سعید یوسف نیا
سعید یوسف نیا (١٣٤٤ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
زندگینامهویرایش
سعید یوسف نیا در سال ١٣٤٤ شمسی در تهران متولد شد و از همان دوران نوجوانی صاعقه شعر به روح او اصابت کرد و او نیز در برابر تقدیر خویش سر فرود آورد و حقیقت وجود خود را در جذبه شعر جستجو کرد و قدم در این گستره بیپایان گذاشت. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. در سال ١٣٦٢ ه. ش به جلسات شعر حوزه هنری راه یافت. حضور منظم او در این جلسات که پنجشنبهها و با حضور شاعران نامداری چون قیصر امین پور، سید حسن حسینی، یوسفعلی میرشکاک، حسین آهی، سلمان هراتی و... بسیاری دیگر از شاعران انقلابی برگزار میشد، بر اندیشه و چگونگی نگاه او به عالم و آدم تأثیر زیادی داشت خصوصاً که از محضر استاد ارجمند مشفق کاشانی نیز بهرهها برد.
سعید یوسف نیا در سال ١٣٦٣ ه. ش همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و به عنوان نویسنده برنامه در انتهای شب کار خود را ادامه داد. وی مدیریت گروه ادبیات شبکه فرهنگ را نیز به عهده داشته است.
آثارویرایش
از سعید یوسف نیا نزدیک به صد مقاله ادبی و نقد و نظر در نشریههای معتبر کشور منتشر شده است و همچنین مقدمه مجموعه شعر نوشداروی طرح ژنریک سروده سید حسن حسینی به قلم اوست.
کتابها و تألیفات سعید یوسف نیا عبارتاند از:
«خلاصه باران»، «در جستجوی جانب آبی»، «نقد شعرهای فروغ فرخزاد»، «گزیده اشعار»، مقدمه و شرح لغات کتابهای «گزیده آثار پیر هرات»، «گزیده آثار شیخ فخرالدین عراقی»، «گزیده رباعیات عطار»، «گزیده دیوان سنایی غزنوی»، «گزیده دیوان شاه نعمت الله ولی»، «گزیده غزلیات بیدل دهلوی»، «گزیده آثار عبید زاکانی»، «گزیده کیمیای سعادت غزالی»، «شقایقنامه»، تصحیح و تدوین نثرهای عاشورایی سید حسن حسینی با مقدمه، «دوباره از خاک» و سکانس کلمات، تصحیح و تبویب و مقدمه مجموعه مقالات ادبی دکتر سید حسن حسینی. [۱]
اشعارویرایش
هر هفت بند نی
از آسمان به جان تو وقتی خبر رسید | فریاد کرد کعبه که وقت سفر رسید | |
از خود سفر کنید که فصل یگانگیست | اکنون بهار رفتن از آیینه سر رسید | |
وقت طواف کعبه غمی بر دلت نشست | برخاستی که وقت طوافی دگر رسید | |
ای یار! آن شراب مگر چند ساله بود؟ | این مِی اگر رسید به خون جگر رسید | |
از شرم بانگ العطشت آب شد فرات | آبی که سیل گشت و به کوه و کمر رسید | |
نور بهشت بود نه کابوس سرنوشت | تیر سه شعلهای که به داد پسر رسید | |
آوازه نماز تو از نینوا گذشت | سعی صفا و مروهات آخر به سر رسید | |
ذیالحجه حلال تو ماه حرام شد | ||
تا حج ناتمام تو حج تمام شد |
قلب تو گرچه تالی توفان آتش است | عهد تو عهد آب، نه پیمان آتش است | |
هرگز کسی نگفته که از خیر، شر رسید | لبهای تشنه تو گلستان آتش است | |
این سربریده سرو، در این باغ داغدار | افسرده نیست، سر به گریبان آتش است | |
واحه به واحه آب، پرافشان تشنگی | خیمه به خیمه خاک پریشان آتش است | |
در جستجوی رود شررخیز جان توست | این داغ بیفروغ که در جان آتش است | |
با خصم خویش نیز مدارا کند به مهر | این میزبان آب که مهمان آتش است | |
ای بغض سرگشاده اسرار مرتضی | اندوه چاه محرم باران آتش است | |
خون تو مست باده ناب غدیر عشق | ||
میراثدار زخم عمیق امیر عشق |
ماه و ستاره عاشق دیدار عشق توست | خورشید، غرق دیده بیدار عشق توست | |
