اصغر عظیمی مهر
اصغر عظیمی مهر (١٣٥٨ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
زندگینامهویرایش
اصغر عظیمی مهر فرزند علی در اردیبهشت ماه ١٣٥٨ شمسی در کرمانشاه متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی مدرک کارشناسی خود را در علوم سیاسی از دانشگاه رازی کرمانشاه و کارشناسی ارشد را در رشته ادبیات فارسی را از همان دانشگاه اخذ نمود.
اصغر عظیمی مهر در چندین جشنواره از جمله جایزه شعر محمد علی بهمنی و نخستین جایزه ادبی شیراز مقام اول را به خود اختصاص داده است. ایشان همچنین داوری چندین کنگره شعر دفاع مقدس را نیز بر عهده داشته است.
وی مدیریت مؤسسه انتشاراتی دوک را برعهده داشته است. [۱]
آثارویرایش
آثار منتشر شده اصغر عظیمی مهر عبارتند از:
«همیشه حق با دیوانههاست» مجموعه شعر کلاسیک، «دوستت دارم امضای من است» مجموعه رباعی، «شبی بدون تو و ساعتی که زنگ نمیخورد» مجموعه مثنوی و غزل، «شعر شیطان است» و «همیشه حق با دیوانههاست»
کتاب «همیشه حق با دیوانههاست» برگزیده کتاب سال شعر جوان کشور در چهارمین دوره به سال ١٣٨٩ شمسی بوده است.
اشعارویرایش
قلبی که هرزه است، گرفتار دوست نیست | چشم پلید لایق دیدار دوست نیست | |
هر کس که از تمامی خود ساده نگذرد | ناقابل است و درخور بازار دوست نیست | |
هر کس شبانه از صف یاران گریختهست | چون روز روشن است که او یار دوست نیست | |
آیین عشق «سر به بدن داشتن» نبود | سر تا جدا نگشته سزاوار دوست نیست |
با خون به روی خاک کسی شعر تر نوشت | تاریخ، این حماسه به خون جگر نوشت |
دل در میان خون جگر غوطه میخورد | در خون، نگاه اهل نظر غوطه میخورد | |
بند از زره گشوده شده! وقت ضربت است! | در خون کلاهخود و سپر غوطه میخورد! | |
جایی که پیکر پسری در میان خون | در پیش چشمهای پدر غوطه میخورد | |
پیکی سری بریده به همراه میبرد | یک شهر در میان خبر غوطه میخورد |
هر کس جز اهل درد نباشد کجا رود؟! | دیوانه دورهگرد نباشد کجا رود؟! |
ساقی ما تویی! تو بگو! جام ما کجاست؟ | موعود ما کجاست؟ دلارام ما کجاست؟ | |
شبهای قدر خامه تقدیر دست کیست؟ | آغاز ما کجا و سرانجام ما کجاست؟ | |
اذن جلوس اگر به سلیمان نمیدهد | هنگام مرگ، فرصت فرجام ما کجاست؟ | |
ما از خواص مورد لطف تو نیستیم! | در بارگاه عام بگو نام ما کجاست؟ | |
در کربلا که کعبه نزدیک شهر ماست | «سعی» از کجا و موضع «احرام» ما کجاست؟ | |
«رمی» از کجا کنیم؟ چه «قربانی»ات کنیم؟ | جای «وقوف» و «هروله»ی گام ما کجاست؟ |
در زیر بار درد کمر خم نمیکنیم! | فهمیده تازیانه که سر خم نمیکنیم! |
گهواره خالی است که بیتاب مانده است! | چشمان باز کیست! چنین خواب مانده است!! | |
قلاب گیر کرده به حلقوم کوچکی | حالا فقط کشیدن قلاب مانده است | |
عباس کیست؟! او که چنین حسرت لبش | تا روز حشر بر جگر آب مانده است! | |
میپیچد از فراق به خود تا ابد فرات | بر سطح رود، پیچش گرداب مانده است | |
باران گرفت! نیزه و شمشیر و تیر و سنگ!!! | باران تمام! نوبت سیلاب مانده است! | |
افتاده روی خاک همه! منتها هنوز | جولان اسب بر تن اصحاب مانده است | |
مأموریت تمام شد! اما نه! صبر کن! | کارِ بریدنِ سرِ ارباب مانده است!!! | |
تصویر دست و پا زدن ذبح شد تمام! | تصویر دست شستن قصاب مانده است! | |
این دشت مثل مسجد ویرانه شد ولی | گودال قتلگاه چو محراب مانده است | |
از تو زیاد گفتهام اما هنوز هم | فرصت برای یک غزل ناب مانده است: |
نازل نگشته است چنین آیتی شگفت | کس با خدا نکرده چنین بیعتی شگفت | |
ای چشم تو چراغ خداوند! یا حسین! | چون تو ندیده چشم کسی آیتی شگفت | |
تو آمدی و پلک جهنم به خواب رفت | دیگر خدا نکرده چنین خلقتی شگفت | |
چندین هزار نامه برایت نوشتهاند | از کس نکردهاند چنین دعوتی شگفت! | |
مابین خانه پدر و مادرت غریب! | چشمی ندیده است چنین غربتی شگفت | |
این کربلا کجاست؟!!! که حتی بهشت نیز | در خود ندیده است چنین تربتی شگفت! | |
لبیک شیرخواره به «هل من معین ...» تو | بین دو کس نبوده چنین صحبتی شگفت | |
قرآن به خون نوشتنِ بر بوم آسمان | دستی نداشتهست چنین غیرتی شگفت | |
بییار و بیسوار و علمدار و نیزهدار | سمت سپاه آمده با هیبتی شگفت! | |
هرگز به هیچ جنگ نیفتاده هیچگاه | از زین به روی خاک چنین قامتی شگفت | |
«صبرا علی قضائک...» از صبر کس مَلَک | هرگز نکرده است چنین حیرتی شگفت | |
-سرها در اهتزاز- یقین هیچ لشکری | هرگز نداشتهست چنین رأیتی شگفت | |
سلطان عرش و پیرهن تکه تکهای!!! | شاهی به تن نکرده چنین خلعتی شگفت | |
در درسهای مدرسه جایی نداشت هیچ! | تاریخ اگر نداشت چنین قسمتی شگفت | |
حجت تمام گشت اگر در غدیر خم! | حالا تمامتر شده با حجتی شگفت! | |
پهلو دریده، دست بریده، بدون سر | کس با خدا نکرده چنین بیعتی شگفت |
این دشت سوختهست! ز سوز و گداز تو | این خاک خون گرفته شده جانماز تو | |
بر خشکی لب تو فقط چشم دوختیم | دقت نکردهایم به راز و نیاز تو | |
محراب اگر که پشت به دیوار کرده است | آغوش وا نموده به سمت نماز تو! | |
پایین نخواهد آمد از آماج آسمان | تا روز حشر پرچم در اهتزاز تو |
خونت دچار آفت ناباوری نشد! | رنجی مدوّن است که گردآوری نشد! [۲] |