حسین دارند

نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۵:۲۵ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «حسین دارند فرزند غریب در سال 1330 ه. ش در شهرستان برازجان دیده به جهان گشود. تحص...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

حسین دارند فرزند غریب در سال 1330 ه. ش در شهرستان برازجان دیده به جهان گشود.

تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در زادگاهش طی نمود سپس کاردانی خود را در رشته‌ی علوم انسانی از دانشسرای شیراز گرفت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد و لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز و در همان رشته از دانشگاه آزاد بوشهر در مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل گردید و پایان‌نامه خود را به نام «نقد و بررسی شعر معاصر استان بوشهر» انتخاب نمود.

دارند فعالیت‌های شعری خود را به طور جدّی در زمانی که در دانشسرا تحصیل می‌کرد آغاز نمود و با تنی چند از دوستان خود «انجمن ادبی برازجان» را پایه‌گذاری کرد.

از دارند یک مجموعه شعر به نام «یک سوره از شبهای مهتابی» به چاپ رسیده است. ایشان در قالب کلاسیک شعر می‌گوید و بیشتر تمایلش به سرودن غزل است و در مرتبه بعد رباعی و دو بیتی است هم چنین شعر کودک و شعرهای محلی را نیز دست مایه کار خود قرار داده است.

حسین دارند هم اکنون دبیر آموزش و پرورش است و در دانشگاه بوشهر نیز به تدریس اشتغال دارد. علاوه بر آن مسئول کانون شعرا و نویسندگان امور تربیتی استان بوشهر نیز می‌باشد.


پیر میدان:

یک علم بی‌صاحب افتاده‌ست، چشمش اما او به صحراهاست‌ گفت اینک میرسد مردی، کاین علم بر دوش او زیباست
شانه‌های حیرتش لرزید، اشک خود را در علم پیچید گفت با خود: کیست او کاینجا، نیست، اما مثل ما با ماست
آسمان، دستی تکان می‌داد، ماه، چیزی را نشان می‌داد ناگهان فریاد زد ای عشق! گرد مردی از کران پیداست
گفت: می‌آید ولی بی‌سر، بر نشسته آهنین پیکر گفت آری کار عشق است این، او سرش از پیش‌تر اینجاست
گفت در چشمم نه یک مرد است، آسمان انگار گل کرده‌ست‌ کهکشان در کهکشان موج است مثل خورشید آسمان پیمانست
وقتی آمد، عطر گندم داشت، کوفه کوفه زخم مردم داشت‌ عشق زیر لب به سرخی گفت: آری‌آری او حبیب ماست
شیهه‌ی اسبی ترنّم شد، در غباری ناگهان گم شد یک صدا از پشت سر می‌گفت «گرد او آیینه‌ی فرداست»


کنار علقمه:

دستی که طرح چشم تو را مست می‌کشید صد آسمان ستاره از این دست می‌کشید
برد بلند شرقی پیشانی‌ات به روز خورشید را به کوچه‌ی بن‌بست می‌کشید
دست هزار عاطفه در کارگاه عشق‌ هر جلوه را به نام تو دربست می‌کشید
عاشق‌ترین، قشنگ‌ترین، باوفاترین‌ انگار هر چه در خور عشق است می‌کشید
اما ... کنار علقمه، دستان روزگار تصویر یک شجاعت بی‌دست می‌کشید
مشک پر آب، جشم مرا ریخت بر زمین‌ تیری که خصم خونی بدمست می‌کشید
خون می‌گرفت صورت عباس و او، هنوز شرمنده، کز برادر خود دست می‌کشید [۱]


مهر عاشورا:

هوای العطش نای گل اناری شد ترانه خشک شد و آب، زخم کاری شد
ضریح زخم بلندش در آن تبسّم سرخ‌ هوای بال هزار آسمان قناری شد
ز تشنگی، لب چون غنچه‌اش چنان پژمرد که از نگاه فرات، آب شرم جاری شد
گلی که تشنگی‌اش، شاخه‌های آتش داشت‌ به دست حرمله، یک باره آبیاری شد
به استناد گلویش- که مهر عاشوراست- حروف سرخ لبش، خطّ یادگاری شد
به روی دست پدر، یک ستاره جان می‌داد تمام وسعت قنداقه، لاله‌کاری شد


رباعی:

بغض تو شهاب آسمان پیما شد موجی شد و سر به خون زد و دریا شد
صبر تو کنار خشم خون رنگ حسینی‌ شمشیر دو دم به روز عاشورا شد


در عشق چرا به جان و تن فکر کنیم‌ تا اوست چرا به خویشتن فکر کنیم
گل کرد حماسه‌ی حسینی تا ما یک لحظه به غربت حسن فکر کنیم



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1463-1464.


پی نوشت

  1. میراث عشق؛ ص 311.