باریدنیست خون تو تا حشر بر زمین | در قلب آسمان، غم خونبار عشق توست | |
مهر مجسم است، جوان پیر کربلا | آری حبیب، مظهر اظهار عشق توست | |
این کیست بر شهادت تو بوسه داد و رفت؟ | این خواهر غریب، پرستار عشق توست | |
دستی چنین برادر و یاور، یگانه است | دستی که تا همیشه علمدار عشق توست | |
عمری اسیر بود، تو را دید و پر کشید | آزادهای که در دلش اسرار عشق توست | |
این بار سوگ نیست که بر شانههای ماست | بر دوش ما حماسه پر بار عشق توست | |
ای تا همیشه زنده! محرم عزای ماست | ||
این گریهها برای تو هرگز، برای ماست |
روحی که سبز رفته از این خاک، ماندنیست | جانی که سرخ مانده در این تن، فشاندنیست | |
ای مهربان که جان تو از نور مطلق است | در قلب خاک شبزده، مهر تو ماندنیست | |
حقی که با تو نیست نه حق است، باطل است | باری حق است آنچه ز باطل، ستاندنیست | |
دستی که عاجزانه نجوید تو را پلید | چشمی که عاشقانه نگِرید تو را دنیست | |
وقتی که عشق، قاری قرآن کربلاست | بر رحل نیزه، آیه معراج، خواندنیست | |
از هرم تشنگیت، دل آفتاب سوخت | تنها به آتش، آتش عشقت نشاندنیست | |
سعی صفا و مروهات آخر به سر رسید | بار سر است آنچه به منزل رساندنیست | |
هفت آسمان شکسته و حیران به پای توست | ||
شرح شکوه عشق تو در کربلای توست |
پاشید تا خدا به زمین دانههای سرخ | رویید از نگاه تو پروانههای سرخ | |
نام تو از تصور اسطورهها گذشت | آن سوتر از توهم افسانههای سرخ | |
در جان تو نفس به نفس، جادههای سبز | در خون تو قدم به قدم، خانههای سرخ | |
از چشمهای مست تو حُرّ، جرعهای چشید | مستانه سوخت در تب پیمانههای سرخ | |
بار امانتی که زمین تاب آن نداشت | بر شانههای توست بر آن شانههای سرخ | |
از چشمههای زمزم و تسنیم خوشتر است | چشمی که دارد اینهمه دردانههای سرخ | |
روح تو بر هر آنچه پلید است چیره است | بر پنجههای آتش و دندانههای سرخ | |
چون نشئه ازل تویی ای شیشه در بغل! | ||
مرگ است در مذاق تو شیرینتر از عسل |
رود نگاه ماه تو از دیده تا گذشت | دریا به جوش آمد و از چشم ما گذشت | |
وقتی «کنار درک تو کوه از کمر شکست» | غوغای عشق پاک تو از کربلا گذشت | |
راز غم فرات تویی تو که مهر آب | همپای باد با تو از این دشتها گذشت | |
آه ای فرات جان تو دریای درد شد | آن شب که از کنار تو بیاعتنا گذشت | |
از تن عبور کردی و گفتند شاهدان | از جان سبز خویش برای خدا گذشت | |
آیینهای تو، پاک و جوانمرد و خاکسار | نستوه و مهربان و سلحشور، باگذشت | |
روزی که دستهای تو تا عرش پر کشید | آوازه وفای تو از نینوا گذشت | |
ای باغ! این شقایق بیدار کربلاست | ||
این دست پر کشیده، علمدار کربلاست |
در انتظار خویش به پای تو سوختیم | در جستجوی خود به هوای تو سوختیم | |
«زین آتش نهفته که در سینههای ماست» | ای جان عاشقان به فدای تو! سوختیم | |
تو «آخرین صدای صداهایی» و خموش | در هرم بیصدای صدای تو سوختیم | |
آیینه بود و آتش و این پرسش شگفت: | در سوگ خویش یا که برای تو سوختیم؟ | |
ای جاودانه! شعله حسرت نصیب ماست | ما در عزای خود، نه عزای تو سوختیم | |
در غربت طواف نگاه تو گم شدیم | در حیرت شهود منای تو سوختیم | |
هر هفت بند نی، به نوای تو گر گرفت | در شور نینوایی نای تو سوختیم | |
ای هست و نیست سوخته کربلای تو! | ||
«محو است ابتدای تو در انتهای تو» [۲] |