سید محمد خسرونژاد
سید محمد خسرو نژاد ( 1311 ه.ش) یکی از شاعران معاصر است.
سید محمد خسرو نژاد | |
---|---|
زادروز | 1311 ه. ش |
سبک نوشتاری | غزلسرا |
زندگینامهویرایش
سید محمد خسرو نژاد فرزند سید عبد اللّه در سال 1311 ه. ش در مشهد مقدس به دنیا آمد تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود گذراند و سپس به پیشهی نجاری روی آورد و در ضمن کار توانست با ادامه تحصیل دیپلم ادبی را اخذ نماید، سپس به استخدام هنرستان درآمد. وی در آغاز نوحه میسرود و پس از آن تمایل به غزلسرایی پیدا نمود.
اشعارویرایش
توبهی حرّویرایش
نادم و دلخسته و زار و پریشان آمدم | یا حسین از کردههای خود پشیمان آمدم | |
تا کنی بر من ترحّم ای عزیز فاطمه | در حضور حضرتت با چشم گریان آمدم | |
دردمندم ای مرا خاک درت کُحل بصر | بر در دار الشفایت بهر درمان آمدم | |
این خطا کار پشیمان را مران از درگهت | چون که با امّید عفو و لطف و احسان آمدم | |
یا بکش ای حکم تو حکم خدا، یا عفو کن | چون به درگاهت به امید فراوان آمدم | |
میهمانم کن به یک لبخند بخشش ای کریم | گر درین مهمانسرا ناخوانده مهمان آمدم | |
خارم و در گلشن قدس تو رو آوردهام | مورم و بر درگه جود سلیمان آمدم | |
سدّ راهت گرچه از اول شدم از گمرهی | حالیا با شرمساری بهر جبران آمدم | |
گرچه آزردم دل اهل حریمت را کنون | تا بسازم جان خود بهر تو قربان آمدم | |
بندهام «حُرّ» پشیمانم تویی مولای من | حکم فرما کز پی اجرای فرمان آمدم | |
تا بریزم خون خود را در ره دین خدا | تا کنم جان را فدا در راه جانان آمدم |
آن حسینی که به جسم همه عالم جان است | کشته شد گرچه، ولی زندهی جاویدان است | |
جان عالم به فدایش که به صحرای بلا | کرد، کاری که بدان عقل بشر حیران است | |
جدّ او احمد و بابش علی و فاطمه مام | چون حسن منبع جود و کرم و احسان است | |
من کجا راه بدان ساحت قدسی ببرم | آنکه بر درگه او روح الامین دربان است | |
صدف سینهی ما را بشکافند اگر | گوهر مهر تو در سینهی ما پنهان است | |
تا جهان بوده و باقیست چنین بوده و هست | قسمت مرد خدا رنج و غم و حرمان است | |
پای آن کس که نرفت از پی باطل، در بند | جای آن کس که سخن گفت ز حق، زندان است | |
نور آن سر که نشد در بر ظالم تسلیم | گر رود بر سر نی تا به ابد تابان است | |
تا تو در بحر گُنه فُلک نجاتی ما را | کی مرا خوف به دل از خطر طوفان است | |
من گدای توام و فخر کنم بر همه کس | هر که در کوی تو گردید گدا، سلطان است | |
هیچ کس از در جود تو نگردد محروم | آن که از لطف تو مأیوس بود، شیطان است | |
حسرت کربُ بلای تو بود در دل ما | که به یاد حرمت دیدهی ما گریان است | |
حبّ و بغض تو بود جنّت و دوزخ زیرا | در یکی کفر بود در دگری ایمان است | |
میدهد آب فرات آتش دل را تسکین | خاک کوی تو شفایِ دلِ مشتاقان است [۱] |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ اشک خون؛ ص 237.