سید رضا آل یاسین
سید رضا آل یاسین متخلّص به «همایون» در سال 1307 ه. ش در شهر کاشان متولد شد. پدرش مرحوم نظام الدین آل یاسین از علما و روحانیون کاشان بود. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه به استخدام بانک ملی درآمد و مشغول خدمت شد.
همایون از سال 1318 شمسی به شعر و شاعری پرداخت و آثارش در روزنامهی محلی کاشان به چاپ رسید. وی از سال 1325 تا 1342 صفحهی ادبی روزنامهی شفق کاشان را مینوشت که علاقمندان بسیاری یافت.
آل یاسین از سال 1365 شروع به نظم نهج البلاغه نمود که در آبان ماه 1370 کار نظم آن پایان یافت. کتاب طنزآمیزی نیز به نام «تفسیر اللغات» تألیف کرد.
همایون دارای 6 فرزند است که دو نفر از دخترانش شاعرهاند. [۱]
اجازه خواستن حضرت علی اکبر (ع) برای جهاد و شهادت آن حضرت:
شتابان علی اکبر مه لقا | بیامد به نزد شه کربلا | |
بگفت ای پدر ای تو بر من امام | گذشتند زین ورطه یاران تمام | |
چو رفتند شیران دشت وفا | رسیده است ای باب نوبت به ما | |
اجازت بفرما که پیش از شما | شتابم به جنّت به نزد نیا | |
زبانش نمیگشت لیکن به سر | اجازت بفرمود بر وی پدر | |
به پیکار رو کرد این سان پسر | به دنبال او بود چشم پدر | |
برآورد سر سوی گردون حسین (ع) | چنین گفت آن اسوهی مشرقین | |
خدایا به امروز ما شو گواه | به روز جزا چون شدم دادخواه | |
ببین این جوان را که او بر رسول | شبیه است از هر جهت بالاصول | |
شبیه محمد (ص) بود این جوان | به رخسار و کردار و خلق و بیان | |
هر آن دم مرا بود شوق نیا | نظاره بدو داشتم ای خدا | |
دمان شد علی اکبر (ع) پر هنر | سوار اندر آمد به پیکار در | |
در انداخت از اسب چندین سوار | همی کرد کوفی ز رزمش فرار | |
پس از حملهای باز شد بر پدر | خروشان و جوشان و عطشان پسر | |
پدر را چنین گفت فرّخ پسر | عطش میزند بر درونم شرر | |
میسّر اگر بود یک جام آب | بر این قوم دون میشدم چارهیاب | |
که از گرمی آهن و تشنگی | شدم ای پدر سیر از زندگی | |
چنین گفت با پور جنگی امام | که ای شیردل صفدر تشنهکام | |
چه مشکل بود بر علیّ (ع) و نبی | که تشنه بجنگی تو با اجنبی | |
ولی هست اینسان قضای خدا | که لب تشنه سازیم جان را فدا | |
زبانت بنه در دهان پدر | که سوز عطش کم شود ای پسر | |
زبان برد بر کام او نور عین | چو خود یافت خشکیده کام حسین (ع) | |
برآورد انگشتری را امام | علی (ع) را چنین گفت آن تشنهکام | |
عقیق نگین را بنه در دهان | کزان تشنگی کم شود بیگمان | |
علی (ع) بود انگشتری بر دهان | دگر ره به میدان کین شد دمان | |
سبک زد به پهلوی توسن رکاب | چو تندر ز جا جست اسب عقاب | |
چپ و راست شمشیر میزد به جان | بیفکند دشمن ز پا بیامان | |
همی بود تازان به پیکار در | پدر بود بر شیر نظّارهگر | |
کمین بست آن منقذ بیحیا | به فرق علی (ع) راند تیغ جفا | |
روان شد به رخسار او خون پاک | ز اسب اندر افتاد بر روی خاک | |
چو از اسب افتاد آن پر هنر | بنالید دریابم اینک پدر | |
پدر شد به بالین فرّخ پسر | ز اسب اندر آمد گرفتش به بر | |
علی (ع) داشت آن دم به سویی نظر | بنالید و گفت این چنین با پدر | |
بر آن سو نگه کن رسول خدا | ببین آب آورده اینک مرا | |
مرا داد، آب از بهشت برین | نگردم پدر تشنه من بعد از این [۲] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1262-1263.