جعفر رسول زاده‌

نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۷:۰۸ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «جعفر رسول زاده، متخلّص به «آشفته»، فرزند محمّد آقا، در سال 1331 ه. ش در خانواده...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

جعفر رسول زاده، متخلّص به «آشفته»، فرزند محمّد آقا، در سال 1331 ه. ش در خانواده‌ای مذهبی و در شهر کاشان تولد یافت.

رسول زاده تحصیلات خود را تا اول دبیرستان بیشتر ادامه نداد و به شغل آزاد روی آورد. از کودکی به شعر علاقه و دلبستگی یافت، و با حضور در مجالس دینی و مدیحه‌خوانی و مرثیه‌سرایی ذوق و استعداد شاعری در او پدیدار گردید.

آشفته در آغاز شاعری به انجمن ادبی صبا راه یافت. در سال 1360 برای کار به تهران عزیمت کرد و در ضمن به انجمن ادبی پانزده خرداد راه یافت و در سال 1367 به قم مهاجرت کرد و در این شهر رحل اقامت افکند، در انجمن ادبی محیط به ریاست شاعر گرانمایه مجاهدی شرکت جست و شعرش مورد نقد قرار گرفت و به تدریج شکوفایی یافت.

آشفته، شاعری است که بیشتر به جنبه‌های مذهبی شعر دلبستگی دارد و قسمتی از اشعارش اختصاص به مدایح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دارد. [۱]


قد برافرازید یک عالم شجاعت پیش روست‌ پرده بردارید صد آیینه حیرت پیش روست
ای حسینی مشربان در معبد آزادگی‌ تا نماز آرید محراب عبادت پیش روست
عقل می‌نالد، حریفان تیغ در خون شسته‌اند عشق می‌غرّد، نظرگاه شهادت پیش روست
عقل می‌گوید که بال خسته را پرواز نیست‌ عشق می‌بالد که اوجی بی‌نهایت پیش روست
دوستی را پاس می‌دارم که در هُرم عطش‌ سایه ساری در گذرگاه محبّت پیش روست
سبز می‌مانم، که در حال و هوای رُستنم‌ تشنه می‌رویم، که باران طراوت پیش روست
ای تمام مهربانی در نگاهت یا حسین‌ با تو باید آشنا بودن که غربت پیش روست


مظلوم آن شهید که ...

خورشید بود و علقمه فصل دمیدنش‌ چشم زمانه تاب نیاورد دیدنش
بی‌دست ماند و، شد علم عشق سرنگون‌ چشم خدا گریست به در خون تپیدنش
از پا نشست بر سر بالین او حسین‌ آسان نبود داغ برادر چشیدنش
سر تا به پا خدا شد و جسمش به خون نشست‌ توحید ناب بود، دل از خود بریدنش
مظلوم آن شهید که وقتی به خون تپید مظلومه‌ای چو فاطمه، آمد به دیدنش


نینوای زخم:

هفت بند عشق دارد نینوای زخم تو ای تمام گریه‌هایم های‌های زخم تو
در سکوت اشک، پژواک صدایم گم شده‌ست‌ شرحه‌شرحه درد می‌خوانم برای زخم تو
از وداعت در دلم صد پاره خون گل کرده است‌ داغ من شد تازه در حال و هوای زخم تو
با کدامین دیده می‌باید تماشایت کنم‌ هستی‌ام ای کاش می‌شد رو نمای زخم تو
بوسه بر رگهای خونین تو جانم زنده کرد عمر خود را یافتم در جای‌جای زخم تو
تو شکیبایی به قلبم هدیه فرمودی، ولی‌ من صبوری چون توانم در عزای زخم تو
کاشکی در غربت آباد دل من خانه داشت‌ داغ آن خنجر که می‌شد آشنای زخم تو


می‌توان خورشید شد، با روشنی آغاز کرد می‌توان با بال خون تا بیکران پرواز کرد
سینه‌ی من صد نیستان ناله دارد، می‌شود عشق را با نای عاشورائیان آواز کرد
این تماشایی‌ترین وصل شکفتن، فرصتی‌ست‌ می‌توان اینجا به روی دوست چشمی باز کرد


از نگاهت زندگی رویید و جانم سبز شد چشم‌های مهربانت ای مسیح! اعجاز کرد
مثل من تا وسعت آزادگی پر می‌کشد رشته‌ی دلواپسی را هر که از خود باز کرد


ای فروغ آفتاب آشنایی! یا حسین! روشنا بختی که خود را با غمت دمساز کرد


معراج حضور

یک فروغ و آن همه رخسار روی نیزه‌ها شد تماشایی خدا انگار، روی نیزه‌ها!
می‌طپد پیش نگاه مرده‌ی نامردمان‌ عشق، صد آیینه در تکرار روی نیزه‌ها
آسمان! من آن همه خورشید در خون خفته را یافتم با چشم اختربار، روی نیزه‌ها
پیش ازین بر خاک مقتل بود معراج حضور خوش تجلّی کرده‌اند این بار، روی نیزه‌ها
آستینم را کلاف اشک گوهر کرده‌ام‌ یوسفند و گرمی بازار روی نیزه‌ها
کاروان را منزل غربت جدا افتاده بود همرهان را تازه شد دیدار، روی نیزه‌ها


تا بمانی سرخ رو تا صبح محشر ای شفق! بوسه از لب‌هایشان بردار روی نیزه‌ها
آسمان! گر اختران خویش را گم کرده‌یی‌ شرحه‌شرحه عشق را بشمار روی نیزه‌ها


کوفه‌کوفه داس و خنجر بود و، از آل علی‌ صد گلستان لاله شد تبدار روی نیزه‌ها


رباعی:

آیینه شدند و تابناک افتادند مانند سپیده، سینه چاک افتادند
در پیش نگاه مهربان خورشید هفتاد و دو آسمان به خاک افتادند




منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1476-1478.

پی نوشت

  1. سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 1، ص 118.