میثم داودی
میثم داودی (١٣٧٤ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
میثم داودی | |
---|---|
زادروز | ١٣٧٤ه.ش قم |
پدر و مادر | امید داودی |
زندگینامهویرایش
میثم داودی فرزند امید در اوایل تیر ماه ١٣٧٤ شمسی در شهر مقدس قم به دنیا آمد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. ایشان از آبان ماه سال ١٣٨٨ و به لطف دبیر ادبیات سال اول دبیرستانش، با دنیای شعر آشنا شد و با ورود به انجمن شعر استان، از پلههای پیشرفت بالا رفت به طوری که توجه شعر دوستان استان را به خود جلب کرد.
قالب شعری او در ابتدا بیشتر غزل و مثنوی بود، اما به مرور تمامی قوالب شعری نو و کلاسیک را تجربه کرد و کارهایی به مراتب شایسته در قالبهای سپید، نیمایی، دوبیتی، رباعی، چهار پاره، چهار پاره مرکب، ترکیببند، سهگانی و .... خلق کرد.
داودی در کنار سرودن شعرهای روان و مستحکم عاشقانه و اجتماعی، اشعاری آئینی و عاشورایی نیز سروده است. همچنین در بسیاری از جشنوارههای استانی، ملی و حتی بینالمللی حائز رتبه شده است که از جمله آنها میتوان به این موارد اشاره کرد: کنگره سراسری شعر انقلاب، شعر دانشآموزی کشور، شعر رضوی، شعر دفاع مقدس و...
ایشان به ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته اقتصاد دانشگاه سراسری قم پرداخت. [۱]
اشعارویرایش
صراط المستقیمویرایش
به چشمان برادر دوخت اندوه نگاهش را | و پشت ابری از تیر سه سر گم کرد ماهش را | |
علم روی زمین یعنی سپاهت بیعلمدار است | علم روی زمین یعنی که او پشت و پناهش را | |
گرفت او آخرین سردار خود را روی دستانش | به تیر دشمنان داد آخرین مرد سپاهش را | |
و میدانست آهش آسمان را تیره خواهد کرد | که غم میدید از هر سو، فرو میخورد آهش را | |
«صراط المستقیم» چشمهایش را نفهمیدند | فقط تیر سه شعبه رو به او کج کرد راهش را | |
به چشمان خودش سنگ تمام دشمنان را دید | که پر کردند با شمشیر و نیزه قتلگاهش را | |
و بعد از اینکه خنجر بوسه زد بر حنجر خورشید | به روی نیزه بر پا کرد دشمن بارگاهش را | |
زنی بعد از هزاران زخم شمشیر و زبان در شام | به چشمان برادر دوخت اندوه نگاهش را |
تکههای سرخویرایش
این تکههای سرخ، گل پرپر است یا | اندام خوشتراش علی اکبر (ع) است یا... | |
بابا! چرا دو تا کفن کوچک سفید؟ | یعنی دو تا برای علی اصغر (ع) است؟ یا... | |
این سر که روی نیزه به معراج رفته است | بابا بگو به من سر پیغمبر (ص) است یا... | |
این سر که ابروان کمانی و در همش مبهوت | ماندهام به خدا، خنجر است یا ... | |
این سر که ابرهای جهان در مدار اوست | از درد و زخم حادثه چشمش تر است یا... | |
این سر بگو که آمده در جشن تیغ و خون | تا شام سفرهدار دل مادر است؟ یا... | |
این سر که گیسوان سیاهش به روی نی | داده عنان قافیهها را به بادها | |
باد آمد و دوباره همان فکرها شروع ... | این تکههای سرخ گل پرپر است یا... |
به ام وهب (ع)ویرایش
افتاد زیر پای تو اوج صلیبها | تا بوده است، بوده و نشیبها | |
بانوی آفتاب! که گفتی به سرو خویش: | تا عرش دور باد سرت از فریبها | |
دستی به صورتش نکشیدی مباد که | یک لحظه نیز دور شود از غریبها | |
تسبیح دستهای تو در حال ذکر سر | قلبت گواهی است به «امن یجیب»ها | |
فریادهای های توست کماکان حماسهای | در بین روضههای عجیب خطیبها | |
ای شعر مادرانه! بگو به جوان خود | از جایگاه مسلم و عون و حبیبها | |
زانو زدهست صبر، غباری شدهست کوه | در محضر تو شعله گرفته نهیبها! | |
در بزم خون و نیزه و شمشیر تا ابد | هی غبطه میخورند به تو بینصیبها | |
چون روی سیب سرخ تو از روی نیزهها | پهلو زده به سرخی سلطان سیبها! | |
داغ تو تا همیشه تاریخ تازه است | ای زخم بینیاز به دست طبیبها |
گهواره نیستویرایش
جنگل به خون نشسته و دست تبر بلند ... | یعنی نهال کوچک از این بیشتر بلند ... | |
دست سیاه حرمله و ... تیر سر به زیر | دست حسین (ع) و کودک شش ماهه سر بلند | |
خونش چکید و لاله سرخی به جای آن | از خاک سرد سر زد و شد تا کمر بلند | |
دارد به حال خواهر خود فکر میکند | صحرای داغ و خار و لباس سفر بلند ... | |
چشمش به خاک علقمه افتاد و ناله کرد: | «ای دشمنان! عموی من از خاک اگر بلند... | |
کودک به خواب رفته، در خون گرم خویش | او کوچک است و آه، عبای پدر بلند | |
حالا نمای بسته گهوارهای که سوخت | آتش میان چشم پدر شعلهور، بلند |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.