جعفر رسول زاده
جعفر رسول زاده (١٣٣١ ه. ش) یکی ازشاعران معاصر ایرانی است.
جعفر رسول زاده | |
---|---|
زادروز | ١٣٣١ ه.ش کاشان |
تخلص | آشفته |
زندگینامهویرایش
جعفر رسول زاده، متخلّص به «آشفته»، فرزند محمّد آقا، در سال ١٣٣١ ه. ش در خانوادهای مذهبی و در شهر کاشان تولد یافت.
رسول زاده تحصیلات خود را تا اول دبیرستان بیشتر ادامه نداد و به شغل آزاد روی آورد. از کودکی به شعر علاقه و دلبستگی یافت، و با حضور در مجالس دینی و مدیحهخوانی و مرثیهسرایی ذوق و استعداد شاعری در او پدیدار گردید.
آشفته در آغاز شاعری به انجمن ادبی صبا راه یافت. در سال ١٣٦٠ ه. ش برای کار به تهران عزیمت کرد و در ضمن به انجمن ادبی پانزده خرداد راه یافت و در سال ١٣٦٧ ه. ش به قم مهاجرت کرد و در این شهر رحل اقامت افکند، در انجمن ادبی محیط به ریاست شاعر گرانمایه مجاهدی شرکت جست و شعرش مورد نقد قرار گرفت و به تدریج شکوفایی یافت.
وی شاعری است که بیشتر به جنبههای مذهبی شعر دلبستگی دارد و قسمتی از اشعارش اختصاص به مدایح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دارد. [۱]
یکی از آثار ایشان آئینه عزا است.
اشعارویرایش
قد برافرازید یک عالم شجاعت پیش روست | پرده بردارید صد آیینه حیرت پیش روست | |
ای حسینی مشربان در معبد آزادگی | تا نماز آرید محراب عبادت پیش روست | |
عقل مینالد، حریفان تیغ در خون شستهاند | عشق میغرّد، نظرگاه شهادت پیش روست | |
عقل میگوید که بال خسته را پرواز نیست | عشق میبالد که اوجی بینهایت پیش روست | |
دوستی را پاس میدارم که در هُرم عطش | سایه ساری در گذرگاه محبّت پیش روست | |
سبز میمانم، که در حال و هوای رُستنم | تشنه میرویم، که باران طراوت پیش روست | |
ای تمام مهربانی در نگاهت یا حسین | با تو باید آشنا بودن که غربت پیش روست |
مظلوم آن شهید که ...ویرایش
خورشید بود و علقمه فصل دمیدنش | چشم زمانه تاب نیاورد دیدنش | |
بیدست ماند و، شد علم عشق سرنگون | چشم خدا گریست به در خون تپیدنش | |
از پا نشست بر سر بالین او حسین | آسان نبود داغ برادر چشیدنش | |
سر تا به پا خدا شد و جسمش به خون نشست | توحید ناب بود، دل از خود بریدنش | |
مظلوم آن شهید که وقتی به خون تپید | مظلومهای چو فاطمه، آمد به دیدنش |
نینوای زخمویرایش
هفت بند عشق دارد نینوای زخم تو | ای تمام گریههایم هایهای زخم تو | |
در سکوت اشک، پژواک صدایم گم شدهست | شرحهشرحه درد میخوانم برای زخم تو | |
از وداعت در دلم صد پاره خون گل کرده است | داغ من شد تازه در حال و هوای زخم تو | |
با کدامین دیده میباید تماشایت کنم | هستیام ای کاش میشد رو نمای زخم تو | |
بوسه بر رگهای خونین تو جانم زنده کرد | عمر خود را یافتم در جایجای زخم تو | |
تو شکیبایی به قلبم هدیه فرمودی، ولی | من صبوری چون توانم در عزای زخم تو | |
کاشکی در غربت آباد دل من خانه داشت | داغ آن خنجر که میشد آشنای زخم تو |
میتوان خورشید شد، با روشنی آغاز کرد | میتوان با بال خون تا بیکران پرواز کرد | |
سینهی من صد نیستان ناله دارد، میشود | عشق را با نای عاشورائیان آواز کرد | |
این تماشاییترین وصل شکفتن، فرصتیست | میتوان اینجا به روی دوست چشمی باز کرد |
از نگاهت زندگی رویید و جانم سبز شد | چشمهای مهربانت ای مسیح! اعجاز کرد | |
مثل من تا وسعت آزادگی پر میکشد | رشتهی دلواپسی را هر که از خود باز کرد |
ای فروغ آفتاب آشنایی! یا حسین! | روشنا بختی که خود را با غمت دمساز کرد |
معراج حضورویرایش
یک فروغ و آن همه رخسار روی نیزهها | شد تماشایی خدا انگار، روی نیزهها! | |
میطپد پیش نگاه مردهی نامردمان | عشق، صد آیینه در تکرار روی نیزهها | |
آسمان! من آن همه خورشید در خون خفته را | یافتم با چشم اختربار، روی نیزهها | |
پیش ازین بر خاک مقتل بود معراج حضور | خوش تجلّی کردهاند این بار، روی نیزهها | |
آستینم را کلاف اشک گوهر کردهام | یوسفند و گرمی بازار روی نیزهها | |
کاروان را منزل غربت جدا افتاده بود | همرهان را تازه شد دیدار، روی نیزهها |
تا بمانی سرخ رو تا صبح محشر ای شفق! | بوسه از لبهایشان بردار روی نیزهها | |
آسمان! گر اختران خویش را گم کردهیی | شرحهشرحه عشق را بشمار روی نیزهها |
کوفه کوفه داس و خنجر بود و، از آل علی | صد گلستان لاله شد تبدار روی نیزهها |
رباعیویرایش
آیینه شدند و تابناک افتادند | مانند سپیده، سینه چاک افتادند | |
در پیش نگاه مهربان خورشید | هفتاد و دو آسمان به خاک افتادند |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 1، ص 118.