محمد علی صاعد اصفهانی
محمد علی صاعد فرزند میرزا اسد اللّه در سال 1304 ه. ش در اصفهان در یک خانوادهی مذهبی متولد شد. خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را از سن 5 سالگی تحت توجه پدرش فرا گرفت. پدرش که از فعالان سیاسی مذهبی بود تمام دوران رضا شاه را بیشتر در حال تبعید در شهرهای مختلف گذراند و مقارن با رفتن رضا شاه از ایران به رحمت ایزدی پیوست.
محمد علی پس از تحصیلات ابتدایی به ناچار درس خواندن را رها کرد و به شغل آزاد رنگرزی اتومبیل روی آورد و ضمن اشتغال به کار در مدارس قدیمه به کسب علم پرداخت.
صاعد سرودن شعر را از همان سنین کودکی در مدرسهی ابتدایی شروع کرد و چون پدرش علاقهی وی را به شعر دانست او را به نزد مرحوم صغیر برد و از این طریق بود که پایش به انجمنهای شعری وقت «انجمن عشیق» باز شد، ریاست آن انجمن با میرزا عباس خان شیدا بود که تخلّص نام «صاعد» که بعد آن را لقب خانوادگی خود قرار داد، از طرف استاد صغیر توسط مرحوم «شیدا» در همان جلسهی اول انجمن برای محمد علی انتخاب گردید. با انحلال انجمن عشیق انجمن دیگری با نام «کمال» توسط مرحوم شیدا و مرحوم صغیر و صاعد اصفهانی و یازده نفر دیگر تأسیس گردید که از سال 1354 تاکنون ریاست آن بر عهدهی صاعد اصفهانی قرار گرفت. [۱]
جان هستی:
دوباره دل هوای کربلا کرد | عنان گریه از دستم رها کرد | |
به خاطر، یاد گلبوتر تربتش رفت | ز اشک دیده دل را با صفا کرد | |
خرد مفتون و حیران حسین است | از این شوری که در عالم به پا کرد | |
نبودی بیش از این از عشق نامی | بنای عاشقی را او بنا کرد | |
مرا بیگانه کرد از هر دو عالم | چو با مهرش مرا عشق آشنا کرد | |
ثنا خوانش وفاکیشان عالم | که او تصنیف دیوان وفا کرد | |
فدای جان پاکش جان هستی | که جان را در ره جانان فدا کرد | |
ز خون خویش خاک کربلا را | به چشم اهل بیتش توتیا کرد | |
از او درمان طلب، گر دردمندی | که او هر درد بیدرمان دوا کرد | |
اگر مؤمن، اگر کافر به اخلاص | چو حاجت برد پیش او روا کرد | |
به جز زینب که غم پرورد هستی است | که میداند غمش با ما چهها کرد | |
می جان شد طلای ناب «صاعد» | غمش نازم که کار کیمیا کرد |
پس از حسین رسالت رسید بر زینب | نبود نام حسینی، نبود اگر زینب | |
در آن محیط که امواج کفر توفان کرد | نداشت کشتی دین ناخدا، مگر زینب | |
مگر نه حضرت سجّاد در خطر میبود | اگر نکرد صیانت از آن گهر زینب | |
به قتلگه چو ز سجّاد کرد دلجویی | ز کاینات برآمد درود بر زینب | |
حسین کاشت مسلّم نهان آزادی | ولی به صبر رساندش به بار و بر زینب | |
گرفت پرچم حق در کف کفایت خویش | در آن مصاف بلاخیز پر خطر زینب | |
به پاس حضرت زهراست ورنه میگفتم | هم از ملک بود افضل، هم از شبر زینب | |
زهی شهامت و همّت، زهی به عزم بلند | نیافریده خدا، زن چو نامور زینب | |
دلی و این همه از داغ لالهها خونین | ندیده گلشن هستی چو خون جگر زینب | |
ز مهر، ماه نیارد جدا شدن «صاعد» | حسین را همه جا بود همسفر زینب |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1224-1225.
پی نوشت
- ↑ دیوان صاعد اصفهانی؛ مقدمه با تلخیص.