برداشتن قطیفه امام حسین (ع)  بود. ابن‌کامل گفت تو پناه‌دهنده مرا، میهمان و یار قدیمی مرا کشتی؟ مختار گفت: وای بر تو آرام باش آیا روا می‌داری که کشندگان پسر دختر پیامبرت را پناه دهی؟<ref>- الاخبار الطوال، ص301-302.</ref>   
==منبع==
==منبع==
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 173-180.
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 173-180.
==پی نوشت==
==پی نوشت==
[[رده: تاریخ]]
[[رده: تاریخ]]
[[رده: افراد]]
[[رده: قاتلان کربلا]]
[[رده: قاتلان کربلا]]
[[رده: فرماندهان طوایف و قبایل]]
[[رده: فرماندهان طوایف و قبایل]]
۱۰٬۰۷۲

ویرایش